دهی است از دهستان رستم بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان رستم بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دوعدد. (یادداشت مؤلف). دودانه. (یادداشت مؤلف). - دوتا کعبتین، شب و روز. (ناظم الاطباء). - زلف دوتا، زلفین. دو رشتۀ زلف. زلف دوتو: رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند. منوچهری. کس نیست که آشفتۀ آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست. حافظ. نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند. حافظ. دست در حلقۀ آن زلف دوتا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد. حافظ. به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه سوکوارانند. حافظ. ، مضاعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (زمخشری). دوچندان. دوچند. دوبرابر. (یادداشت مؤلف) ، دورنگ. منافق. جدا. ناهمرنگ. خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل. ناموافق. (از یادداشت مؤلف). ناهم آهنگ: با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست. فرخی. وآنکه دوتا باشد با تو به دل تا دل فرزندان با او دوتاست. فرخی. ترا بدان خوانده ام از همه مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628). بر من ز تو جور و تو بدان راضی با من تو دوتا و من به دل یکتا. مسعودسعد
دوعدد. (یادداشت مؤلف). دودانه. (یادداشت مؤلف). - دوتا کعبتین، شب و روز. (ناظم الاطباء). - زلف دوتا، زلفین. دو رشتۀ زلف. زلف دوتو: رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند. منوچهری. کس نیست که آشفتۀ آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست. حافظ. نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند. حافظ. دست در حلقۀ آن زلف دوتا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد. حافظ. به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر که از یمین و یسارت چه سوکوارانند. حافظ. ، مضاعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (زمخشری). دوچندان. دوچند. دوبرابر. (یادداشت مؤلف) ، دورنگ. منافق. جدا. ناهمرنگ. خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل. ناموافق. (از یادداشت مؤلف). ناهم آهنگ: با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست. فرخی. وآنکه دوتا باشد با تو به دل تا دل فرزندان با او دوتاست. فرخی. ترا بدان خوانده ام از همه مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628). بر من ز تو جور و تو بدان راضی با من تو دوتا و من به دل یکتا. مسعودسعد
چنگی که دارای دو تار باشد. (ناظم الاطباء). دوتار. دوتای. نوعی تار که دارای دو تار سیم است. مثنی. (السامی فی الاسامی) : چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را ماه دوتا به بر کشد زهره ستای نو زند. خاقانی. رجوع به دوتار شود
چنگی که دارای دو تار باشد. (ناظم الاطباء). دوتار. دوتای. نوعی تار که دارای دو تار سیم است. مثنی. (السامی فی الاسامی) : چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را ماه دوتا به بر کشد زهره ستای نو زند. خاقانی. رجوع به دوتار شود
دوستدار، دوستار، دوست دارنده، رفیق شفیق، خواستار و خواهان: اسماعیل گفت: یا پدر دوستکاران خدا را با خواب چه کار است که شب بخوابند، (قصص الانبیاء ص 51)، رجوع به دوستدار شود، - دوستکار کسی کردن، طرفدار وی ساختن، خواهان اوگردانیدن: ولیکن مردان و زنان را جمع کنند و دوستکار تو کنند، (قصص الانبیاء ص 76)
دوستدار، دوستار، دوست دارنده، رفیق شفیق، خواستار و خواهان: اسماعیل گفت: یا پدر دوستکاران خدا را با خواب چه کار است که شب بخوابند، (قصص الانبیاء ص 51)، رجوع به دوستدار شود، - دوستکار کسی کردن، طرفدار وی ساختن، خواهان اوگردانیدن: ولیکن مردان و زنان را جمع کنند و دوستکار تو کنند، (قصص الانبیاء ص 76)
آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد، خوشبخت، کامکار، کامیاب، شادکام، و با شدن و کردن صرف شود، (یادداشت مؤلف) : که پیوسته در نعمت و ناز و کام در اقبال او بوده ام دوستکام، سعدی (بوستان)، تا نمیرد کسی به ناکامی دیگری دوستکام ننشیند، سعدی، - دوستکام داشتن، کامیاب کردن، خوشبخت ساختن: و گفت ایزد تعالی همیشه ملک را دوستکام دارد، (کلیله و دمنه)، ، آنکه کارهایش به کام دوستان باشد، به وفق خواهش دوستان، چنانکه دوستان خواهند، امری که به کام ومراد دل دوست باشد، مقابل دشمن کام، (یادداشت مؤلف)، کسی که کارهایش به مراد دل دوستان باشد، ضد دشمن کام، (از غیاث) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (لغت محلی شوشتر)، نقیض دشمن کام، (انجمن آرا) : نه دشمن کامم اکنون دوستکامم نه ننگم من ترابر سر که نامم، (ویس و رامین)، آن دوستکام خواجۀ دنیا کز اعتقاد بی بندگیش دشمن خویشم چو دشمنم، انوری، و او را سه پسر بود دوستکام و فاضل و بااهلیت، (المضاف الی بدایع الازمان ص 2)، ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام چون سگ اصحاب کهف بردر یاران غار، سعدی، دوستداران دوستکامند وحریفان باادب پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه، حافظ، - دوستکام شدن، بر مراد و آرزو و کام دوستان شدن حال وی، مقابل دشمن کام شدن: دشمنان گفتند کام دوستان ناکامی است عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد دوستکام، سلمان ساوجی (از آنندراج)، ، شراب خوری با دوستان و یاد دوستان، (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا) (از برهان)، شرابی باشد که دوستان با دوستان یا به یاد دوستان بنوشند، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، دوست و رفیق و یار و خیرخواه، شاهد و نگار، عاشق، (ناظم الاطباء)، رجوع به دوستگان شود
آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد، خوشبخت، کامکار، کامیاب، شادکام، و با شدن و کردن صرف شود، (یادداشت مؤلف) : که پیوسته در نعمت و ناز و کام در اقبال او بوده ام دوستکام، سعدی (بوستان)، تا نمیرد کسی به ناکامی دیگری دوستکام ننشیند، سعدی، - دوستکام داشتن، کامیاب کردن، خوشبخت ساختن: و گفت ایزد تعالی همیشه ملک را دوستکام دارد، (کلیله و دمنه)، ، آنکه کارهایش به کام دوستان باشد، به وفق خواهش دوستان، چنانکه دوستان خواهند، امری که به کام ومراد دل دوست باشد، مقابل دشمن کام، (یادداشت مؤلف)، کسی که کارهایش به مراد دل دوستان باشد، ضد دشمن کام، (از غیاث) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (لغت محلی شوشتر)، نقیض دشمن کام، (انجمن آرا) : نه دشمن کامم اکنون دوستکامم نه ننگم من ترابر سر که نامم، (ویس و رامین)، آن دوستکام خواجۀ دنیا کز اعتقاد بی بندگیش دشمن خویشم چو دشمنم، انوری، و او را سه پسر بود دوستکام و فاضل و بااهلیت، (المضاف الی بدایع الازمان ص 2)، ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام چون سگ اصحاب کهف بردر یاران غار، سعدی، دوستداران دوستکامند وحریفان باادب پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه، حافظ، - دوستکام شدن، بر مراد و آرزو و کام دوستان شدن حال وی، مقابل دشمن کام شدن: دشمنان گفتند کام دوستان ناکامی است عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد دوستکام، سلمان ساوجی (از آنندراج)، ، شراب خوری با دوستان و یاد دوستان، (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا) (از برهان)، شرابی باشد که دوستان با دوستان یا به یاد دوستان بنوشند، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، دوست و رفیق و یار و خیرخواه، شاهد و نگار، عاشق، (ناظم الاطباء)، رجوع به دوستگان شود
به معنی دوستکام است چه در پارسی ’میم’ با ’نون’تبدیل می یابد چنانکه بام را بان نیز گفته اند: (نردبام: نردبان)، (از انجمن آرا) (از برهان)، به معنی دوستکام است، (فرهنگ جهانگیری)، دوستکام و معشوق که وی را از جان و دل عزیز دارند، (از ناظم الاطباء)، آنکه از جان و تن عزیزش دارند، (شرفنامۀ منیری) (از برهان)، معشوقه، (از فرهنگ اوبهی)، رجوع به دوستکام شود، پیالۀ بزرگ، (ناظم الاطباء) (از برهان)، می خوردن با دوستان و به یاد ایشان، (برهان)، دوستکامی، دوستکانی، (یادداشت مؤلف)، شرابی که با معشوقه خورند و دوستکانی گویند، (فرهنگ اوبهی)، رجوع به دوستکانی و دوستگانی شود
به معنی دوستکام است چه در پارسی ’میم’ با ’نون’تبدیل می یابد چنانکه بام را بان نیز گفته اند: (نردبام: نردبان)، (از انجمن آرا) (از برهان)، به معنی دوستکام است، (فرهنگ جهانگیری)، دوستکام و معشوق که وی را از جان و دل عزیز دارند، (از ناظم الاطباء)، آنکه از جان و تن عزیزش دارند، (شرفنامۀ منیری) (از برهان)، معشوقه، (از فرهنگ اوبهی)، رجوع به دوستکام شود، پیالۀ بزرگ، (ناظم الاطباء) (از برهان)، می خوردن با دوستان و به یاد ایشان، (برهان)، دوستکامی، دوستکانی، (یادداشت مؤلف)، شرابی که با معشوقه خورند و دوستکانی گویند، (فرهنگ اوبهی)، رجوع به دوستکانی و دوستگانی شود