گرفته روی و سهمگین. (از برهان). گرفته روی. (شرفنامۀ منیری). تند و خشمگین و بدخو و تندمزاج. (از آنندراج) ، زندانبان و بندیوان. (برهان). دژخم. دژخیم. و رجوع به دژخم و دژخیم شود
گرفته روی و سهمگین. (از برهان). گرفته روی. (شرفنامۀ منیری). تند و خشمگین و بدخو و تندمزاج. (از آنندراج) ، زندانبان و بندیوان. (برهان). دژخم. دژخیم. و رجوع به دژخم و دژخیم شود
جلاد، میرغضب، برای مثال به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کند تنش را ریز ریز (فردوسی - ۲/۶۱) پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴ - ۷۲۸)، بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد
جلاد، میرغضب، برای مِثال به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کُند تَنْش را ریز ریز (فردوسی - ۲/۶۱) پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴ - ۷۲۸)، بدخو، بدخلق، زشت خو، بدنهاد
بد خوی و طبیعت. (از برهان). خشمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دژخم شدن، خشمگین شدن: دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غر کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی. ، جلاد. (برهان). جلاد و مردم کش. (از آنندراج). و رجوع به دژخیم شود
بد خوی و طبیعت. (از برهان). خشمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دژخم شدن، خشمگین شدن: دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غر کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی. ، جلاد. (برهان). جلاد و مردم کش. (از آنندراج). و رجوع به دژخیم شود
مرکّب از: دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم، به معنی خوی و خلق، بدخوی و بدطبیعت و بدروی. (برهان)، بدخصلت و زشت خو. (غیاث)، بدخوی. بدخو. بدطبع. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) : چنین گفت دژخیم نر اژدها که از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی. یکی دیو دژخیم بر پای خاست چنین گفت کاین نغزکاری مراست. فردوسی. چو تیغش به رستم نیامد بکار برآشفت دژخیم با روزگار. فردوسی. کجا جای دیوان دژخیم بود کزآن جایگه دیو را بیم بود. فردوسی. بزد مرد دژخیم پیش درش نظاره برو بر همه لشکرش. فردوسی. بدل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست. اسدی. یکی دیو دژخیم چون منهراس ببست و جهان کرد ازاو بی هراس. اسدی. - دژخیم رنگ، دژخیم مانند. دژخیم گونه. دژخیمه رنگ: همان اهرمن روی دژخیم رنگ درآمد چو پیلان جنگی به جنگ. نظامی. - دژخیم گشتن، خشمگین شدن: چنان مهربان بود دژخیم گشت وز او شهر ایران پر از بیم گشت. فردوسی. ، زندانبان و قلعه بان و نگاهبان. (برهان) ، جلاد و خونی. (برهان)، میرغضب. سیاف. روزبان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قتال را به استعارت دژخیم گفتند. جلاد. (لغت فرس اسدی) : به دژخیم فرمود تا گردنش زند پس به آتش بسوزد تنش. فردوسی. به دژخیم فرمود کاین را به کوی ز دار اندرآویز و برتاب روی. فردوسی. به دژخیم فرمود تاتیغ تیز کشیده بیامد دلی پرستیز. فردوسی. به دژخیم فرمود تا تیغ تیز بگیرد تنش را کند ریزه ریز. فردوسی. به دژخیم فرمود کو را بیار بدان تا بیاموزمش کارزار. فردوسی. برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو راخاک باید نهفت. فردوسی. پس به دژخیم خونیان دادم سوی زندان خود فرستادم. نظامی. چو دانست خسرو که دژخیم او گریزان شد از فر دیهیم او. نظامی. یکی آنکه در لشکرم وقت پاس ز دژخیم ترسم که آید هراس. نظامی. ، بخیل و خسیس و لئیم. (برهان)، تنگ حال و بخیل. (شرفنامۀ منیری)
