جدول جو
جدول جو

معنی دویروند - جستجوی لغت در جدول جو

دویروند
(دُ وَ وَ)
تیره ای از طایفۀ ممزایی ایل چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان 75)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروند
تصویر دروند
در آیین زردشتی کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی بهره باشد، بدکار، فاسق، بی دین، برای مثال درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت بهرام - لغت نامه - دروند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروند
تصویر دروند
چنگک، قلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دهر، روزگار، دراز و دیرباز، مدت دراز، روزگار دراز، دیر کننده و دیرپای، بادوام، دیرنده، برای مثال شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی - ۵۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(دی وَ)
نام داروئی است دوایی. (برهان) (آنندراج). قسمی از دارو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُرْ وَ)
به جلد چیزی رفتن یاکسی رفتن، در پوست کسی یا چیزی شدن. متشکل به شکل او شدن. (آنندراج). در جامۀ کسی درآمدن:
هرجا حدیث طرۀ جانانه می رود
موج هوا به جلد پریخانه می رود.
تأثیر.
- شیطان بجلد کسی رفتن، ناسازگاری و بدخلقی آغاز کردن آن کس، کنایه از دغا و فریب خوردن باشد. (آنندراج) :
تایکی ریش گاو باشد کس
چند چون ابلهان روم به جوال.
ظهوری (از آنندراج).
- با سگ بجوال رفتن، کنایه از دست و پنجه نرم کردن است با مردم ناباب
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از قبایل کرد ایران تقریباً دارای 800 خانوار و در پراو (کوه) به شمال شرقی کرمانشاه سکونت دارند
لغت نامه دهخدا
(دَرْ وَ)
چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. (از برهان). چنگک و قلاب. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی) ، دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی) ، نجاف (به خراسان). (از یادداشت مرحوم دهخدا). دربند. فانه. قنّاحه کلوم. کلون. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عن ابن الاعربی یقال لدروند الباب النجاف و النجران و لمترسه القناح و لعتبته النهضه، و فی کتاب العین القنح اتخاذک. قناحه تشد بها عضاده بابک و نحوها و یسمیها الفرس قانه (فانه) و هو مفتاح معوج طویل. (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس). و قائمتاها فی دواره علی قدرالدروند. (معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج). ثم ساروا معنا الی حبل أملس لیس علیه من النبات شی ٔ... و اذا عضادتان مبنیتان مما یلی الجبل... و کله مبنی بلبن حدید... و اذا دروند حدید طرفاه فی العصادتین... و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس الی رأس الجبل. (معجم البلدان در کلمه سد یأجوج و مأجوج) ، در شیشه. سر شیشه. در قرابه. سر قرابه. در بطری. سر بطری. سربند. (یادداشت مرحوم دهخدا). سطام. (منتهی الارب) ، نام دارویی است. (از برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام یکی از بخشهای شهرستان بروجرد است. این بخش محدود است از شمال به بخش سربند اراک و بخش مرکزی بروجرد از جنوب به دهستان زلقی - از خاور به بخش الیگودرز- از باختر به شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی بخش: کوهستانی و هوای آن سردسیر و سالم است. آب قراء بخش از چشمه ها و قنوات تأمین می شود. محصول عمده آن غلات، پنبه، تریاک، چغندر قند و حبوبات است. این بخش از سه دهستان به نام کاغذ. ژان. حشمت آباد تشکیل شده. آبادی آن 76 و جمعیت بخش در حدود 24600 نفر است. مرکز بخش قصبۀ دوروداست. ایستگاه دورود یکی از ایستگاههای مهم بین اراک و اهواز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
ده کوچکی است از دهستان تامین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 46000 گزی جنوب باختری میرجاوه و 15000 گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کورْ)
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(غورْ وَ)
نام رودی است که از کوههایی در نزدیکی کابل سرچشمه میگیرد. رجوع به فی تحقیق ماللهندص 130 شود، نام محلی در حدود کابل: پس لشکر از راه درۀ زیرقان و غوروند بکشیدندو بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 247)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دهی است از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
از طوایف بالا گریوه و هرو. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
یکی از ایلات پیشکوه از طوایف کرد و دارای دو شعبه است یکی بهاروند مرکب از 1000 خانوار و مسکن ایشان شمال دزفول، کیالان ملایر و دیگری قلابوند مرکب از هزار خانوار مسکن ایشان در کوه طاف و کوه هشتاد پهلو است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. 245 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. تابستان می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان. در 45 هزارگزی جنوب بهبهان و 9 هزارگزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان با 236 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروند
تصویر دروند
کافر بیدین مرتد. چنگک غلاب معلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
مدت دراز، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروند
تصویر دروند
((دُ وَ))
کافر، بی دین، مرتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروند
تصویر دروند
((دَ وَ))
چنگک، قلاب
فرهنگ فارسی معین
دماوند
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموش کن
فرهنگ گویش مازندرانی
انعامی که مردم به کشتی گیر برنده دهند، شاباش
فرهنگ گویش مازندرانی