جدول جو
جدول جو

معنی دوطبقه - جستجوی لغت در جدول جو

دوطبقه
(دُ طَ بَ/ بِ قَ / قِ)
دواشکوبه. دومرتبه. که طبقه ای بالای طبقه ای دیگر قرار داشته باشد: اتاق دوطبقه. ساختمان دوطبقه. (یادداشت مؤلف). اتوبوس دوطبقه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوبله
تصویر دوبله
دوبله (Double) به معنای قرار دادن صدای جدید بر روی فیلم یا ویدئو به زبان دیگری به جای صدای اصلی آن است. این فرایند شامل جایگزینی دیالوگ های بازیگران با صدای جدید به زبان مقصد می شود. دوبله یکی از روش های پرکاربرد برای ترجمه و محلی سازی محتواهای ویدئویی، به ویژه فیلم ها، سریال ها و انیمیشن ها است.
مراحل دوبله
1. انتخاب بازیگران صدا : انتخاب افرادی که صدای شخصیت های مختلف فیلم یا ویدئو را بازگو خواهند کرد.
2. ترجمه فیلمنامه : ترجمه دقیق دیالوگ های فیلم به زبان مقصد.
3. ضبط صدا : بازیگران صدا دیالوگ ها را در استودیو ضبط می کنند، معمولاً با تماشای صحنه های مربوطه تا هماهنگی بیشتری با حرکات لب شخصیت ها داشته باشند.
4. میکس و ویرایش : صداهای ضبط شده با فیلم اصلی ترکیب می شوند و میکس و ویرایش صدا انجام می شود تا همه چیز با هم هماهنگ شود.
کاربردهای دوبله
- فیلم ها و سریال ها : دوبله برای محلی سازی فیلم ها و سریال های خارجی استفاده می شود تا مخاطبان بیشتری بتوانند از آن ها لذت ببرند.
- انیمیشن ها : انیمیشن ها اغلب به زبان های مختلف دوبله می شوند تا کودکان در سراسر جهان بتوانند آن ها را تماشا کنند.
- تبلیغات : دوبله تبلیغات نیز برای جذب مخاطبان در بازارهای مختلف انجام می شود.
- مستندها : دوبله مستندها برای انتقال اطلاعات به زبان های مختلف و گسترش دسترسی به محتوای آموزشی انجام می شود.
مزایای دوبله
- افزایش دسترسی : دوبله به مخاطبان بیشتری اجازه می دهد تا محتوای ویدئویی را درک کنند و از آن لذت ببرند.
- جلوگیری از نیاز به زیرنویس : مخاطبانی که نمی خواهند زیرنویس ها را بخوانند می توانند از دوبله استفاده کنند.
- محلی سازی بهتر : دوبله امکان افزودن جنبه های فرهنگی محلی را فراهم می کند و محتوا را بیشتر به مخاطبان مقصد نزدیک می کند.
دوبله اصطلاحی است که دردوزمینه به کار می رود: 1- برگردان زبان اصلی و گفتاری فیلمها به زبان کشور نمایش دهند فیلم (درایران، فارسی) 2- ضبط گفتگو ها و جلوه های صوتی دراستودیو یا صدا گذاری
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
مرتبه، درجه، یک دسته یا صنف از مردم، هر یک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است، در علم زمین شناسی چینه، دسته، گروه، رسته، در علم جامعه شناسی مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند مثلاً طبقۀ روحانیان، طبقۀ کارمندان دولت، طبقۀ بازرگانان، طبقۀ پیشه وران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبقه
تصویر مطبقه
تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
فرهنگ فارسی عمید
فیلمی که مکالمۀ هنرپیشگان آن از زبانی به زبان دیگر برگردانده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ شَ بَ / بِ)
منسوب به دوشب. در طول دوشب. که دوشب عمر و دوام داشته باشد: هلال دوشبه. ماه دوشبه. (از یادداشت مؤلف) : هلال، ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم. (منتهی الارب). اطلاق، دوشبه راه کردن میان اشتر و آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ قَ)
حمی مطبقه، تب درگیرندۀ تمام اندام و تب که شبانروز خنک نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تب دائم که شبانه روز قطع نگردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). تب که نبرد و دموی است و چشم و گوش و صورت سرخ باشد و با آن قلق و اضطراب بود. تب پیوسته و مدام مقابل نوبه. گویا امروز تیفوئید را به این نام میخوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سنه مطبقه، سال شدید. (از اقرب الموارد) ، الحروف المطبقه، صاد و ضاد و طاء و ظاء. (اقرب الموارد) : حروف مطبقه چهار است و عبارتند از صاد و ضاد و طاء و ظاء. (از محیط المحیط). و رجوع به مطبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ قَ / قِ)
تب دایم که در شبانه روز پیوسته باشد و خنک نگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَبْ بِ قَ)
سحابه مطبقه، ابر که باران آن همه جا رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ابری که همه آسمان بپوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ)
تأنیث موبق. ج، موبقات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موبق شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رَ / رِ)
برخی درختان چون رز که سالی دو بار میوه دهد. که دو بار بر دهد. که دوباره میوه آرد به یک سال. (یادداشت مؤلف) : خلیفه. میوۀ دوبره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
هرچیز حل شده و مذاب، مانند: پلو نزدیک به شله یا بالعکس. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از مهذب الاسماء). گول شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لاغر گردیدن شتران، ناگوار شدن فصیل از شیر تا آنکه برگردد از مادر، چشیدن طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سرباز زدن گوسپند از علف از ناگواری و بیمار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
پرده و غشاء و پوست نازک. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
موضعی است در هندوستان به میانۀ رود خانه گنگا و جمنا که بسبب مشروب شدن از آن دو رودخانه بدین نام خوانند. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به دوآب (مدخل نخست) شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
با دو آب. بادو نوبت آب، با دو انزال:
آنکه به یک شب دوآبه کردی سی بار
اکنون سی شب هم از دو بار فروماند.
