جدول جو
جدول جو

معنی دیاستاز - جستجوی لغت در جدول جو

دیاستاز
آنزیمی که نشاسته را به مالتوز تبدیل می کند
تصویری از دیاستاز
تصویر دیاستاز
فرهنگ فارسی عمید
دیاستاز
آمیلاز، آنزیمی (ماده ای آلی که توسط یاخته های گیاهی و حیوانی ساخته میشود) که در حیوانات و گیاهان یافت میشود و نشاسته و گلیکوژن را با عمل ئیدرولیز به قند ساده (مالتوز) تبدیل میکند، دکترین را نیز به مالتوز مبدل میسازد، در گوارش و تخمیر اهمیت دارد، در گیاهان عالی، در بزاق و در مایع لوزالمعده وجود دارد، (دائره المعارف فارسی)، و نیز رجوع به جانورشناسی ج 1 ص 83، 141 و گیاه شناسی گل گلاب ص 46 شود
لغت نامه دهخدا
دیاستاز
رطوبت لوزالمعده
تصویری از دیاستاز
تصویر دیاستاز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داستار
تصویر داستار
لال، سمسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیاستول
تصویر دیاستول
مرحلۀ انبساط عضلۀ قلب در یک چرخۀ ضربان
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
کدیاستازها اجسامی را گویند که خود به تنهایی تأثیری ندارند ولی هنگامی که با دیاستازی همراه شوند اثر آن را چند برابر می کنند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 66). رجوع به گیاه شناسی گل گلاب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بیابان ومسکن دیوان، گردباد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُدْ دَ)
دیوستانیده. دیو بخوریده. دیوانه و مجنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
بسیار ستیزنده. پرستیز:
به امید آن کوه دریاستیز
که اندازدش ابرسیلاب ریز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دریاسازنده. در اصطلاح نقاشی، آنکه منحصراً نقش دریا کند و منظره های دریائی کشد
لغت نامه دهخدا
(دِ یْ رِ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس با 259 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مخفف گیاهستان، جایی که گیاه باشد، محلی که در آن گیاه روید، علفزار و کشتزارو چمنزار، زمینی گیاستان، یعنی گیاهستان و سرسبز
لغت نامه دهخدا
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستار
تصویر داستار
دلال سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواساز
تصویر دواساز
داروگر، داروساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاستان
تصویر گیاستان
علف زار مرغزار مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاستول
تصویر دیاستول
دوره انبساط عضله قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوستان
تصویر دیوستان
محل اقامت دیوان دیو کده دیو خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
سرگذشت، قصه، حکایت، مشهور، زبانزد خاص و عام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستار
تصویر داستار
داسار، دلال، سمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
Fiction, Story, Tale
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داستان
تصویر داستان
fiction, histoire, conte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داستان
تصویر داستان
finzione, storia, racconto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داستان
تصویر داستان
fiksi, cerita
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داستان
تصویر داستان
fictie, verhaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داستان
تصویر داستان
ficción, historia, cuento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داستان
تصویر داستان
вигадка , історія , казка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داستان
تصویر داستان
ficção, história, conto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داستان
تصویر داستان
小说 , 故事
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داستان
تصویر داستان
fikcja, opowieść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داستان
تصویر داستان
Fiktion, Geschichte
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داستان
تصویر داستان
фантастика , рассказ
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داستان
تصویر داستان
कथा , कहानी
دیکشنری فارسی به هندی