جدول جو
جدول جو

معنی دیحس - جستجوی لغت در جدول جو

دیحس
(دَ حَ)
بسیار از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیس
تصویر دیس
شبیه، نظیر، مثل، پسوند متصل به واژه به معنای مانند، برای مثال تندیس، خایه دیس، طاقدیس، یکی خانه کرده ست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن او روان (فرخی - ۲۴۸)
بشقاب دراز و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَیْ یا)
مرد خرمن کوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ دیسه. (منتهی الارب). رجوع به دیسه شود
لغت نامه دهخدا
بنابروایت طبری (چ لیدن ص 154) نام فرزند سیامک است، (از حاشیۀ تاریخ سیستان ص 3 چ بهار)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است دخیل بمعنای گیاههایی که در آب روید و از آن حصیر سازند، (از معجم الوسیط)، اسل، سمار، نی بوریا، سخونوس الاجامی، کولان، (یادداشت مؤلف)، و انما الفرق بینه (بین البردی) و بین القرطاس المحرق ان البردی والدیس المحرق اضعف من القرطاس المحرق، (ابن البیطار ص 87 ص 15 ج 1)، و لکلرک دیس را به ژنک در اینجا ترجمه کرده است
جمع واژۀ دیسه، (تاج العروس)، رجوع به دیسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدی افکندن در میان قوم. (منتهی الارب). تباه کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی افکندن میان قومی. (زوزنی) ، پر کردن چیزی را، پرشدن خوشه از دانه ها، لغزیدن، پوشیدن سخن را، پنهان کردن بدی را بطوری که معلوم نشود. (منتهی الارب). پوشیدن بدی، دستها در پوست بالایین و پوست تنک گوسپند کردن بوقت سلخ یعنی پوست کندن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردی که ناخن ازو بیفتد. (مهذب الاسماء) ، کشتزاری که پر از دانه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارنست دیتس متولد 1878 میلادی باستانشناس اتریشی، وی در وین (باستانشناسی اسلامی) و در ایالات متحدۀ امریکا و استانبول (تاریخ هنر) تدریس کرده است، تخصص وی در هنر آسیایی است و بهمین جهت به شرق نزدیک و شرق میانه سفر و در آنجا حفاری کرده است، از آثار اوست: هنر اسلامی (1915 میلادی)، استانبول کهنه (1920 میلادی)، اصول منظره سازی ایرانی (1922 میلادی)، ایران، بناهای اسلامی خراسان (1923 میلادی)، هنر هندی (1925 میلادی)، هنر اسلامی (1925 میلادی)، موزائیکهای بیزانسی در یونان (1931 میلادی)، آسیای بی پرده (1934 میلادی)، هنر ایرانی (1944 میلادی)، و هنر ترکی (1948 میلادی)، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
گیاه بهم پیچیده. (منتهی الارب). گیاه بسیار بهم پیچیده: کلأ دیخس. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوفتن بپا، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، کوبیدن گندم و مانند آن را بپای، (ناظم الاطباء)، خوار نمودن کسی را، (از اقرب الموارد)، زدودن زنگ از شمشیر، (ناظم الاطباء)، صیقل دادن شمشیر و غیره، (از اقرب الموارد)، روشن کردن شمشیر و جزآن، (المصادر زوزنی)، و رجوع به دوس و دیاسه شود
لغت نامه دهخدا
پرفیریو، سیاستمدار مکزیکی (از 1830 تا 1915 میلادی) در 1876 میلادی رئیس جمهور شد، و تا (1911 میلادی) حکومت را در دست داشت، در دورۀ او مکزیک بسبب سرمایه های خارجی رونق یافت ولی تودۀ مردم در فشار و محرومیت بسر میبردند بدینجهت بر اثر انقلابی که بسرکردگی، ف، ا ماذرو برپا شد دیاس برکنار گردید ودور از وطن وفات یافت، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
اوتو پاول هرمان (1876-1954 میلادی)، شیمیدان آلمانی، طریقه ای برای تهیۀ بعضی از ترکیبات مختلطآلی کشف کرد و بدین جهت با کورت آدلر در جایزه نوبل 1950 میلادی در شیمی سهیم شد، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از دهات بخاراست که از آنجا حاکمی بنام ابوطاهر محمد بن یعقوب دیمسی بخاری برخاسته است و این روایت از ابوبکر محمد بن علی ابیوردی است که او هم از ابوالحسن علی بن محمد بن حسین جذام بخاری نقل کرده است و در حدود سال 430 وفات کرده است. (معجم البلدان). قریه ای از قرای بخارا. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / یَ)
عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
داروثیا لیند، بانوی امریکایی (1802-1887م،) و از پیشقدمان در نهضت درمان مخصوص برای دیوانگان، مجاهدات وی در تأسیس تیمارستانها مؤثر بود و در کانادا و اروپا نفوذ کرد، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ حَ)
سخت گوشت تنومند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام اسب قیس بن زهیر عبسی است، و منه حرب داحس، گرو بستند قیس و حذیفه بن بدر بر بیست شتر و معین کردند غایت دوانیدن اسبان را صد پرتاب تیر و مدت یراق شدن اسب را چهل شب. پس قیس داحس و غبرارا در میدان انداخت و حذیفه خطار و خنفاء را و بنوفزاره از گروه حذیفه در راه به کمین نشستند و غبرا راکه سبقت نموده بود رد کردند و طپانچه ها زدند. پس میان ذبیان و عبس جنگ برخاست چهل سال و آن اسب را داحس بدان گویند که مادرش جلوی کبری گذشت بر ذی عقال که نری کریم و نجیب بود و همراه او دو دختر خردسال قبیله بودند پس آنگاه که ذی عقال جلوی را دید مستی نمود وی را انداخت پس جوانان قبیله خندیدند و آن دختران شرمگین شدند، و ذی عقال را گذاشتند و ذی عقال جهید بر جلوی و جلوی قبول نطفه نمود پس حوط مالک ذی عقال چون چشم اسب خود را دید دانست که بر ماده جهیده است و حوط مردی بود بسیار بد پس از آنان آب نر خود را خواست و چون میان ایشان امر بدشواری رسید، حوط را گفتند که آب اسب خود را بگیر، حوط به جلوی حمله کرد و دست خود را به آب و خاک تر کرد در بچه دان آن ماده اسب انداخت بحدی که گمان کرد که آب از بچه دان برگرفته است اما چیزی از آن در بچه دان باقی ماند که از آن اسب کرۀ قرواش پیدا شد و از اینجاست که آن اسب کره را داحس گفتند و آن اسب کره مانند ذی عقال پدر خود برآمد. و ضرب به المثل فقیل ’اشأم من داحس’. (از منتهی الارب).
ان بینی و بین دهری حرباً
جاوزت حرب داحس و البسوس.
(اوراق صولی ص 23)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
قرحه ای است که در میان ناخن و گوشت پیدا آید و ناخن بر اثر آن بیفتد. ریشی یا دانه ای است که میان ناخن وگوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد. (منتهی الارب). خوی درد. ناخن خوار. (زمخشری). ناخن خور. (حبیش تفلیسی). درد ناخن. عقربک (در انگشت). ورمی است که در بن ناخن پدید آید. گوشه. داحوس. ناخن پال. کژدمه. داخش. ضریر انطاکی در تذکره آرد: داحس، یونانی معناه ورم الاظفار و هو انصباب ماده حاره فی الاغلب بین الاغشیه تنتهی الی منابت الاظفار فتخبث و تسقطها ان عمت و یلزمها شدید الم و ضربان لشده حس العضو و کثرهالعروق هناک و علامته نتوء و حمره و وجع شدید ان تمحضت الحراره و الا کان خفیفاً و سببه اما توفرماده او علاج بالید و قد یکون من خارج کضربه... (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 95). و نیز رجوع به داخس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پستان. (قاموس) پستان. لغت عراقی است. (منتهی الارب). ثدی. (ناظم الاطباء) ، حمله و سر پستان، پیزر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیحس
تصویر بیحس
بدون حس بدون احساس، کودن ابله، بی محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیس
تصویر دیس
شبیه، مانند، همتا بشقاب دراز و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحس
تصویر دحس
دردی که ناخن ازو بیفتد، تباه کردن میان قومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحس
تصویر داحس
کژ دمه (عقربک) ناخن پال از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاس
تصویر دیاس
خرمنکوب کوفتن به پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیس
تصویر دیس
رنگ، لون، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیس
تصویر دیس
پسوند شباهت و لیاقت، طاقدیس، تندیس
فرهنگ فارسی معین