جدول جو
جدول جو

معنی دید - جستجوی لغت در جدول جو

دید
رویت
تصویری از دید
تصویر دید
فرهنگ واژه فارسی سره
دید
نظاره، تماشا، دیدن، رویت کردن
تصویری از دید
تصویر دید
فرهنگ لغت هوشیار
دید
دیدن، کنایه از نگاه، نظر، کنایه از قوۀ بینایی
دید زدن: برآورد کردن حاصل زراعت یا چیز دیگر، تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین
دید و بازدید: دید و وادید به خانۀ همدیگر رفتن و یکدیگر را ملاقات کردن
تصویری از دید
تصویر دید
فرهنگ فارسی عمید
دید
دیدن، رؤیت کردن
تصویری از دید
تصویر دید
فرهنگ فارسی معین
دید
بینایی، نظر، تخمین، حدس
تصویری از دید
تصویر دید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیده
تصویر دیده
مردمک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
نگریستن، رویت کردن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدب
تصویر دیدب
گور خر، دیده بان، پیشسده (طلیعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
خوی، عادت، دأب، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده
تصویر دیده
نگاه کرده شده، مشاهده شده، کنایه از مردمک چشم، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده
تصویر دیده
چشم، عین، جمع دیدگان، رؤیت شده، منظور، نگاه، نظر، مردمک چشم
دیده سپید کردن: کنایه از کور شدن از شدت چشم به راهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
((دَ دَ))
خوی، عادت، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
((دَ))
نگاه کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، صلاح دانستن، مصلحت دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
View, Behold, See, Sight
دیکشنری فارسی به انگلیسی
увидеть , видеть , видеть
دیکشنری فارسی به روسی
побачити , бачити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
oglądać, widzieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
رءا , رأى
دیکشنری فارسی به عربی
देखना , देखना , देखना
دیکشنری فارسی به هندی
มอง , เห็น , เห็น , ดู
دیکشنری فارسی به تایلندی