جدول جو
جدول جو

معنی دکالی - جستجوی لغت در جدول جو

دکالی
(دَکْ کا)
لقب محمد بن علی دکالی سلاوی، مورخ قرن چهاردهم هجری، از اهالی مغرب اقصی. او به سال 1285 هجری قمری در سلامتولد شد و در 1364 هجری قمری در فاس درگذشت. او راست: أدواح البستان فی اخبار العدوثین و من درج بهما من الاعیان، اتحاف الملا باخبار الرباط و سلا، الدره الیتیمه فی اخبار شاله الحدیثه و القدیمه، السکک الاسلامیه، الحسبه فی الاسلام، أحوال الیهود فی المغرب و ضوء النبراس لدوله بنی وطاس. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 197)
لغت نامه دهخدا
دکالی
(دَ لا / دُ لا)
نام شیطان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دکالی
قله ای به ارتفاع ۲۶۲۸ متر از کوه دازنو در ارتفاعات جنوبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دالی
تصویر دالی
دالی (Dolly) یک وسیله فیلم برداری است که به فیلمبردارها اجازه می دهد تا دوربین را به صورت نرم و روان حرکت دهند. این وسیله معمولاً شامل یک پلتفرم چرخ دار است که دوربین بر روی آن قرار می گیرد و می تواند بر روی ریل ها یا سطوح صاف حرکت کند. این حرکت ها می توانند شامل جلو و عقب رفتن، چپ و راست رفتن، و حتی حرکات پیچیده تر مانند حرکت های منحنی باشند.
استفاده از `dolly` در فیلم برداری به دلایل متعددی انجام می شود:
1. حرکت نرم و پایدار : یکی از اصلی ترین مزایای استفاده از `dolly` ایجاد حرکت های نرم و بدون لرزش است که به تصاویر حرفه ای و سینمایی کمک می کند.
2. تغییر زاویه دید : با استفاده از `dolly`، فیلم بردارها می توانند به راحتی زاویه دید دوربین را تغییر دهند و نمای متفاوتی از صحنه ارائه دهند.
3. تبعیت از شخصیت ها : در صحنه هایی که نیاز است دوربین شخصیت ها را دنبال کند، `dolly` به فیلم بردار اجازه می دهد تا این کار را با حرکتی طبیعی و پیوسته انجام دهد.
4. ایجاد حس عمق : حرکت دوربین با استفاده از `dolly` می تواند حس عمق و ابعاد بیشتری به تصویر بدهد و تجربه بصری جذاب تری برای بیننده ایجاد کند.
به طور کلی، `dolly` یکی از ابزارهای مهم در سینما و فیلم سازی است که به ایجاد تصاویر زیبا و حرفه ای کمک می کند.
دالی ارابه ای است که با چهار چرخ که فیلمبردار روی آن سوار می شود و بسته به دکوپاژ از موضوع دور یا نزدیک می شود و همراه با موضوع یا در تعقیب موضوع حرکت میکند. کارلو یا دالی توسط ”پاسترونی“ فیلمساز ایتالیایی اختراع شد. دوربین بر دالی که روی ریل یا روی چرخهای لاستیکی بادی اش حرکت می کند، سوارشده، صحنه های حرکتی به نرمی برداشت می شود. اختراع این وسیله موجب تسهیل در فیلمبرداری نماهای حرکتی شد و بعد از این اختراع، فیلمهای به اصطلاح شیک و تمیز تولید شدند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
علتی و مرضی است. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرضی که بیشتر پیکان و پیاده روان و کسانی را که بیشتر به پای ایستند افتد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). مرضی که در آن وریدهای ساق و قدم فراخ گردد. واریس. (از یادداشت مؤلف). بیماریی باشد که بیمار را در ساق عروق سخت و پیچنده و سبزرنگ پیدا آید. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). عبارت است از اتساع رگهای ساق پا و قدم که بر اثر ریزش و نزول خون سوداوی یا خون غلیظ یا بلغم لزج بدان رگها عارض می شود و گاه این بیماری در صفن حادث شود آنگاه آن را به نام دوالی صفن خوانند و آن رگهایی باشد سبزرنگ و مانع حرکت گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحر الجواهر). رجوع به کتاب ثالث قانون ابن سینا ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است، کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و توتون و لبنیات است، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
قصبه ای است در حوالی کابل نزدیک بهبود، (شعوری ج 2 ورق 265 الف)، نام شهری است در حوالی کابل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خامی، ناپختگی، نارسیدگی، مقابل رسیدگی،
نوعی نانخورش زنان، (از شعوری ج 2 ورق 265 الف)
لغت نامه دهخدا
به لغت هندی بمعنی سیاه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کال. رجوع به کال و انساب سمعانی ورق 472 ب شود
لغت نامه دهخدا
کالی ٔ، اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر،
