- دیابیج
- جمع دیباج، از ریشه پارس دیباها
معنی دیابیج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع دیباج، از ریشه پارسی دبوس ها گرزه های آهنین
دریا بغ دریا سالار
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
دواوین، جمع دیوان
جمع دیماس، خانه ها گلخن ها گرمابه ها
در شیمی طریقه ای برای جدا ساختن یک کولرئیداز جسمی که بحالت محلول واقعی است بوسیله استعمال غشائی که فقط نسبت به یکی از دو جسم قابل نفوذ است و جسم دیگر از آن عبور نمیکند دیالیز گویند
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
چشپریابی
جاه، جلال، شان، شوکت
دیباگر، دیباباف، دیبافروش
بزرگ دریا، رئیس دریا، دریادار
دنبال کردن رد و اثر کسی یا چیزی
کوکبه جاه و جلال حشمت: با همه عزت و حرمت و کیابیایش با همه سوز و گداز سید میران در دور و برش طلاق او مسئله روز بود
شکوه و جلال
عمل جدا کردن کلوئیدهای داخل یک محلول از سایر مواد با کمک عشای نیمه تراوا، در پزشکی جدا کردن مواد سمی و زائد از خون با کمک دستگاهی ویژه، برای بیمارانی که نارسایی کلیوی دارند یا مسموم شده اند
دوشین دوشینه، دیشب: همین دیشبی بخانه اش رفتم
پارچه ابریشمی
مرض قند، مرضی که بواسطه زیاد شدن مقدار خون تولید میگردد
جامه دار، جامه فروش جامه دار بزاز
بدون حضور فرد موردنظر مثلاً حکم غیابی، در غیبت فرد مورد نظر مثلاً غیابی طلاق گرفت
در تازی نیامده ونیک در نوبد اندایی منسوب به غیاب آنچه در غیاب کسی گویند یا انجام دهند مقابل حضوری یا حکم غیابی. حکمی است درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود
دیبا
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
مرضی که به واسطه زیاد شدن مقدار قند خون تولید می گردد که موجب تشنگی مفرط و فزونی تولید پیشاب می شود، بیماری قند (واژه فرهنگستان)
مرض قند، در پزشکی بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری و پرنوشی و افزایش ادرار را در پی دارد
پارچۀ ابریشمی
بزاز، جامه دار حمام