جدول جو
جدول جو

معنی دکل - جستجوی لغت در جدول جو

دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند مانند ستون خیمه که چادر بر روی آن قرار می گیرد، دیرک، ستون میان کشتی که بادبان ها را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
دکل
(تَ)
فراهم آوردن گل را بدست تا بینداید، پاسپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دکل
(دَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
تصویری از دکل
تصویر دکل
فرهنگ لغت هوشیار
دکل
زمخت، گنده، امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد
تصویری از دکل
تصویر دکل
فرهنگ فارسی معین
دکل
((دَ کَ))
تیر بلندی در عرشه کشتی که بادبان را بر آن نصب کنند، تیر بلند فلزی یا چوبی برای نگه داشتن چیزی در ارتفاع
تصویری از دکل
تصویر دکل
فرهنگ فارسی معین
دکل
تیرکشتی، دگل، زمخت، ستبر، گنده، نتراشیده نخراشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دکل
شخم دوم زمین، درکل، به تمامی، هرگز، به هیچ وجه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
ناز نمودن بر کسی، گستاخی کردن، خود را برداشتن و بزرگ پنداشتن و عزت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درنگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دکله من صلّیان، بقیه ای از صلیان که گیاهی است دشتی، یا پاره ای از آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
حجر ادکل، سنگ مایل بسیاهی، رشوه دادن، چنانکه به قاضی، انداختن کار بکسی، فروهشتن شرم مرد، کشیدن، ادلاء برحم، وسیله و خویشی جستن بقرابت رحم، ادلاء دابه، برآوردن ستور نره را برای کمیز انداختن و جز آن، ادلاء در حق کسی، زشت گفتن درباره او، ادلاء بحجت خود، دلیل آوردن. حجت آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ادلاء بمال، دادن مال خود به...
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ لَ)
گل سیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لای تنک. (منتهی الارب). گل رقیق. (از اقرب الموارد) ، گروهی که به سلطان گردن ننهندجهت عزت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ کِ لَ / لِ)
پیراهن اطفال. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به هندی، جامه ای است پنبه دار که بالای رختها پوشند، خاصه در روز جنگ. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). کژآکند:
که عیان شد به خلعت دکله
که نهان شد به چارقب ّ طلا.
نظام قاری (دیوان ص 19).
به جد جامه در کار کنده بودم که دست از این صنعت چون آستین دکله کوتاه کنم. (نظام قاری، دیوان ص 130). بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دکله کوتاه کنند تا دیگری کالای خاص مردم نبرد. (نظام قاری، دیوان ص 143)
لغت نامه دهخدا
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دئل
تصویر دئل
بچه گرگ بچه شغال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلل
تصویر دلل
جمع دلال، کرشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکیل
تصویر دکیل
لگد کوب لگد مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغل
تصویر دغل
حیله و نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفل
تصویر دفل
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقل
تصویر دقل
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل
تصویر دهل
طبل طبل بزرگ کوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکش
تصویر دکش
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
فرهنگ لغت هوشیار
مالش دادن، مالیدن بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی بدست مالیدن مالش دادن، مالش
فرهنگ لغت هوشیار
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکل
تصویر آکل
خورنده، پادشاه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدکل
تصویر تدکل
نازیدن ناز نمایی، گستاخیدن، خود بزرگ بینی، درنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکل
تصویر رکل
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکل
تصویر آکل
پادشاه، خورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ریخت، از هم پاشید، پژمرد، ریخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل کنند، چوب دو شاخه ی تیرکمان
فرهنگ گویش مازندرانی
به کلی
فرهنگ گویش مازندرانی