سوزنی.
، لیمو یا دیگر مرکبات بر درخت که دو سال بر آن گذشته و آبدارتر شده است. که از سال پیش بر درخت مانده باشد. (یادداشت مؤلف) ، ته چین پلو هرگاه چلوکش کنند، و نقیض آن یک آبه است که یک بار و در یک آب پزند و این بیشتر در هندوستان معمول است. و در لهجۀ شوشتر دواوّه گویند. (لغت محلی شوشتر) ، آبگوشتی که آنرا بردارند و باز آب در دیگ کنند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَقْ قَ / قِ)
دوشق. دوپاره. دونیمه: دو شقه ات می کنم. (یادداشت مؤلف). رجوع به شقه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ قَ)
ساعت از روز، دام که بدان شکار کنند. (منتهی الارب). تله. ج، طبق
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. 223 تن سکنه. آب آن ازچشمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ بَ)
مصغر دابه. (ناظم الاطباء). تصغیر دابه. جمنده. جانورک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دابه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ قَ)
جمع واژۀ طبق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طبق، تاه هر چیز و پوشش آن. (آنندراج) ، انداختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اطرار چیزی، بریدن آن را. (از اقرب الموارد). بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اطرار کسی بر کاری، برانگیختن وی را. (از اقرب الموارد). اغراء کسی. (از لسان العرب) (از متن اللغه) ، اطرار محبوب، ادلال وی. (از اقرب الموارد). ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گستاخی نمودن و ناز کردن. (ناظم الاطباء). ابن سکیت گوید: گویند: اطر یطر، اذا ادل، یعنی ناز کرد، گویند: جاء فلان مطرّاً، ای مستطیلاً مدلاًّ، یعنی آمد متکبرانه و بناز. (از لسان العرب). ادلال. (متن اللغه) ، خوار نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بردمیدن بروت کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طرد کردن. راندن. اصمعی گوید: اطره یطره اطراراً، اذا طرده. اوس گوید:
حتی اتیح له اخوقنص
شهم یطرﱡ ضواریاً کثبا.
(از لسان العرب).
طرد کردن کسی. (از متن اللغه) ، اترار. (لسان العرب). رجوع به اترار شود، بر کنارۀ راه رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر کنارۀ رود رفتن. (زوزنی). و در مثل آمده است: اطرّی فانک ناعله، ای خذی طررالوادی و ادلّی او اجمعی الابل، فان علیک نعلین، یرید خشونه رجلها، یعنی درشت پای هستی هرجا می توانی رفت. قاله رجل لراعیه له کانت ترعی فی السهوله و تترک الحزونه. این مثل را نظر به توانایی مخاطب در وقت تحریض بر ارتکاب امر شدید استعمال کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب تهذیب آرد: مثل را درباره جلادت مرد آرند و معنی آن است که بر امر سخت اقدام کن زیرا تو بر آن توانا هستی. و اصل مثل این است که مردی بزنی که چوپان وی بود و چارپایان را در زمینهای هموار میچرانید و زمینهای درشت و سخت را فرومی گذاشت گفت: اطرّی، یعنی اطرار وادی یا کناره های آن را بگیر، چه ناعلی یعنی ترا نعلین است... و جوهری گوید مقصود از نعلین درشتی پوست پاهاست. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
معرب بوته. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به بوته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
بن کشتی یا سکان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ طَ رَ فَ / فِ)
که دارای دو سو و جهت و جانب است. (یادداشت مؤلف). دوسویه: خیابان دوطرفه، که عبور و مرور وسایط نقلیه از دو سوی آن آزاد است، مقابل یک طرفه
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
مرتبه، مرتبت، طبقات، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقه
تصویر دوقه
از لاتینی دوشس والاگاه میرو مونث دوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبقه
تصویر منطبقه
مونث منطبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولقه
تصویر دولقه
ترکی فش پارچه ای که در جنگ بر دستار یا خود پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطبقه
تصویر اطبقه
تاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبقه
تصویر موبقه
موبقه در فارسی: میراننده کشنده مونث موبق، جمع موبقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبله
تصویر دوبله
دو برابر، مکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبله
تصویر دوبله
((بْ لِ))
فیلم ترجمه شده، دوبلاژ، توقف اتومبیلی به موازات اتومبیل دیگر، به شکل دو برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
((طَ بَ قِ))
درجه، مرتبه، صنف، دسته، فضایی در یک ساختمان، میان دو سقف یا یک کف و یک سقف، اشکوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبقه
تصویر طبقه
آشکوب
فرهنگ واژه فارسی سره