جدول جو
جدول جو

معنی دوشندنی - جستجوی لغت در جدول جو

دوشندنی
(شَ دَ)
هر حیوانی که شیر از وی می دوشند. حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). دوشیدنی. ولی خلاف قیاس است. رجوع به دوشیدنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دواندن
تصویر دواندن
به دویدن وا داشتن، انسان یا حیوانی را وادار به دویدن کردن، اسب را به تاخت و تاز درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
جامه، لباس، پوشاک، ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود، سزاوار پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
کتاب یا نوشته ای که شایستۀ خواندن باشد، قابل خواندن، خوانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیّاطی، عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، دوخت و دوز، خیاطت، درزی گری
پیشۀ دوزنده
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ نُ دَ / دِ)
خوشنودی
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
نیوکندنی. (یادداشت مؤلف). مقابل اوکندنی. رجوع به اوکندنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه لایق نوشیدن است. (فرهنگ فارسی معین). که قابل آشامیدن است، آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی.
- نوشیدنی سرد، از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی.
- نوشیدنی گرم، از قبیل چای، قهوه و مانند آن
نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شی دَ)
که قابل دوشیدن نیست. که نتوان دوشیدش. مقابل دوشیدنی. رجوع به دوشیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
چفسندگی. چسفندگی. لزجت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ملصق شدنی. چسبیدنی. قابل چسبیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ دِ)
صفت روشندل. روشن ضمیری. دانایی. آگاهی. (فرهنگ فارسی معین) :
سکندر که خورشید آفاق بود
به روشندلی در جهان طاق بود.
نظامی.
بخوبی شد این یک چوبدر منیر
چو شمس آن ز روشندلی بی نظیر.
نظامی.
همتش از غایت روشندلی
آمده در منزل بی منزلی.
نظامی.
و رجوع به روشندل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
حالت و عمل کوشنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوشنده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل و لایق کوشیدن. آنچه کوشیدن را شایسته باشد:
نه کوشیدنی کآن تن آرد به رنج
روان را بپیچانی از آز گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خوشیدن. قابل خشک شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
چیزی که سزاوار و شایستۀ خواندن باشد و خواندن وی مطلوب بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شی دَ)
لایق و سزاوار دوشیدن. درخور دوشیدن، حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی. دوشایی:
دگر چارپایان دوشیدنی
ز گستردنی و ز پوشیدنی.
فردوسی.
مر او را ز دوشیدنی چارپای
ز هر یک هزار آمدندی بجای.
فردوسی.
رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ دَ نَ / نِ)
دکمه.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
بدرویش بخشید چندی درم
ز پوشیدنیها و از بیش و کم.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آکندنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و از خوردنی
نیازش نبودی و گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز افکندنی هم پراکندنی.
فردوسی.
نه افکندنی هست و نه خوردنی
نه پوشیدنی و نه گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی یا ز گستردنی
همه بی نیازیم و ازخوردنی.
فردوسی.
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار و نهان.
فردوسی.
فرستاد هر گونه ای خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
همه کار مردم نبودی ببرگ
که پوشیدنیشان همی بود برگ.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی.
فردوسی.
هر آنچش ببایست از خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و افکندنی
ز گستردنی و پراکندنی.
فردوسی.
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
بباید بهائی و بخشیدنی.
فردوسی.
از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
فردوسی.
، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشیدنی
تصویر نوشیدنی
آنچه که لایق نوشیدن است، آنچه که بنوشد: (نوشیدنی سرد موجود است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
لایق پوشیدن جامه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
چیزی که شایسته خواندن باشد قابل قرائت: کتاب خواندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشندلی
تصویر روشندلی
روشن ضمیری دانایی آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواندن
تصویر دواندن
بحرکت سریع و تند واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدن
تصویر دوشیدن
فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن، استمراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیدنی
تصویر دوشیدنی
لایق و سزاوار دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیاطی، سوزنکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشندلی
تصویر روشندلی
((~. دِ))
آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
((خا دَ))
چیزی که شایسته خواند باشد، قابل قرائت
فرهنگ فارسی معین
پوشاک، جامه، رخت، لباس، ملبوس، نهفتنی، سر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیاطی، درزیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشامیدنی، شربت، نوشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی که به عنوان اهرم به ریسمان دسته ی علوفه یا هیزم وصل
فرهنگ گویش مازندرانی