- دیر
- مدتی بسیار پس از وقت موعود، مدت متمادی
معنی دیر - جستجوی لغت در جدول جو
- دیر
- مقابل زود، پس از زمان مناسب، با درنگ، به آهستگی، به مدت طولانی،
برای مثال زمین را ببوسید زال دلیر / سخن گفت با او پدر نیز دیر (فردوسی - ۱/۲۲۷)
در آیندۀ دور
دیر کردن: درنگ کردن، تاخیر کردن
دیر ماندن: بسیار عمر کردن، پیر شدن
- دیر ((دَ یا دِ))
- صومعه، محل عبادت راهبان مسیحی
دیر خراب آباد: کنایه از دنیا، جهان مادی
دیر مغان: معبد زردشتیان
- دیر
- جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشه گیری و عبادت بپردازند، صومعه
دیر مغان: آتشکده، عبادتگاه زردشتیان، در تصوف مجلس عرفا و اولیا
- دیر
- поздний
- دیر
- пізній
- دیر
- późny
- دیر
- atrasado
- دیر
- terlambat
- دیر
- متأخّرٌ
- دیر
- מאוחר
- دیر
- marehemu
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستون خیمه تیر بسیار بزرگ تیرک
ستون خیمه، تیری که در وسط چادر برپا می شود و چادر بر روی آن قرار می گیرد
سزاوار، لایق
گیاه، سرچشمه مخفف سه دیر ساختمانی که نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته بود
سزاوار، شایسته، اهل، برای مثال پیر را گفتم از سر تحقیق / ای تو را ملک و دین جدیر و حقیق (سنائی۱ - ۳۵۱)
قدمت، با قدمت، پرقدمت