- دیدبان
- شخصی را گویند که برجای بلند مانند سر کوه و بالای کشتی نشیند و هر چه از دور بیند خبر دهد
معنی دیدبان - جستجوی لغت در جدول جو
- دیدبان
- دیده بان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هر چه از دور ببیند خبر بدهد، دیده ور، دیده دار، قراول، نگاهبان
دیده بان فلک: کنایه از زحل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تیوری
انظار
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
شتر بارکش
ماموری که بالای دیدگاه ایستد و هر چه از دور بیند بمافوق خبر دهد، نگاهبانان قراول
دیدبان، نگاهبان، سرباز یا قراول که بالای بلندی بایستد و هرچه از دور ببیند خبر بدهد، دیده دار، دیده ور
خوی، عادت، روش
خوی، عادت، روش
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
فلاسک
سایرین
لحاظ، نظر، عقیده، نقطه نظر، منظر
زمین پهناور و بی آب و علف
صاحب منصب در نیروی دریائی
نگهبان و پاسبان کشت زار و مزارع
جای گذاشتن دیگ دیگپایه، سه پایه، اجاق آتشدان. یا دیگدان سرد بخیل خسیس
زمان دور و دراز، زمان پیشین
دید بان یا دیده بانان عالم سیارات سبع کواکب هفتگانه. یا دیده بان فلک زحل که در فلک هفتم است. یا دیده بان کبود حصار زحل، هر یک از کواکب هفتگانه
جای نشستن یا ایستادن، دیدبان
نوعی است از تیره مخروطیان شبیه سرو دارای چوبی چرب و تند بو و برگهای ساده و پهن چوب آن بمصرف دکل کشتی میرسد، درختی است مانند کاج و شیره ای دارد که سابقا بمصرف علاج لقوه میرسید صنوبر هندی شجره الجن
دکوراسیون، ترتیب
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
سلاله، نسل، طایفه
روز و شب تثنیه جدید، شب و روز
پر گوشت
راه گشاده و هموار در شهر که مردم و وسائل نقلیه در آن رفت و آمد کنند
شب و روز
آنکه از پیل مراقبت کند نگهبان فیل کسی که بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند فیلبان: مسعود پیلبانرا سیاست فرود اما چه سود. پیلبان را روزی اندر خدمت پیلان بود بندگان را روزی اندر خدمت شاه زمین. (منوچهری)
آن که مامور نگاهبانی سیم های برق تلگراف یا تلفن است
تخم گیاه پنج انگشت است که آن را حب الفقد نیز نامد
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و تخم هایی به رنگ زرد یا سیاه که در طب قدیم برای تقویت معده و معالجۀ اسهال به کار می رفته
جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره