جدول جو
جدول جو

معنی دژآباد - جستجوی لغت در جدول جو

دژآباد
به بدی و زشتی برآمده، خشم آلود، برای مثال اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۶)، بدخو، زشت خو، سهمگین
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
فرهنگ فارسی عمید
دژآباد
خشمگین، غضبان
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دژآگاه
تصویر دژآگاه
به خشم آمده
بداندیش، بددل، بدخو
تندخو
نادان و بی تربیت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال دژآگاه مردی چو دیوی سترگ / سپاهی به کردار ارغنده گرگ (فردوسی - ۸/۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، باد شدید که هوا را تیره و تار کند، کنایه از اسب یا شتر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
آباد کردۀ دیو. آباد از دیو، جن دار و جنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران، چهارهزارگزی خاور تجریش، در دامنه سردسیر، 367 تن سکنه دارد، آب از چشمه سار کوهستانی و قنات، محصول آن غلات، مختصر بنشن، میوه جات مختلف، شغل اهالی زراعت، کسب، باغبانی، راه شوسه به تجریش دارد، شاه آباد که بیمارستان مسلولین در آن واقع است مجاور دارآباد و جزء دارآباد منظورشده است، در این بیمارستان 800 الی 1000 نفر مریض معالجه میشوند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 86)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خرقان شرقی واقع در بخش آوج شهرستان قزوین که 996 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان انقورات بخش حومه شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان بادرود بخش نطنز شهرستان کاشان در 32هزارگزی شمال نطنز. دارای 1100 تن سکنه است. آب آن از چهار رشته قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
گردباد را گویند که هوا را تاریک و سیاه سازد. (جهانگیری). گردباد. (برهان) (غیاث) (شرفنامه) (ناظم الاطباء). باد تندی که هوا را تاریک کند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). طوفان بادی. اعصار. صرصر. طوفانی که در آن تودۀ ضخیمی از گرد و غبار جو را تیره کند. رجوع به گردباد شود:
چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیوباد.
نظامی.
همه چون دیوباد خاک انداز
بلکه چون دیوچه سیاه و دراز.
نظامی.
می تاخت نجیب دشت بر دشت
دیوانه چو دیوباد میگشت.
نظامی.
همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون دیوباد.
نظامی.
، مجازاً اسب تند. (ناظم الاطباء) :
چو زآن دشت بگذشت چون دیوباد.
نظامی.
بگردندگی کنیتش دیوباد.
نظامی.
، تندرو (شتر بختی). (ناظم الاطباء) ، جنون و دیوانگی. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 1116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حُرر)
دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در پانزده هزارگزی جنوب فرمهین و چهارهزارگزی راه مالرو عمومی. دامنه و سردسیر است و 550 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی. واقع در 22000 گزی جنوب باختری شاهپور و 8هزارگزی جنوب راه ارابه رو چهریق. محلی است کوهستانی، سردسیر، سالم. سکنۀ آن 76 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اصلی آن علی آباد مران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
دهی از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 37هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 8 هزارگزی شمال شوسۀ میاندوآب به مهاباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 164 تن. آب آن از رود خانه سیمین. محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج. کوهستانی و معتدل است و 400 تن سکنه دارد. محصولش غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
دهی است از دهستان هلیلان بخش مرکزی شاه آباد، دشت و معتدل سرد است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 124 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و حبوب و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در سی هزارگزی شمال باختری بیرجند، جلگه، گرمسیری، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان شاپور، بخش مرکزی شهرستان کازرون فارس. این ده در 17هزارگزی شمال باختری کازرون و یک هزارگزی شوسۀ کازرون به فهلیان، در جلگه واقع است. آب و هوای آن آب و هوای مناطق گرمسیری و مالاریایی است و بدانجا 174 تن سکنۀ شیعی مذهب و فارسی زبان سکونت دارند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
دهی است از دهستان دینوربخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه. واقع در 25هزارگزی شمال باختری صحنه و یک هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنقر. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و هوایش سرد و دارای 75 تن سکنه میباشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن رودخانه کرتویچ است. اهالی آن بکشاورزی گذران میکنند و محصولاتش: غلات و حبوبات و توتون می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان عشق آباداست که در بخش فدیشه شهرستان نیشابور واقع است، و 144 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مازول است که در بخش حومه شهرستان نیشابور واقع است و 520 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و676 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش فهرج شهرستان بم است. 892 تن سکنه دارد. محصول آن حنا و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، مجلس دلگشا و جای آسایش و آرام. (برهان قاطع) (هفت قلزم). مجلس دلگشا. (فرهنگ سروری). جای آرام چون باغ و خانه و مجلس. (شرفنامۀ منیری) :
چو آراست آن باغ بدرام را
برافروخت روی دلارام را.
نظامی.
- بدرام کردن، آراسته و دلگشا کردن:
بهرای گنجش چو بدرام کرد
بپهلو زبانش هری نام کرد.
نظامی.
ارسطوش فرزند خود نام کرد
بتعلیم او خانه بدرام کرد.
نظامی.
، خرام. (برهان) (هفت قلزم) ، همیشه و مدام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (هفت قلزم). همیشه و جاوید. (انجمن آرا) :
ز روزگار وفادار دولتت بدرام.
مختاری (از انجمن آرا).
و رجوع به پدرام شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان. محلی کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن 870 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگور و گردواست. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سهمگین و خشم آلود. (برهان). خشم آلود. (شرفنامۀ منیری). خشمگین. غضبان. دژآگام. دژآگامه. دژآگاه. دژآگه:
اگر شیر دژابادش ببیند
چو سگ اندر پس زانو نشیند.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان، شهرستان شیراز. واقع در 21هزارگزی خاور زرقان و 2هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 191 تن سکنه. آب آن از رود کر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ده از دهستان ایزدموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18هزارگزی باختر اردبیل و 10هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به تبریز. کوهستانی، معتدل، و بر حسب سرشماری 1335 دارای 200 تن سکنه است. آب از رود آغ امام. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جای در فراوان
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
دهیست از بخش کوهپایه شهرستان اصفهان. در ده هزارگزی شمال خاور کوهپایه و چهارهزارگزی شمال جادۀ یزد واقع است. کوهستانی است و 448 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دژآلود
تصویر دژآلود
خشمگین غضبناک، بد خو تند خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ آباد
تصویر دژ آباد
خشمگین غضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، جنون، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژآگاه
تصویر دژآگاه
بددل، بداندیش، بدخوی، به خشم آمده، دژآهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژآلود
تصویر دژآلود
خشمگین، بدخلق، تندخو
فرهنگ فارسی معین