- دولتمند
- بخیار و سعادتمند
معنی دولتمند - جستجوی لغت در جدول جو
- دولتمند
- ثروتمند، مال دار، متمول، توانگر
- دولتمند ((~. مَ))
- خوشبخت سعادتمند، توانگر، ثروتمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سعادتمندی، بختیاری، توانگری مالداری
کارتار
کشور یار
دستار و عمامه
دارای گوشت، پرگوشت، فربه
دارای گوشت، فربه چاق گوشتالو، دارای جسم پیکردار مجسم: و کلمه گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد
جمع دوله، دو کشور تثنیه دولت دو دولت: دولتین ایران و پاکستان
دستار عمامه، کمربند شال کمر
تثنیۀ دولت، دو دولت