جدول جو
جدول جو

معنی دونک - جستجوی لغت در جدول جو

دونک
(نَ کَ)
کلمه اغراء، یعنی بگیر آن را. (ناظم الاطباء). بگیر. بگیر تو مرد. (یادداشت مؤلف) ، ادن دونک، نزدیک شو به من. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

درختچه ای با برگ های پنجه ای شبیه برگ شاهدانه و گل های زیبا به صورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش یا سرخ کم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
چماق زرین و مرصع که در قدیم مامورین تشریفات دربار به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشک
تصویر دوشک
نهالی، بستر، زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی زمین یا تختخواب می اندازند و بالای آن می خوابند، برخوابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانک
تصویر دانک
هر نوع دانه از ماش، عدس، گندم، جو و مانند آن ها، دانۀ خرد، دان، دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانک
تصویر دانک
آشی که با گندم و جو و عدس و ماش و نخود و امثال آن ها بپزند، آش هفت دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درونک
تصویر درونک
درونج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویک
تصویر دویک
بحر سوم از هفده بحر اصول، یک وزن نه ضربی که از شش ضرب سنگین و سه ضرب سبک تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دهی جزء دهستان حومه بخش کن شهرستان تهران، واقع در 6000 گزی خاوری کن و 12000 گزی راه عمومی. دامنه، معتدل، دارای 175 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انار و انجیر و میوه جات و صیفی. شغل اهالی زراعت است. امامزاده دارد. از طریق باغ فیض ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. واقع در 36000گزی خاور آوج. سردسیر است و دارای 813 سکنه. آب آن از رود خانه سنگاوین است و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و باغات انگور و گردو و قلمستان و عسل. شغل اهالی زراعت است و قالی و جاجیم بافی و راه آنجا مالروست واز طریق ورچند ماشین بدانجا میتوان برد. این ده را یل کرپی نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
امین الدوله گوید تخمی است شبیه به تودری سرخ و از آن ریزه تر و گیاه او بقدر شبری و در کوههای طبرستان و نواحی آن یافت میشود. گرم و تر و جهت علل بلغمی و سوداوی نافع و چون پنجاه درهم او را تا صد درهم بادوچندان آرد و گندم و قدری روغن نانها ترتیب داده تناول نمایند در تسخین بدن بی عدیل و فرزجۀ او در اعانت حمل مجرب و مخرج جنین است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
بعربی کشتی را گویند که برادر جهاز باشد و بر آن بر دریا و آب سفر کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). اما این لغت و ضبط آن در کتب لغت عرب دیده نشد، در صورت صحت محتمل است که لغت عامیانه باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نامی بیابان ولایت گتگن را بهند. (بیرونی ماللهند ص 99)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آن باشد که به وقت دندان برآوردن اطفال اقسام دانه ها از جنس گندم و جو و ماش و عدس و امثال آنها را با کله و پاچۀ گوسفند بپزند و بخانه های دوستان و خویشان و مصاحبان فرستند. (برهان). آن بود که هرگاه دندان اطفال خواهد برآید آشی از گندم و جو و عدس و هر جنس غله پزند و ب خانه دوستان فرستند و عقیدۀ عوام آن است که چون این آش پزند و ب خانه دوستان فرستند دندان طفل بآسانی برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). هرگاه طفل را دندان بدشواری برآید از هر جنس غله باهم ممزوج ساخته و کلۀ گوسفند در میان آن کرده بپزند و بخانه های دوستان فرستند چه عقیدۀ عوام آن است که بدین سبب دندان طفل بآسانی برخواهد آمد. دندانی. (در تداول مردم طهران) ، بمعنی قلقل و آن چیزی است که از برنج و گندم و ماش و عدس و لوبیا و باقلا و گوشت پزند و بیکدیگر فرستند خاصه در عشرۀ محرم. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
چاروادار بزبان دکن. در ملک دکن مهتر چاروار گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / تَ نَ)
به معنی گنجینه و مخزن باشد.. و به این معنی بجای نون، ’بای’ ابجد و ’تای’ قرشت و ’یای’ حطی هم به نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). گنجینه باشد و آن را توبک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). گنجینه و مخزن و انبار. (ناظم الاطباء). رجوع به توبک و توتک و تویک شود
لغت نامه دهخدا
غفلت و بی اعتنایی، (ناظم الاطباء)،
کشتی دراز تیزرو است، (ناظم الاطباء)، دونیج
لغت نامه دهخدا
پستی و حقارت و فرومایگی و فروتنی، (ناظم الاطباء)، دنائت، خست، خساست، پستی، ناکسی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به دون شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی مرزنجوش است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
سبدی که از برگ سازند، مرغ در دام افتاده، دونه یا دونۀ ترکی، قسمی از انیسون. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مصغر دانه است مرکب از دانه و کاف تصغیر، دانه باشد. (اوبهی). مطلق دانه را گویند اعم از گندم و جو و ماش و عدس و غیره. (برهان). دان. دانه. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). حب. حبه:
ازین تاختن گوز و ریدن براه
نه دانک نه عز و نه نام و نه گاه.
طیان.
بسا کس که یک دانک ندهد بتیغ
چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.
اسدی.
اندر همه سیستان از هیچکس یک من کاه نستدند و هیچکس را بیک دانک زیان نکردند. (تاریخ سیستان).
شهر را غربال کردم در طلب
دانک پالوده بر پیدا نشد.
ظهوری.
و رجوع به دانه و نیز رجوع به دان شود، در ترکیب کاردانک کلمه مرکب است از کاردان، نعت فاعلی مرکب مرخم، یعنی کارداننده و کاف
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است به همدان و گاهی در نسبت به وی قاف زیاد کنند، از آن ده است عمرد ونقی بن مرداس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَهْ)
دونک. (ناظم الاطباء). رجوع به دونک شود
لغت نامه دهخدا
مصغر دانه مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زونک
تصویر زونک
کوتاه قد، قصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشک
تصویر دوشک
پارسی تازی گشته دوشک تشک توشک تشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودک
تصویر دودک
یکی از سازهای بادی است نی لبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولک
تصویر دولک
چوب بزرگ در بازی) الک و دولک (مقابل الک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگنک
تصویر دگنک
ترکی فر گرز سرپاش چماق کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است دارای ساقه بلند و مجوف که بر زمین میخوابد. برگهای آن شبیه بادام و گلهایش زرد است و ریشه اش گره دار و بهیئت عقرب و طعمش تلخ است و در پزشکی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشک
تصویر دوشک
((شَ))
توشک، تشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دونگ
تصویر دونگ
((دَ وَ))
دروغ، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دویک
تصویر دویک
((دُ یَ))
کنایه از دم آخر مردن، بحر سوم از هفده بحر اصول موسیقی، نشان دادن هر یک از دو طاس یک خال را در بازی تخته نرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانک
تصویر دانک
((نَ))
هر نوع دانه، آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دولک
تصویر دولک
((دُ لَ))
چوب بزرگ در بازی «الک دولک»، مقابل الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دومک
تصویر دومک
ثانیه
فرهنگ واژه فارسی سره
از قصرهای تاریخی که در دابوی آمل قرار داشت
فرهنگ گویش مازندرانی