- دیباچه
- مقدمه
معنی دیباچه - جستجوی لغت در جدول جو
- دیباچه
- مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود، و بمعنی رخساره هم گویند
- دیباچه
- مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود
کنایه از روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، رخساره، گردماه، رخسار، غرّه، وجنات، محیّا، لچ، چیچک، دیمر، دیمه، خدّ، عارض، عذار، دیباجه، چهر، سجبرای مثال شکسته دل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳ - ۳۶۵)
- دیباچه ((چِ))
- آغاز کتاب، مجموعه صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه، دیباجه، مفرد دیباج
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واحد دیباج. یا دیباجه روم دیبای رومی حریر رومی، رومی چهره: آن دقوقی داشت خوش دبیاجه ای عاشق صاحب کرامت خواجه ای (مثنوی نیک 3 ص 110)، یا دیباجه کتاب (تالیف) مقدمه آن:) علی الفور دیباجه تالیفی در علم عروض و قوافی و فن و نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم (المعجم)
دیباج، آغاز کتاب، مقدمۀ کتاب، دیباچه
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، سج، رخساره، محیّا، غرّه، عارض، دیباچه، خدّ، لچ، چهر، وجنات، گردماه، چیچک، دیمر، رخسار، عذار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، سج، رخساره، محیّا، غرّه، عارض، دیباچه، خدّ، لچ، چهر، وجنات، گردماه، چیچک، دیمر، رخسار، عذار
نوعی پارچه ابریشمین رنگین، دیدار زیبا روی صورت جمیل. یا دیبای پخته در پخته دیبایی که هیچ یک از تار و پودش خام نباشد
در خصوص، در مورد، در رابطه، راجع به، درمورد، در باب
ادامه
ادبمندانه مانند ادیبان: ادیبانه سخن گفت، ادبی مربوط بادبیات: بیانات ادیبانه
درباب. در خصوص راجع به: من درباره تو مضایقه ندارم. توضیح لازم الاضافه است. در خصوص، ار بابت
مصغر دریا، آبی ایستاده، دریای کوچک و محدود و آبگیر
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
بیخرد، بیعقل، مجنون
زمان دراز، کهن
روز هشتم از هر ماه شمسی
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
آخرین استخوان ستون مهره ای که در انسان از التیام 4 یا 5 مهره بوجود آمده. وجود این استخوان در انسان بجای دم در حیوانات میباشد. در جانوران تعداد مهره های استخوان دنبالچه متعدد است و آنها اسکلت دم را تشکیل میدهند
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
دارای دو بال
باز، ایضاً، دگربار
دیباگر، دیباباف، دیبافروش
دیرین، دیرینه، کهن، زمان دراز
دیباباف، دیبافروش، دیباجی، دیباچی
یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دمغازه، دنب غزه، دمبلیچه، دنبلیچه
کسی که عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، کنایه از بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
دریای کوچک که از هر طرف خاک بر آن احاطه کرده باشد
دیوارمانند مانند دیوار، هر چیزی که شبیه دیوار باشد
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
مانند ادیبان، ادیب مانند، به روش ادبی، دارای فنون ادب، ادبی