جدول جو
جدول جو

معنی دولتمند - جستجوی لغت در جدول جو

دولتمند
ثروتمند، مال دار، متمول، توانگر
تصویری از دولتمند
تصویر دولتمند
فرهنگ فارسی عمید
دولتمند
(دَ / دُو لَ مَ)
بختیار و سعادتمند. (ناظم الاطباء). دولت خدا و دولتی و دولت اندیش. (آنندراج). بختور. بختیار. سعید. سعادتمند. مقبل. خوشبخت. حظی. بختمند. (یادداشت مؤلف) :
هم حشمت و کبر و هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار.
نظامی.
که سعدی هرچه گوید پند باشد
حریص پند دولتمند باشد.
سعدی.
هر که با اهل خود وفانکند
نشود دوست روی و دولتمند.
سعدی.
باز بلند پرواز ایزد متعال بر دست اقتدار هیچ دولتمندی کامکار بسان وجود فایض الجودش ننشسته. (حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 322) ، توانگر و مالدار و غنی و مرد مالدار. (ناظم الاطباء). در تداول عوام فارسی زبانان متمول. دارا. ثروتمند. صاحب ثروت بسیار. (یادداشت مؤلف) ، سبب و باعث، اثر. (ناظم الاطباء). امااین دو معنی اخیر جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
دولتمند
بخیار و سعادتمند
تصویری از دولتمند
تصویر دولتمند
فرهنگ لغت هوشیار
دولتمند
((~. مَ))
خوشبخت سعادتمند، توانگر، ثروتمند
تصویری از دولتمند
تصویر دولتمند
فرهنگ فارسی معین
دولتمند
اعیان، پولدار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتیار، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم
متضاد: بی چیز، فقیر، ندار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوشتمند
تصویر گوشتمند
دارای گوشت، پرگوشت، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولتین
تصویر دولتین
تثنیۀ دولت، دو دولت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ /دُو لَ تَ)
دو دولت و دو مملکت. (ناظم الاطباء). تثنیۀ دولت، دولتین متعاهدین. دولتین ایران و پاکستان. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دولت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ مَ)
صفت دولتمند. بختوری. خوشبختی. سعادتمندی. (یادداشت مؤلف). بختیاری. (ناظم الاطباء) :
ز دولتمندی درویش باشد
که بی سرمایه سود اندیش باشد.
نظامی.
، توانگری و مالداری. (ناظم الاطباء). ثروتمندی. تمول. تمکن. داشتن ثروت بسیار. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دولتمند شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دارای گوشت. گوشتناک، سمین و گوشت دار. پرگوشت، ساخته شده از گوشت. (ناظم الاطباء) ، صاحب جسم حیوانی: و کلمه، گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد و عظمت او را دیدیم. (ترجمه دیاتسارون ص 6). زیرا روز خدا آشکارا شود و گوشتمندی بنگرد عظمت خدا. (ترجمه دیاتسارون ص 32). روح پاک (یعنی مسیح) در شکم مریم بکر گوشتمند شد. (از کتاب حروفیین). روح اﷲ سخن خدا که مسیح بود در صورت مریم درآمد و گوشتمند شد، یعنی به صورت بشر و آدم برآمد. (از کتاب حروفیین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. 245 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. تابستان می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
شهری در آلمان (رن شمالی وستفالی) در ساحل امشر با 554500 سکنه و دارای معادن زغال سنگ و استخراج و ذوب آهن و مصنوعات مکانیکی و ماشین و محصولات شیمیایی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دستار و عمامه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مولوی یا عمامه. لغت نامه های فرانسوی می نویسند که توربان متداول در فرانسه به معنی عمامه مأخوذ از کلمه دولبند فارسی است به معنی بند و رشتۀ سرعمامه. سر پایان. مندیل. (یادداشت مؤلف). سرپوش. کلاه. (ترجمه دیاتسارون ص 366) : شمعون در پی او رسید و در گور رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که برسر او پیچیده بود نبود. (ترجمه دیاتسارون ص 366).
- دولبنددارآغا، یکی از صاحب منصبان دربار سلاطین عثمانی که در مواقع رسمی عمامۀ واگردان سلطان را می برد. (یادداشت مؤلف).
، کمربند و شال کمر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- دولبند و بست، طومار جمعبندی زمینی که در آغاز هر سال بسته می شود. (ناظم الاطباء).
، بند. (در کاغذ). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولبند
تصویر دولبند
دستار عمامه، کمربند شال کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتین
تصویر دولتین
جمع دوله، دو کشور تثنیه دولت دو دولت: دولتین ایران و پاکستان
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوشت، فربه چاق گوشتالو، دارای جسم پیکردار مجسم: و کلمه گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دول بند
تصویر دول بند
دستار و عمامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتمرد
تصویر دولتمرد
کشور یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتمندی
تصویر دولتمندی
سعادتمندی، بختیاری، توانگری مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتمرد
تصویر دولتمرد
کارتار
فرهنگ واژه فارسی سره
باحشمت، شکوهمند، محتشم
متضاد: بی شوکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمکن، تنعم، توانگری، ثروت، غنا، بختیاری، دولتیاری، سعادتمندی، کامیابی
متضاد: بی نوایی، فقر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثروتمند
دیکشنری اردو به فارسی
ثروتمندانه، ثروتمند
دیکشنری اردو به فارسی