دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری ارومیه، آب آن از چشمه و قنات است، سکنۀ آن 317 تن، راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری ارومیه، آب آن از چشمه و قنات است، سکنۀ آن 317 تن، راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
خواجۀ ما. آقای ما. (یادداشت مؤلف). صاحب وآقای ما، و این کلمه را بیشتر در القاب مردم فاضل وبزرگ به کار می برده اند چنانکه در لقب خلفای فاطمیین مصر. رجوع به ابن خلکان (ج 1 ص 82) و خطط مقریزی (ج 3 ص 84) و اسامه (ص 15) شود. (از یادداشتهای مرحوم قزوینی ج 7 ص 163) : حق سبحانه و تعالی ایام عمر مولانا صاحب الجلیل... کشیده گرداناد... فضائل و کمالات مولانا صاحب الجلیل کافی الکفاه... نه چندان... که حصر وعد آن توان کرد، چه مولانا مشارالیه... در فنون آداب و... عدیم النظیر و... است. (ترجمه تاریخ قم ص 4)
خواجۀ ما. آقای ما. (یادداشت مؤلف). صاحب وآقای ما، و این کلمه را بیشتر در القاب مردم فاضل وبزرگ به کار می برده اند چنانکه در لقب خلفای فاطمیین مصر. رجوع به ابن خلکان (ج 1 ص 82) و خطط مقریزی (ج 3 ص 84) و اسامه (ص 15) شود. (از یادداشتهای مرحوم قزوینی ج 7 ص 163) : حق سبحانه و تعالی ایام عمر مولانا صاحب الجلیل... کشیده گرداناد... فضائل و کمالات مولانا صاحب الجلیل کافی الکفاه... نه چندان... که حصر وعد آن توان کرد، چه مولانا مشارالیه... در فنون آداب و... عدیم النظیر و... است. (ترجمه تاریخ قم ص 4)
جلال الدین محمد مولوی. لقب جلال الدین محمد بلخی رومی است. چون مطلق گویند مراد جلال الدین مولوی مؤلف مثنوی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مولوی شود: دویی بگذار و در یک جلد کن جمع همه اقوال مولانا و عطار. قاسم انوار. از گفتۀ مولانا مدهوش شدم صائب این ساغر روحانی صهبای دگر دارد. صائب تبریزی
جلال الدین محمد مولوی. لقب جلال الدین محمد بلخی رومی است. چون مطلق گویند مراد جلال الدین مولوی مؤلف مثنوی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مولوی شود: دویی بگذار و در یک جلد کن جمع همه اقوال مولانا و عطار. قاسم انوار. از گفتۀ مولانا مدهوش شدم صائب این ساغر روحانی صهبای دگر دارد. صائب تبریزی
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این. باقرکاشی (از آنندراج). بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود. طالب آملی (از آنندراج). - دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) : آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است. صائب (از آنندراج). - دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن: می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا. ملا جامی بیخود (از آنندراج). - دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن: سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد. صائب (ازآنندراج). - ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن: می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند. صائب (از آنندراج). ، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت: می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی. باقر کاشی (از آنندراج). ، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این. باقرکاشی (از آنندراج). بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود. طالب آملی (از آنندراج). - دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) : آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است. صائب (از آنندراج). - دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن: می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا. ملا جامی بیخود (از آنندراج). - دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن: سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد. صائب (ازآنندراج). - ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن: می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند. صائب (از آنندراج). ، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت: می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی. باقر کاشی (از آنندراج). ، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
