- دوک
- آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
لقب اشرافی مردانه در اروپا
معنی دوک - جستجوی لغت در جدول جو
- دوک
- آلتی که با آن نخ ریسند
- دوک
- یکی از القاب اشراف اروپا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدی، دشمکنی، خرما بن هندی
بدی، دشمکنی، خرما بن هندی
یکی از سازهای بادی است نی لبک
آشفته و پریشان آشفته پریشان آزرده پراکنده، اندوهناک از حسد یا اثری نا ملایم، رشک حسد، غصه اندوه، قهر خشم
رشک، حسد، برای مثال از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخۀ مادر شکست (انوری - ۹۲) ، قهر، خشم، غصه، آشفته، پریشان
آکلاد
آکلاد
دوبندگاه، خور و ماه دو کون دو سرای دو جهان
جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند (در چرخ جراب بافی)
دکان، محل کسب و کار
دو بار به کارد کشیده شده یا از دم کارد گذشته
آنکه با دوک ریسد دوک
دوک، آلتی که با آن نخ می ریسند
جای گذاشتن دوک در ماشین نخ ریسی، جعبه ای که در آن دوک های نخ ریسی را بگذارند
دارای دو کوهان، شتری که دو کوهان دارد
قیچی، مقراض، قیچی بزرگ که با آن پشم گوسفندان را می چینند
دوک کوچک نخ ریسی
بعید
ثانیه
ثانیا
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
هیزم باریک، تراشه چوب
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
هیزم باریک را گویند
رشته و ریسمان تابیده
آفتاب زردی خور نشین بویه آنچه برای خوشبو کردن بر تن زنند یا مالند فرو شدن آفتاب گشتن آفتاب وقت زوال
تند تیزرو، آسیاب تند
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان