جدول جو
جدول جو

معنی دوی - جستجوی لغت در جدول جو

دوی
دو بودن، دو تا بودن بد باطن، احمق صدای رعد
تصویری از دوی
تصویر دوی
فرهنگ لغت هوشیار
دوی
((دَ))
مریض، ناخوش، آن که ملازم مکانش باشد، آن چه باطنش فاسد باشد. مکان، ناموافق برای صحت بدن، مکار، حیله گر
تصویری از دوی
تصویر دوی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دویه
تصویر دویه
زن بیمار تباه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویت
تصویر دویت
مرکب دان، دوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویر
تصویر دویر
دبیر، آنکه در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویت
تصویر دویت
دوات، ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند برای نوشتن، مرکب دان، دویت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر، حیله، فریب، ترب، غدر، دغلی، کلک، تنبل، احتیال، حقّه، گربه شانی، نارو، خاتوله، شید، اشکیل، تزویر، دستان، کید، روغان، شکیل، ستاوه، ترفند، خدعه، گول، نیرنگ، دلام، قلّاشی، چاره، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدائی، آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدوی
تصویر جدوی
بخشش، سود، باران 3 بخشش عطا، سود. - باران عام باران بسیار و بیحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی مثلاً هیئت بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ساکن بادیه، بادیه نشین، صحرانشین مثلاً قبایل بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
((بَ دَ))
بیابانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدوی
تصویر بدوی
ابتدایی، آغازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدوی
تصویر جدوی
((جَ دْ وا))
بخشش و عطا، فایده، سود، پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی معین
неопрятный
دیکشنری فارسی به روسی
ไม่เป็นระเบียบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
مترابيحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
अस्तबल जैसा
دیکشنری فارسی به هندی
단정하지 않은
دیکشنری فارسی به کره ای