جدول جو
جدول جو

معنی دژآباد - جستجوی لغت در جدول جو

دژآباد
به بدی و زشتی برآمده، خشم آلود، برای مثال اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۶)، بدخو، زشت خو، سهمگین
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
فرهنگ فارسی عمید
دژآباد
خشمگین، غضبان
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دژ آباد
تصویر دژ آباد
خشمگین غضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژآلود
تصویر دژآلود
خشمگین غضبناک، بد خو تند خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، باد شدید که هوا را تیره و تار کند، کنایه از اسب یا شتر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژآلود
تصویر دژآلود
خشمگین، بدخلق، تندخو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژآگاه
تصویر دژآگاه
بددل، بداندیش، بدخوی، به خشم آمده، دژآهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، جنون، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژآگاه
تصویر دژآگاه
به خشم آمده
بداندیش، بددل، بدخو
تندخو
نادان و بی تربیت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال دژآگاه مردی چو دیوی سترگ / سپاهی به کردار ارغنده گرگ (فردوسی - ۸/۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژپاد
تصویر دژپاد
نگهبان قلعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
نگهبان دژ قلعه بیگی کوتوال دژ دار، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
((دِ))
نگاهبان دژ، کوتوال، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ فارسی معین
ماموری که در دژبانی برای مراقبت در کردار و رفتار سربازان و افسران گماشته می شود، نگهبان دژ، نگاهبان قلعه و حصار، کوتوال، قلعه بیگی، دژدار
فرهنگ فارسی عمید
جمع ابد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد
تصویر آباد
ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، برای مثال مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲ - ۷۱۵)
ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خرم، برای مثال بدو گفت کای خواجۀ سالخورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی - ۶/۴۴۸)
جمع واژۀ ابد، همیشه ها
کنایه از دایر، برقرار، برای مثال بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / بنای کفر خراب و بنای دین آباد (فرخی - ۳۴)
در دنبالۀ نام ده و شهر می آید و بیشتر مرکب با نام بنا کننده یا آبادکنندۀ آن ده یا شهر است مثلاً حسن آباد، فیروزآباد،
کنایه از شاداب، آکنده، غنی، پر، برای مثال همیدون سپهدار او شاد باد / دلش روشن و گنجش آباد باد (فردوسی - ۶/۱۳۶) سالم، تندرست، برای مثال تو را ای برادر تن آباد باد / دل شاه ایران به تو شاد باد (فردوسی - ۸/۴۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آباد
تصویر آباد
جمع ابد، جاوید بودن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آباد
تصویر آباد
معمور، دایر، مزروع، کاشته، پر، سرشار، سالم، منظم، سامان، شادمان، خرم، مرفه
فرهنگ فارسی معین