زلطه، زولطه، زولطو، زولوطه، ازلوط، زلط، ظلظ، ایزلوط، ایزولطه، قطعه ای از مس یا معدنی برابر با سی پاره و آن در ترکیه رواج داشت و در ابتدای پیدایش هشتاد پاره بود آنگاه به سه چهارم قرش صحیح یا صاغ رسید و در سوریه ولبنان رایج بود ... رجوع به نقودالعربیه ص 176 شود
زَلَطه، زولَطه، زولُطو، زولوطه، ازلوط، زلط، ظلظ، ایزلوط، ایزولطه، قطعه ای از مس یا معدنی برابر با سی پاره و آن در ترکیه رواج داشت و در ابتدای پیدایش هشتاد پاره بود آنگاه به سه چهارم قرش صحیح یا صاغ رسید و در سوریه ولبنان رایج بود ... رجوع به نقودالعربیه ص 176 شود
طریقه ای در نمایش صحنه ها که در آن بوسیلۀ تصویری که به طرز خاصی بر پرده ای بدون کناره های آشکار نقاشی شده است و به کمک بازیگری نوربر پرده مناظری متغیر بنظر تماشاگران که در تاریکی قرار دارند میرسانند. این نام به پردۀ نقاشی و به محل نمایش نیز اطلاق شود. (از دائره المعارف فارسی)
طریقه ای در نمایش صحنه ها که در آن بوسیلۀ تصویری که به طرز خاصی بر پرده ای بدون کناره های آشکار نقاشی شده است و به کمک بازیگری نوربر پرده مناظری متغیر بنظر تماشاگران که در تاریکی قرار دارند میرسانند. این نام به پردۀ نقاشی و به محل نمایش نیز اطلاق شود. (از دائره المعارف فارسی)
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 15هزارگزی باختر دژ شاهپور و 3هزارگزی مرز ایران و عراق با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 15هزارگزی باختر دژ شاهپور و 3هزارگزی مرز ایران و عراق با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
منسوب و متعلق به دولاب، (ناظم الاطباء)، دوار، گردان، گرد گرد، - چنبر دولابی، آسمان: نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی گشته از گردش این چنبر دولابی، منوچهری، - حرکت دولابی، چرخیدن چنانکه دولاب یعنی چرخ چاه، - سپهر دولابی، آسمان: بس بگردید و بس بخواهد گشت بر سر ما سپهر دولابی، سعدی، - فلک دولابی، چرخ دولابی، آسمان، ، دولاب باز، مرد مفرط در معامله به ادای وجه، (از آنندراج) منسوب به دولاب که از دیه های ری است، (از الانساب سمعانی)
منسوب و متعلق به دولاب، (ناظم الاطباء)، دوار، گردان، گِرد گرد، - چنبر دولابی، آسمان: نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی گشته از گردش این چنبر دولابی، منوچهری، - حرکت دولابی، چرخیدن چنانکه دولاب یعنی چرخ چاه، - سپهر دولابی، آسمان: بس بگردید و بس بخواهد گشت بر سر ما سپهر دولابی، سعدی، - فلک دولابی، چرخ دولابی، آسمان، ، دولاب باز، مرد مفرط در معامله به ادای وجه، (از آنندراج) منسوب به دولاب که از دیه های ری است، (از الانساب سمعانی)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 69هزارگزی جنوب باختری مهاباد، آب آن از رود خانه بارین آباد و چشمه می باشد، سکنۀ آن 211 تن و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 69هزارگزی جنوب باختری مهاباد، آب آن از رود خانه بارین آباد و چشمه می باشد، سکنۀ آن 211 تن و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان در42هزارگزی شمال باختری زنجان و 3هزارگزی راه مالروی عمومی با 442 تن سکنه، آب آن از چشمه و زنجانرود و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان در42هزارگزی شمال باختری زنجان و 3هزارگزی راه مالروی عمومی با 442 تن سکنه، آب آن از چشمه و زنجانرود و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) : دولانۀ سرخ بوستانی نیک است به معده و جگرهم. یوسفی طبیب (از آنندراج). حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) : دولانۀ سرخ بوستانی نیک است به معده و جگرهم. یوسفی طبیب (از آنندراج). حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری تویسرکان کنار راه تویسرکان به ملایر با 104 تن سکنه. آب آن ازچشمه ای است که از گردنه سرابی سرچشمه می گیرد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری تویسرکان کنار راه تویسرکان به ملایر با 104 تن سکنه. آب آن ازچشمه ای است که از گردنه سرابی سرچشمه می گیرد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مولانا در ترکی بر گرفته از مولی: سرور ما راهبر ما پاژ نام برخی از هست شناسان ایرانی به ویژه جلال الدین محمد بلخی مولای ما. توضیح در عنوان خلفای فاطمی مصر. ایمه و عرفا بکار رود
مولانا در ترکی بر گرفته از مولی: سرور ما راهبر ما پاژ نام برخی از هست شناسان ایرانی به ویژه جلال الدین محمد بلخی مولای ما. توضیح در عنوان خلفای فاطمی مصر. ایمه و عرفا بکار رود