مُرَکَّب اَز: دژ، به معنی بد و زشت و درشت + خیم، به معنی خوی و خلق، بدخوی و بدطبیعت و بدروی. (برهان)، بدخصلت و زشت خو. (غیاث)، بدخوی. بدخو. بدطبع. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) : چنین گفت دژخیم نر اژدها که از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی. یکی دیو دژخیم بر پای خاست چنین گفت کاین نغزکاری مراست. فردوسی. چو تیغش به رستم نیامد بکار برآشفت دژخیم با روزگار. فردوسی. کجا جای دیوان دژخیم بود کزآن جایگه دیو را بیم بود. فردوسی. بزد مرد دژخیم پیش درش نظاره برو بر همه لشکرش. فردوسی. بدل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست. اسدی. یکی دیو دژخیم چون منهراس ببست و جهان کرد ازاو بی هراس. اسدی. - دژخیم رنگ، دژخیم مانند. دژخیم گونه. دژخیمه رنگ: همان اهرمن روی دژخیم رنگ درآمد چو پیلان جنگی به جنگ. نظامی. - دژخیم گشتن، خشمگین شدن: چنان مهربان بود دژخیم گشت وز او شهر ایران پر از بیم گشت. فردوسی. ، زندانبان و قلعه بان و نگاهبان. (برهان) ، جلاد و خونی. (برهان)، میرغضب. سیاف. روزبان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قتال را به استعارت دژخیم گفتند. جلاد. (لغت فرس اسدی) : به دژخیم فرمود تا گردنش زند پس به آتش بسوزد تنش. فردوسی. به دژخیم فرمود کاین را به کوی ز دار اندرآویز و برتاب روی. فردوسی. به دژخیم فرمود تاتیغ تیز کشیده بیامد دلی پرستیز. فردوسی. به دژخیم فرمود تا تیغ تیز بگیرد تنش را کند ریزه ریز. فردوسی. به دژخیم فرمود کو را بیار بدان تا بیاموزمش کارزار. فردوسی. برآشفت از آن پس به دژخیم گفت که این هر دو راخاک باید نهفت. فردوسی. پس به دژخیم خونیان دادم سوی زندان خود فرستادم. نظامی. چو دانست خسرو که دژخیم او گریزان شد از فر دیهیم او. نظامی. یکی آنکه در لشکرم وقت پاس ز دژخیم ترسم که آید هراس. نظامی. ، بخیل و خسیس و لئیم. (برهان)، تنگ حال و بخیل. (شرفنامۀ منیری)
دژخیم تجسمی است از غول وجدان خودمان و هیبتی که دارد و بیم و هراسی که نا آگاهانه احساس می کنیم. ترس از دژخیم به میزان تاثر پذیری ضمیر نا خود آگاه ماست از حوادثی که اتفاق می افتد. قبلا نیز گفتم کارهائی که می کنیم و نسبت به نتایج آن بی تفاوت می مانیم و از آن می گذریم، ضمیر ما و به زبان گویاتر وجدان ما از آن کارها تاثیر می پذیرد و همین تاثیر است که در خواب های ما به صورت دژخیم مجسم می گردد. در خواب، یادژخیم علیه مااست یا له ما که بی تردید این دو حالت تفاوت هائی در تعبیر به وجود می آورد. خانم ایتانوس گفت جلاد یادژخیم هم زاد ما است و در همه جا و در هر حال ما را دنبال می کند. او می گفت اگر خودمان خوب باشیم همزاد ما بد است و اگر بد و نا صالح باشیم همزاد ما خوب است. البته این افسانه است اما نشان می دهد که مردم به وجود نیکی و بدی در کنار هم معتقد بودند و همین اعتقاد است که وجود شیطان را در تمام ادیان توجیه می کند. اگر در خواب دژخیم از ما بود مورد تعدی و ستم قرار گرفته ایم یا قرار خواهیم گرفت و اگر علیه ما بود ستمی کرده ایم یا تعدی نموده ایم که وجدانمان آن را به یاد می آورد و متذکر می شود. چنانچه در خواب ببینیم که دژخیم به فرمان ما قصاص را اعمال می کند در واقع خود ما هستیم که دژخیم مجازاتمان می نماید. به هر حال اگر دژخیم داریم سرزنش و شماتت وجدان است.
دژخیم تجسمی است از غول وجدان خودمان و هیبتی که دارد و بیم و هراسی که نا آگاهانه احساس می کنیم. ترس از دژخیم به میزان تاثر پذیری ضمیر نا خود آگاه ماست از حوادثی که اتفاق می افتد. قبلا نیز گفتم کارهائی که می کنیم و نسبت به نتایج آن بی تفاوت می مانیم و از آن می گذریم، ضمیر ما و به زبان گویاتر وجدان ما از آن کارها تاثیر می پذیرد و همین تاثیر است که در خواب های ما به صورت دژخیم مجسم می گردد. در خواب، یادژخیم علیه مااست یا له ما که بی تردید این دو حالت تفاوت هائی در تعبیر به وجود می آورد. خانم ایتانوس گفت جلاد یادژخیم هم زاد ما است و در همه جا و در هر حال ما را دنبال می کند. او می گفت اگر خودمان خوب باشیم همزاد ما بد است و اگر بد و نا صالح باشیم همزاد ما خوب است. البته این افسانه است اما نشان می دهد که مردم به وجود نیکی و بدی در کنار هم معتقد بودند و همین اعتقاد است که وجود شیطان را در تمام ادیان توجیه می کند. اگر در خواب دژخیم از ما بود مورد تعدی و ستم قرار گرفته ایم یا قرار خواهیم گرفت و اگر علیه ما بود ستمی کرده ایم یا تعدی نموده ایم که وجدانمان آن را به یاد می آورد و متذکر می شود. چنانچه در خواب ببینیم که دژخیم به فرمان ما قصاص را اعمال می کند در واقع خود ما هستیم که دژخیم مجازاتمان می نماید. به هر حال اگر دژخیم داریم سرزنش و شماتت وجدان است.