دیرپیوند، (یادداشت مؤلف)، دیرآشنا: چو این نامه آمد بسوی گراز پراندیشه شد مهتر دیرساز، فردوسی، چنین داد پاسخ که آز و نیاز دو دیوند پتیاره و دیرساز، فردوسی، اگر چه شود بخت او دیرساز شود بخت فیروز با خوشنواز، فردوسی، چنین داد پاسخ به کسری که آز ستمکاره دیوی بود دیرساز، فردوسی، یکی گفت کای شاه کهترنواز چرا گشتی اکنون چنین دیرساز، فردوسی، - اختردیرساز، بخت دیرساز، بخت نامساعد، بخت ناسازگار: برفتند و نومید بازآمدند که با اختردیرساز آمدند، فردوسی، بتاریخ شاهان نیاز آمدم به پیش اختر دیرساز آمدم، فردوسی، - بخت دیرساز، بخت نامساعد: اگرچه بدی بختشان دیرساز به کهتر نبرداشتندی نیاز، فردوسی، - گنبد دیرساز،آسمان ناسازگار، دیرآشتی: بدیدم که این گنبد دیرساز نخواهد همی لب گشادن براز، فردوسی
دیرپیوند، (یادداشت مؤلف)، دیرآشنا: چو این نامه آمد بسوی گراز پراندیشه شد مهتر دیرساز، فردوسی، چنین داد پاسخ که آز و نیاز دو دیوند پتیاره و دیرساز، فردوسی، اگر چه شود بخت او دیرساز شود بخت فیروز با خوشنواز، فردوسی، چنین داد پاسخ به کسری که آز ستمکاره دیوی بود دیرساز، فردوسی، یکی گفت کای شاه کهترنواز چرا گشتی اکنون چنین دیرساز، فردوسی، - اختردیرساز، بخت دیرساز، بخت نامساعد، بخت ناسازگار: برفتند و نومید بازآمدند که با اختردیرساز آمدند، فردوسی، بتاریخ شاهان نیاز آمدم به پیش اختر دیرساز آمدم، فردوسی، - بخت دیرساز، بخت نامساعد: اگرچه بدی بختشان دیرساز به کهتر نبرداشتندی نیاز، فردوسی، - گنبد دیرساز،آسمان ناسازگار، دیرآشتی: بدیدم که این گنبد دیرساز نخواهد همی لب گشادن براز، فردوسی
سالخورده، کهن، دیرساله، کنایه از معمر و کلان سال، دیرینه دور، دیرینه بود و دیرینه روز، (آنندراج)، کهن سال، کهنه، قدیم: چو روز اسعد از این چرخ دیرسال فرورفت ز چرخ نالۀ وا اسعداه زود برآمد، خاقانی، جهان پادشا چون شود دیرسال پرستنده را زو بگیرد ملال، نظامی، بفرمود آن آتش دیرسال بکشتند و کردند یکسر زگال، نظامی، - از دیرسال، از سالها پیش، از سالهای گذشته و دور، از سالهای بسیار: بدو گفت موبد که از پورزال سخن هست بسیار از دیرسال، فردوسی، - پردۀ دیرسال، کنایه از آسمان، (برهان) : ز نیرنگ این پردۀ دیرسال خیالی شدم چون نبازم خیال، نظامی، - دیر سالها، سالهای بسیار، روزگارها: و آن حال تاریخی است چنانکه دیر سالها مدروس نگردد، (تاریخ بیهقی ص 72)، ، (پردۀ ...)، نام پرده ای است ازپرده های موسیقی، (یادداشت مؤلف)، (برهان) : مغنی درین پردۀ دیرسال نوایی برانگیز و با او بنال، نظامی
سالخورده، کهن، دیرساله، کنایه از معمر و کلان سال، دیرینه دور، دیرینه بود و دیرینه روز، (آنندراج)، کهن سال، کهنه، قدیم: چو روز اسعد از این چرخ دیرسال فرورفت ز چرخ نالۀ وا اسعداه زود برآمد، خاقانی، جهان پادشا چون شود دیرسال پرستنده را زو بگیرد ملال، نظامی، بفرمود آن آتش دیرسال بکشتند و کردند یکسر زگال، نظامی، - از دیرسال، از سالها پیش، از سالهای گذشته و دور، از سالهای بسیار: بدو گفت موبد که از پورزال سخن هست بسیار از دیرسال، فردوسی، - پردۀ دیرسال، کنایه از آسمان، (برهان) : ز نیرنگ این پردۀ دیرسال خیالی شدم چون نبازم خیال، نظامی، - دیر سالها، سالهای بسیار، روزگارها: و آن حال تاریخی است چنانکه دیر سالها مدروس نگردد، (تاریخ بیهقی ص 72)، ، (پردۀ ...)، نام پرده ای است ازپرده های موسیقی، (یادداشت مؤلف)، (برهان) : مغنی درین پردۀ دیرسال نوایی برانگیز و با او بنال، نظامی
شکرزبان. شیرین سخن. شیرین گفتار. (یادداشت مؤلف) : در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده ست بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن. سعدی. و رجوع به مترادفات کلمه شود
شکرزبان. شیرین سخن. شیرین گفتار. (یادداشت مؤلف) : در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده ست بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن. سعدی. و رجوع به مترادفات کلمه شود
مرکّب از: بی + سخن، گنگ، حلال. بدون شبهۀ شرعی: در هر سفری ما را ازین بیارند تاصدقه که خواهیم کرد حلال بی شبهت باشد از این فرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 521)، رجوع به شبهه شود
مُرَکَّب اَز: بی + سخن، گنگ، حلال. بدون شبهۀ شرعی: در هر سفری ما را ازین بیارند تاصدقه که خواهیم کرد حلال بی شبهت باشد از این فرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 521)، رجوع به شبهه شود
به یونانی طلق و زرورق و بشیرازی برقک خوانند، (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم)، طلق باشدو آنرا در شیراز برفک گویند و بهندی بهترک گویند، (جهانگیری)، بیونانی ائریکسون گویند (اشتینگاس) (حاشیه برهان قاطع چ معین)، رجوع به الفاظالادویه شود
به یونانی طلق و زرورق و بشیرازی برقک خوانند، (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم)، طلق باشدو آنرا در شیراز برفک گویند و بهندی بهترک گویند، (جهانگیری)، بیونانی ائریکسون گویند (اشتینگاس) (حاشیه برهان قاطع چ معین)، رجوع به الفاظالادویه شود
دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان که در 70هزارگزی جنوب خاش و 29 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر واقع است، محلی کوهستانی گرمسیر مالاریایی و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات، برنج، خرما و شغل اهالی زراعت و راه این ده مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان که در 70هزارگزی جنوب خاش و 29 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر واقع است، محلی کوهستانی گرمسیر مالاریایی و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات، برنج، خرما و شغل اهالی زراعت و راه این ده مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)