جدول جو
جدول جو

معنی دیدبانی - جستجوی لغت در جدول جو

دیدبانی
(دی دَ / دْ)
عمل دیدبان:
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو میکن دیدبانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیدبان
تصویر دیدبان
دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیده دار، قراول، نگاهبان
دیده بان فلک: کنایه از زحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
مربوط به بیابان مثلاً جانوران بیابانی،
کنایه از وحشی مثلاً غول بیابانی،
مربوط به خارج شهر مثلاً اتوبوس بیابانی،
کسی که در بیابان به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
(دی دَ)
مرکّب از: دید + بان، پسوند حفاظت، دیده بان. دیدوان. شخصی را گویندکه بر جای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هرچه از دور بیند خبر دهد و او را بعربی ربیئه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء)، کسی که بالای بلندی نشسته آمدن دشمن را می پاید. (فرهنگ نظام)، دیده دار. (جهانگیری)، شخصی که بر جای بلند نشسته نظر در اطراف گمارد و از آمدن فوج دشمن قلعه نشینان را خبر میداده. (غیاث) (بهار عجم) (آنندراج)، دیده. دیده بان:
فرستاد بر هر سویی دیدبان
چنان چون بد آیین آزادگان.
دقیقی.
سپهدارشان دیدبان برگزید
فرستاد و دیده بدیده رسید.
دقیقی.
روی شاددل با یکی کاروان
بدان سان که نشناسدت دیدبان.
فردوسی.
یکی دیدبان آمد از دیدگاه
سخن گفت با او ز ایران سپاه.
فردوسی.
سپه دیدبان کردش و پیشرو
درفشش کشیدند و شد پیش گو.
فردوسی.
سپه را بدان دشت کرده یله
طلایه نه و دیدبان بر گله.
فردوسی.
بروز اندرون دیدبان داشتی
به تیره شبان پاسبان داشتی.
فردوسی.
چو از دیدگه دیدبان بنگرید
بشب آتش و روز پر دود دید.
فردوسی.
نداند کسی راز و ساز جهان
نبیند همی دیدبان در نهان.
فردوسی.
طلایه نه ودیدبان نیز نه
بمرز اندرون مرزبان نیز نه.
فردوسی.
همان دیدبان دار و هم پاسبان
نگهبان لشکر بروز و شبان.
فردوسی.
دیدبانش اگر رغبت کردی بوسه بر لب زهره دادی. (ترجمه تاریخ یمینی)،
از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیدبان ز جرم زحل.
؟ (از ترجمه تاریخ یمینی)،
دیدبان عقل را بربند چشم
چشم بندش آنچه میدانی بخواه.
خاقانی.
برق تیغش دیدبان در ملک و دین
ابر جودش میزبان در شرق و غرب.
خاقانی.
خاص بهر لشکرش بر ساخت چرخ
ترک و هند و دیدبان در شرق و غرب.
خاقانی.
در کمین شرق زال زر هنوز
پر عنقا دیدبان بنمود صبح.
خاقانی.
- دیدبان بام چارم، کنایه از آفتاب است. (انجمن آرا) :
دیدبان بام چارم چرخ را
نعل اسبش کحل عیسی سای بود.
خاقانی.
، پاسبان و نگاهبان، قراول و ربیئه (طلایه)، (ناظم الاطباء) ، جاسوس. (آنندراج) (بهار عجم) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
در اصل دیذه بان و معرب شده است. (از تاج العروس). دیدب، نگاهبان که معرب است. (از منتهی الارب). رقیب. (اقرب الموارد). ج، دیادبه. (یادداشت مؤلف) ، طلیعه (فارسی و معرب) : دیدبان المراکب، راهنمای آن. (از اقرب الموارد). طلایه. دیدبان ودیذبان به معنی طلایۀ فارسی معرب است. (از المعرب جوالیقی ص 141). در اصل دیذه بان بود و چون معرب گردید ذال بدال تبدیل شد و حرکت آن تغییر یافت. (از تاج العروس). ادی شیر گوید که مرکب از ’دید’ بمعنی نگاه و ’بان’ بمعنی صاحب است. (الالفاظ الفارسیه المعربه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
همچون بادبان بودن و عمل کردن مجازا بسرعت بردن، کشتی رانی
فرهنگ لغت هوشیار
دارو فروش دارو شناس، گیاهشناس منسوب به صیدله گیاه شناس، دارو فروش. عطر فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدنانی
تصویر صیدنانی
سنجاب امریکایی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلبانی
تصویر پیلبانی
عمل و شغل پیلبان فیلبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده بانی
تصویر دیده بانی
عمل و شغل دیده بان
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمانی
تصویر دردمانی
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
صحرائی، صحرا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزبانی
تصویر میزبانی
میزبان شدن یک یا چند تن را بمهمانی خود خواندن و پذیرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمانیک
تصویر دیدمانیک
تیوریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
Breezy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
Street
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
微风的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ventoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
di strada
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ventoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
de rua
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ventoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
街道的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
uliczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
ветреный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
wietrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
вуличний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
вітряний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
straßen-
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
windig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
уличный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خیابانی
تصویر خیابانی
callejero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی