زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندش
زیر لب و آهسته با خود حرف زدن، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، رَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندِش
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
زمزمه کردن. (دهار) (السامی فی الاسامی). زیر لب بنرمی چیزی گفتن: زمزمه،دندیدن مجوس به زمان خوردن. (یادداشت مؤلف). در زیر لب آهسته و با خود حرف زدن باشد از روی قهر و غضب و جوشیدن از خشم، و شیرازیان و خراسانیان لندیدن گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخن آهسته و زیر لب از روی خشم گفتن. لندیدن. (از لغت محلی شوشتر). از خشم جوشیدن. (شرفنامۀ منیری) ، در بندی از مسمطی از منوچهری برخی نسخه ها کلمه ’بدندند’ آمده ولی در چاپ دبیرسیاقی به جای آن کلمه ’بگردند’ مضبوط است و ظاهراً دندیدن از ’دند’ مخفف دنده ساخته شده باشد به معنی ’از دنده ای به دنده ای شدن’ که با معنی ’بگردند’ نزدیک است: کبکان بی آزار که در کوه بلندند بی قهقهه یک بار ندیدم که بخندند جز خاربنان جایگه خود نپسندند بر پهلو ازین نیمه بدان نیمه بدندند. منوچهری
زمزمه کردن. (دهار) (السامی فی الاسامی). زیر لب بنرمی چیزی گفتن: زمزمه،دندیدن مجوس به زمان خوردن. (یادداشت مؤلف). در زیر لب آهسته و با خود حرف زدن باشد از روی قهر و غضب و جوشیدن از خشم، و شیرازیان و خراسانیان لَندیدن گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخن آهسته و زیر لب از روی خشم گفتن. لندیدن. (از لغت محلی شوشتر). از خشم جوشیدن. (شرفنامۀ منیری) ، در بندی از مسمطی از منوچهری برخی نسخه ها کلمه ’بدندند’ آمده ولی در چاپ دبیرسیاقی به جای آن کلمه ’بگردند’ مضبوط است و ظاهراً دندیدن از ’دند’ مخفف دنده ساخته شده باشد به معنی ’از دنده ای به دنده ای شدن’ که با معنی ’بگردند’ نزدیک است: کبکان بی آزار که در کوه بلندند بی قهقهه یک بار ندیدم که بخندند جز خاربنان جایگه خود نپسندند بر پهلو ازین نیمه بدان نیمه بدندند. منوچهری
کندن. (آنندراج). کندن و کندن فرمودن. (ناظم الاطباء). کندن فرمودن. به کندن واداشتن. (فرهنگ فارسی معین) : عبط، اعتباط، کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب) ، بیرون آوردن. خارج کردن. درآوردن. (ازفهرست ولف). کندن. (فرهنگ فارسی معین) : چو بهرام برخاست از خوابگاه برآمد بر او یکی نیکخواه که کبروی را چشم روشن کلاغ ز مستی بکندیددر پیش زاغ. فردوسی. این ساعت گردنتان زدمی و بیختان کندیدمی. (ترجمه اعثم کوفی ص 68). میخها را می کندیدند... و کندید میخها را. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین)
کندن. (آنندراج). کندن و کندن فرمودن. (ناظم الاطباء). کندن فرمودن. به کندن واداشتن. (فرهنگ فارسی معین) : عبط، اعتباط، کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب) ، بیرون آوردن. خارج کردن. درآوردن. (ازفهرست ولف). کندن. (فرهنگ فارسی معین) : چو بهرام برخاست از خوابگاه برآمد بر او یکی نیکخواه که کبروی را چشم روشن کلاغ ز مستی بکندیددر پیش زاغ. فردوسی. این ساعت گردنتان زدمی و بیختان کندیدمی. (ترجمه اعثم کوفی ص 68). میخها را می کندیدند... و کندید میخها را. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین)