جدول جو
جدول جو

معنی دوصل - جستجوی لغت در جدول جو

دوصل
(دَ صَ)
معرب دوسر. زوان. ج، دواصل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوال
تصویر دوال
تسمه، تسمۀ ستبر، تسمۀ رکاب، تسمۀ کمر، کمربند، برای مثال ز سنگ سپهدار و هنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸)، تازیانه که از چرم بافته شود، تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر، حیله، فریب، ترب، غدر، دغلی، کلک، تنبل، احتیال، حقّه، گربه شانی، نارو، خاتوله، شید، اشکیل، تزویر، دستان، کید، روغان، شکیل، ستاوه، ترفند، خدعه، گول، نیرنگ، دلام، قلّاشی، چاره، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوئل
تصویر دوئل
جنگ تن به تن برای تلافی اهانت و اعادۀ شرف که در گذشته معمول بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوبل
تصویر دوبل
بی وفا و بی حقیقت، برای مثال تن دوبل و بی وفاست ای خواجه / چندین مطلب مراد از این دوبل (ناصرخسرو۱ - ۳۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصل
تصویر موصل
رساننده، آنکه چیزی را به دست کسی یا چیز دیگر می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوبل
تصویر دوبل
دو برابر، مضاعف، بخش دو لایۀ لباس که در هنگام دوختن، روی خودش تازده و دوخته شده باشد،
در ورزش ویژگی بازی تنیس، پینگ پونگ یا بدمینتون که در آن ها هر تیم به جای یک بازیکن، دو بازیکن را وارد زمین می کند و بازی چهار نفره اجرا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصل
تصویر موصل
در بدیع شعری که تمام حروف یک مصراع یا بیت آن قابل اتصال باشد و بتوان آن ها را سر هم نوشت، متصل الحروف، پیوسته، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توصل
تصویر توصل
رسیدن و پیوستن به چیزی، پیوستگی جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوصد
تصویر دوصد
دویست، عدد اصلی معادل دوبرابر صد، ۲۰۰
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَقْ قُ)
نیک بهم پیوستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پیوستگی جستن به لطف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به حیله فاچیزی رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). پیوستگی جستن به لطف و چاره و حیله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و خواهری از آن قباد توصل بدان کرد به حیلتها که او را از حبس بجهانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). در شهور سنۀ اثنی و تسعین (92) توصل بدان کرد که قضاء اصفهان به برادر این قاضی دادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 118)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
رساتر.
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
نام پرنده ای است که در مصر بسیار است. ج، حواصل. و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله. (منتهی الارب) ، چینه دان مرغان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقر آب در تگ حوض، گوسفندی که مافوق ناف وی کلان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جنگ تن به تن که دو تن به تلافی توهین و اعادۀ حیثیت کنندبا شمشیر یا طپانچه یا شلاق و غیره و این رسم سابقاًدر ممالک غربی معمول بود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توصل
تصویر توصل
نیک بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوصل
تصویر حوصل
حوصله، چینه دان مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
جنگ تن به تن برای تلافی اهانت و اعاده شرف که سابقاً معمول بوده و اکنون موقوف شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبل
تصویر دوبل
دو چندان، دو برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوال
تصویر دوال
تازیانه که از چرم حیوانات درست می شود، تسمه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقل
تصویر دوقل
پارسی تازی گشته دکل دکل کشتی فرسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصل
تصویر موصل
جای پیوند چیزی بچیزی، جای رسیدن و مکان وصول، میان ران و سرین شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوئل
تصویر دوئل
((دُ ئِ))
جنگ تن به تن بین دو تن به تلافی توهین و اعاده حیثیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوال
تصویر دوال
پا کسی که پاهایش لاغر و دراز مانند دوال باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصل
تصویر موصل
((مُ وَ صَّ))
پیوند کرده شده، وصل شده، آن است که همه حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان به هم متصل کرد و سر هم نوشت، متصل الحروف، مقابل مقطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوال
تصویر دوال
((دَ))
تسمه، تازیانه چرمی
بر طبل کسی دوال زدن: کنایه از از شهرت کسی استفاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبل
تصویر دوبل
((دَ یا دُ بَ))
خوک نر، خر کوچک اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبل
تصویر دوبل
دو برابر، مضاعف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبل
تصویر دوبل
((دُ بَ))
بی وفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توصل
تصویر توصل
((تَ وَ صُّ))
رسیدن، پیوستن، به چیزی دست یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصل
تصویر موصل
((ص))
رساننده، پیوند دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوال
تصویر دوال
آسره
فرهنگ واژه فارسی سره