جدول جو
جدول جو

معنی دولتگین - جستجوی لغت در جدول جو

دولتگین
(دَ / دُو لَ)
دولتمند. سعادتمند. ثروتمند. صاحب جاه و مال و اقبال:
شد دیدۀ دولت را در تو نظری صادق
کز دولت تو گشتند احباب تو دولتگین
خلقی ز تودولتگین گشتند به یک ذره
از دولت تو کم نی هم فضل اله است این.
سوزنی.
و رجوع به دولتمند شود
لغت نامه دهخدا
دولتگین
سعادتمند، ثروتمند
تصویری از دولتگین
تصویر دولتگین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دولتین
تصویر دولتین
تثنیۀ دولت، دو دولت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
دولتکده. دولت سرا. دولت منزل. بارگاه:
فرود آمد به دولتگاه جمشید
چو در برج حمل تابنده خورشید.
نظامی.
و رجوع به دولت خانه و دولت سرا شود
لغت نامه دهخدا
هر مادۀ چسبنده و لزج، (ناظم الاطباء)، دوسگین، رجوع به دوس و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لِ)
دهی است از دهستان قلعه شاهین سرپل زهاب شهرستان قصر شیرین. واقع در 7هزارگزی سرپل ذهاب کنار راه فرعی کلاوه. سکنه آن 210 تن و آب آن از سراب قلعه شاهین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دُو لَ تَ)
دو دولت و دو مملکت. (ناظم الاطباء). تثنیۀ دولت، دولتین متعاهدین. دولتین ایران و پاکستان. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دولت شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گَرْ)
مخفف دگرگون. (لغت محلی شوشتر) ، کنایه از بدگمانی و بدفطنگی است. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابواسحاق ابراهیم پورتکین (بوری تکین) پسر ایلک ماضی. از امرای ترک و همان کسی است که بعدها پادشاه بزرگی شد بنام طغان خان ابراهیم. این مرد با سلطان مسعود غزنوی آغاز مخالفت کرد و مسعود برای دفع وی در سال 430 از جیحون گذشت ولی پیش از آنکه به دستگیری او موفق شود بنا به اشارۀ احمد بن عبدالصمد بعلت حملات سلجوقیان مجبور ببازگشت گردید. این مرد در نبردهائی که سلجوقیان با مسعود داشتند شرکت داشت، بویژه در جنگ دندانقان مرو، و در تاخت و تازهای دیگر نیز مدد و یار سلجوقیان بود. بوری در ترکی بمعنی گرگ است. (ترکستان بارتلد ص 300). بنابراین ظاهراً بوری تگین از پورتگین مناسب تر باشد:
پورتگین که خشم خدای اندرو رسید
او را از این دیار دواند بدان دیار.
منوچهری.
رجوع به بوری تگین و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 547 و 548 و 557 تا 559 و 562 تا 564 و 566 و 569 و 594 و 616 و 619 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولتین
تصویر دولتین
جمع دوله، دو کشور تثنیه دولت دو دولت: دولتین ایران و پاکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود گین
تصویر دود گین
دود آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستگان
تصویر دوستگان
محبوب و معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستگان
تصویر دوستگان
((تَ))
معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
الأبعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
Furthest, Outermost
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
le plus éloigné, le plus externe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
가장 먼 , 가장 외부의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
سب سے دور , سب سے بیرونی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
সবচেয়ে দূরের , সবচেয়ে বাইরের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
ไกลที่สุด , ที่สุดภายนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
mbali zaidi, wa mwisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
en uzak, en dış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
הרחוק ביותר , החיצוני ביותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最も遠い , 最外の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
самый дальний , внешний самый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
सबसे दूर , सबसे बाहरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
yang paling jauh, terluar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
verst, uiterste
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
il più lontano, più esterno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
o mais distante, mais externo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最远的 , 最外面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
najdalszy, najbardziej zewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
найдальший , найвіддаленіший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
am weitesten, äußerste
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
más lejano, más externo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی