جدول جو
جدول جو

معنی دکندیین - جستجوی لغت در جدول جو

دکندیین
کندن، حفر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندیدن
تصویر دندیدن
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیدن
تصویر کندیدن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ کَ دَ)
زمزمه کردن. (دهار) (السامی فی الاسامی). زیر لب بنرمی چیزی گفتن: زمزمه،دندیدن مجوس به زمان خوردن. (یادداشت مؤلف). در زیر لب آهسته و با خود حرف زدن باشد از روی قهر و غضب و جوشیدن از خشم، و شیرازیان و خراسانیان لندیدن گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخن آهسته و زیر لب از روی خشم گفتن. لندیدن. (از لغت محلی شوشتر). از خشم جوشیدن. (شرفنامۀ منیری) ، در بندی از مسمطی از منوچهری برخی نسخه ها کلمه ’بدندند’ آمده ولی در چاپ دبیرسیاقی به جای آن کلمه ’بگردند’ مضبوط است و ظاهراً دندیدن از ’دند’ مخفف دنده ساخته شده باشد به معنی ’از دنده ای به دنده ای شدن’ که با معنی ’بگردند’ نزدیک است:
کبکان بی آزار که در کوه بلندند
بی قهقهه یک بار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند
بر پهلو ازین نیمه بدان نیمه بدندند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَعْ شُ دَ)
کندن. (آنندراج). کندن و کندن فرمودن. (ناظم الاطباء). کندن فرمودن. به کندن واداشتن. (فرهنگ فارسی معین) : عبط، اعتباط، کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب) ، بیرون آوردن. خارج کردن. درآوردن. (ازفهرست ولف). کندن. (فرهنگ فارسی معین) :
چو بهرام برخاست از خوابگاه
برآمد بر او یکی نیکخواه
که کبروی را چشم روشن کلاغ
ز مستی بکندیددر پیش زاغ.
فردوسی.
این ساعت گردنتان زدمی و بیختان کندیدمی. (ترجمه اعثم کوفی ص 68). میخها را می کندیدند... و کندید میخها را. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ / دُ)
از قرای سغد است که در نیم فرسخی دبوسیه واقع شده است. (از معجم البلدان). از قرای دبوسیه از سغد سمرقند است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندیدن
تصویر دندیدن
زیر لب و آهسته با خود سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کندن: میخها را میکندیدند... و کندید میخها را، کندن فرمودن بکندن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندیدن
تصویر دندیدن
((دَ دَ))
غرغر کردن، زیر لب با خشم سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
سیلی زدن، نقاشی کردن، وزن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریخته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوتنین
فرهنگ گویش مازندرانی
بازگشتن، برگشتن، تغییر حالت، گردین، چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاکردن، خرد و ریز کردن، شکستن، دوختن لبه ی لباس و پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسانیین
فرهنگ گویش مازندرانی
بکتو بزن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی بومی استپس از آغاز مبارزه توسط دو کشتی گیر و
فرهنگ گویش مازندرانی
حک کردن، منبت کاری
فرهنگ گویش مازندرانی