جدول جو
جدول جو

معنی دوندگی - جستجوی لغت در جدول جو

دوندگی
تک و دو، عمل دونده
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
فرهنگ فارسی عمید
دوندگی
(دَ وَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دونده. (یادداشت مؤلف). دویدگی و تک و دو. (ناظم الاطباء). قمصی ّ،سخت دوندگی. (منتهی الارب). و رجوع به دونده و دویدن شود، کوشش. (ناظم الاطباء). سعی و تلاش. جد و جهد رفت و آمد و تلاش بسیار برای وصول طلب و امثال آن، برای فلان مقصود دوندگی بسیار کرد. پس از شش ماه دوندگی نصف طلب را وصول کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دوندگی
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
فرهنگ لغت هوشیار
دوندگی
دویدن، تقلا، تکاپو، جهد، سعی، کوشش، سگدو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیّاطی، عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، دوخت و دوز، خیاطت، درزی گری
پیشۀ دوزنده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ / دِ)
تاخت و تکاپو. (ناظم الاطباء). عفاهم، دویدگی سخت. سعران. عداء، عدوان، سخت دویدگی. لبطه، دویدگی لنگ. کأکاء، دویدگی دزد. کبه، دویدگی اسب بسرعت. (منتهی الارب). و رجوع به دویدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ / دِ)
دهش و عطیه و موهبت و سخاوت و کرم و بذل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ / دِ)
صفت و حالت دمنده. (یادداشت مؤلف). رجوع به دمنده و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ دَ / دِ)
عمل درنده. حالت و صفت درنده. سبعیت. فروست. فروسیت. و رجوع به درنده و دریدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
چفسندگی. چسفندگی. لزجت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ دَ/ دِ)
عمل درویدن. و رجوع به درویدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ دَ / دِ)
عمل رفتن، سرعت حرکت. چالاکی در رفتار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَنْ دَ / دِ)
حالت و صفت دننده. دوندگی به نشاط. (یادداشت مؤلف). خرامندگی. رجوع به دنیدن شود
لغت نامه دهخدا
دومین پادشاه از سلسلۀ پادشاهان محلی که در شهر اور بین النهرین در حدود 2450 قبل از میلاد برقرار شده بود، این پادشاه استعمال تیر و کمان رااز سامی ها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید و به فتوحاتی نایل شد، (ایران باستان ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
ناو و قسمی از جهاز کوچک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برندگی
تصویر برندگی
تیزی، برش، عمل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
کفایت کفاف اکتفا، شایستگی سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگندگی
تصویر آگندگی
کیفیت و حالت آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت آکنده عمل آکنده، پری معده امتلا معده رودل، جمعیت مقابل پراکندگی تفرقه، گوشتناکی پرگوشتی: آکندگی بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
نفخه، حالت دمیدن، آماس، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلشدگی
تصویر دلشدگی
عاشقی، حماقت نادانی، دیوانگی جنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دلی
تصویر دو دلی
شک و تردید مردد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنندگی
تصویر دنندگی
دوندگی به نشاط، خرامندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روندگی
تصویر روندگی
عمل رفتن، سرعت حرکت چالاکی در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیاطی، سوزنکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویدگی
تصویر دویدگی
تاخت و تکاپو، دویدگی اسب بسرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهندگی
تصویر دهندگی
دهش و عطیه و موهبت و سخاوت و کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درندگی
تصویر درندگی
عمل درنده، سبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدگی
تصویر دوسیدگی
پیوستگی و اتصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
اکتفا، قناعت، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرندگی
تصویر دیرندگی
دوام
فرهنگ واژه فارسی سره
خیاطی، درزیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خشونت، وحشیگری
دیکشنری اردو به فارسی