بیعانه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نسیئه: یقال عینه کالکالی، ای نقده و حاضره کالنسیئه، و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هو بیع الدین بالدین و النسیئه بالنسیئه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، محافظت کننده و نگاهبان، (برهان) (از آنندراج)، در اقرب الموارد کلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است:
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد،
(آنندراج)،
،
میل و خواهش، (ناظم الاطباء)، کسی که با زنان نان میخورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دالْ لی)
کلمه ای که بدان کودکان خردسال و شیرخواره را خندانند و بازی دهند. رجوع به دالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه دلو را از چاه برکشد و تهی کند، ج، دلاه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهدشت بخش طراهان شهرستان خرم آباد است و 180 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوالک. دواله. به معنی دواله هم هست که دوای خوشبوی باشد، گویند مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان). رجوع به دوالک و دواله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام مردی است که والی بخارا بود و سکندر نوشابه حاکم بردع را به حبالۀ او درآورد و ملک بردع بدو داد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) :
دوالی سپهدار ابخاز بوم
چو دانست کآمد شهنشاه روم.
نظامی.
دوالی کمر بر وفا کرد چست
دل روشن از کینۀ شاه شست.
نظامی.
دوالی که سالار ابخاز بود
به نیروشه گردن افراز بود.
نظامی.
دوالی بنام آن سوار دلیر
برآرد دوال از تن تند شیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دوال. آنچه از دوال باشد. دوالین، آنکه با دوال کار دارد، حیله گر. مکار، شعبده باز. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا نی ی)
منسوب به دکان، صاحب دکان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوبست به بکال که بطنی است از حمیر. (از سمعانی). منسوبست بقبیلۀ بکاله و بکال که دربان امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لا)
جمع واژۀ ثکلی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دف نواز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ ی ی)
دالیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دالیه شود، نوعی از انگور طائف. (منتهی الارب) ، قسمی انگور سیاه که به سرخی زند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن کالجرجانی، مکنی به ابوطاهر. محدث است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
زوجه سیوا الهۀ نیروی مادینه در اساطیر هند
لغت نامه دهخدا
(دُک کالَ)
شهری است به مغرب مر بربر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
طاهر بن شیخ عبدالرحیم بن علی رکاکی داغستانی حسینی. او راست: بارقه السیوف الداغستانیه فی بعض الغزوات الشاملیه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صاحب طبل و دبال. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
به هندی یکی از اعیاد بزرگ بت پرستان بود که در آن شب بر خانه ها و پشت بامها چراغ افروزند وجشن کنند و شب را تمام با هم قمار بازند و اگر کسی از مال و اسباب عاری شود بر زن و فرزندان خود بازد واز این هم که گذشت بر اعضای خویشتن بازی کند و هر عضوی را که باخت به خنجر برد و به حریف اندازد و جای بریده را در دیگ روغنی که از آتش جوش می زند فروبرد وباز بازی کند. (لغت محلی شوشتر). جشنی است مر هندوان را که شب آن روز جشن کنند. (آنندراج) :
از باده چراغ کرد روشن
چشم تو چو هندوی دوالی.
تأثیر (از آنندراج).
زلفت ز نقد دلها انداخت گنج و افروخت
از عارضت چراغی چون هندوی دوالی.
وحید گیلانی.
، مردم ورشکسته را نیز گویند و این کلمه را دیوالی هم تلفظ کنند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دالی
تصویر دالی
سه گوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالی
تصویر دلالی
داساری عمل دلال، پولی که از بابت حق دلال باو میپردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوالی
تصویر دوالی
((دَ))
رام، اهلی، حیله گر، مکار، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
دنباله رو، پیرو
فرهنگ گویش مازندرانی
دوقلو
فرهنگ گویش مازندرانی