جدول جو
جدول جو

معنی دوسیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

دوسیدنی(دَ)
ملصق شدنی. چسبیدنی. قابل چسبیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوییدنی
تصویر بوییدنی
درخور بوییدن، هر چیز خوش بو که آن را ببویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن، چسبیدن چیزی به چیز دیگر، خود را به کسی وابستن، چسبیدن برای مکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوسیدگی
تصویر پوسیدگی
حالت هر چیز پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
جامه، لباس، پوشاک، ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود، سزاوار پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
درخور بیوسیدن. مقابل نابیوسیدنی. رجوع به نابیوسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خیس خوردن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خوشیدن. قابل خشک شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
دوسیدنی چسبیدنی. چپسیدنی. هر چیز که خاصیت چسبندگی دارد. و رجوع به چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل بوییدن. لایق بوییدن. درخوربوییدن، دور و دراز. بی سر و ته. بی کران. نامتناهی. نامعلوم: همچنان پیاده در کوهها و بیابانها بی سر و بن میگشت و بر گناهان خود نوحه میکرد. (تذکرهالاولیاء عطار).
الحق ستوه گشتم زین شهر بی سر و بن
وین مردم پریشان چون عضوهای بی سر.
شرف الدین شفروه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه لایق بوئیدن باشد. رجوع به بوییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوسیدگی. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوئیدن. ازدر پوئیدن، که پوئیدن آن ضرور است
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
چگونگی و حالت پوسیده. صفت چیز پوسیده. رمام. رثاثه. رثوثه. (منتهی الارب). بلاء. تآکل. چرّیدگی. (در تداول مردم قزوین). تباهی، فساد. گندگی. عفونت. تعفن. پوسیدگی دندان، کرم خوردگی آن. رمام اسنان، پوسیدگی دندانها. رمام عظام، پوسیدگی استخوانها. ادمان، دمن، دمان، پوسیدگی و سیاهی که بخرمابن رسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
ز گستردنیها و از بیش و کم
ز پوشیدنیها و گنج و درم.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
بدرویش بخشید چندی درم
ز پوشیدنیها و از بیش و کم.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آکندنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و از خوردنی
نیازش نبودی و گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز افکندنی هم پراکندنی.
فردوسی.
نه افکندنی هست و نه خوردنی
نه پوشیدنی و نه گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی یا ز گستردنی
همه بی نیازیم و ازخوردنی.
فردوسی.
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار و نهان.
فردوسی.
فرستاد هر گونه ای خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
همه کار مردم نبودی ببرگ
که پوشیدنیشان همی بود برگ.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی.
فردوسی.
هر آنچش ببایست از خوردنی
ز پوشیدنی هم ز گستردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنیها و افکندنی
ز گستردنی و پراکندنی.
فردوسی.
ز گستردنی هم ز پوشیدنی
بباید بهائی و بخشیدنی.
فردوسی.
از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش.
فردوسی.
، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
وحشتناک. رعب انگیز. ترس آور
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور پوسیدن. که پوسد. که سبکی و تخلخل و تباهی پذیرد. که بچرد. چریدنی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور بوسیدن. لایق بوسیدن
لغت نامه دهخدا
(سی دَ / دِ)
چسبیدگی و پیوستگی و اتصال. (ناظم الاطباء). چفسیدگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شی دَ)
لایق و سزاوار دوشیدن. درخور دوشیدن، حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی. دوشایی:
دگر چارپایان دوشیدنی
ز گستردنی و ز پوشیدنی.
فردوسی.
مر او را ز دوشیدنی چارپای
ز هر یک هزار آمدندی بجای.
فردوسی.
رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ /لِ تَ وَ بَ نَ شَ / شِ دُ دَ)
چسبیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). دبق. لصق. لزق. چسبیدن چیزی به چیزی. (فرهنگ جهانگیری) (یادداشت مؤلف). چسبیدن. (شرفنامۀ منیری) (دهار). بشلیدن. (صحاح الفرس). پیوستن. (ناظم الاطباء). عسق. (دهار). ملحق شدن. (فرهنگ جهانگیری). ملصق شدن. (برهان). لزوب. (دهار). لزج. (منتهی الارب) : خرفقه. اخرنباق. ضبوء. ضباء. ضبوب. ضب. لطاء. لطوء. اطلنفاء. اسباط. زنا. کبن. احماج، دوسیدن به زمین (منتهی الارب). لبود، به زمین وادوسیدن. (تاج المصادر بیهقی). ترب، دوسیدن به خاک. (منتهی الارب) :... و به درازگوش رسید و در گردنش دوسید و پیش بوحنیفه آورد. (راحه الصدور راوندی). گروهی گفته اند نشانش (نشان تمام رسیدن انگور) آن است که چون بفشاری استخوانش بیرون جهد چنانکه از دانۀ انگور هیچ در او دوسیده نباشد. (یواقیت العلوم).
چند پای هر کسی بوسیدنت
از طمعبر هرخسی دوسیدنت.
عطار.
- دوسیده شدن، چسبیده شدن. متصل شدن. چسبیدن. (یادداشت مؤلف). لزج. لسوق. لزوق. لصوق.لزب. (تاج المصادر بیهقی).
، چسباندن و وصل کردن، با سریش چسباندن، بهم متصل کردن. پیوسته و ملصق کردن. (ناظم الاطباء)، خود را به کسی وابستن، خواستن. به سماجت طلبیدن: و تو از خدای نبوت و پیغامبری ندوسیدی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 224).
- بردوسیدن، بشلیدن. (لغت فرس اسدی).
، در آویختن. (لغت فرس اسدی).
آب گندیده خاک پوسیده
در تو چون نفس روح دوسیده.
اوحدی.
، ملصق شدن برای مکیدن، لغزیدن. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)، اندودن ، آلودن، گچ مالیدن و گچ مالی کردن. اندود کردن، بند کردن، ناگاه افتادن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن. (برهان) (ناظم الاطباء). دررسیدن: لوط، دوسیدن دوستی به دل، یعنی دررسیدن (دهار)، مایل شدن و کج شدن، بی حس شدن اعضاء، جنبانیدن به بالا وزیر و یا پیش و پس، حرکت دادن به پیش، اندیشیدن و پنداشتن. (ناظم الاطباء) :
گرچه کارت نکوست از بد ترس
ور چه حالت بد است نیک بدوس.
دهستانی (از فرج بعد الشده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوشیدنی
تصویر دوشیدنی
لایق و سزاوار دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدگی
تصویر دوسیدگی
پیوستگی و اتصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیدنی
تصویر پوسیدنی
در خور پوسیدن آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدنی
تصویر پوشیدنی
لایق پوشیدن جامه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوسیدگی
تصویر پوسیدگی
گندیدگی، فساد، کرم خوردگی، پوسیدگی دندان، چگونگی وحالت پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدنی
تصویر بوییدنی
قابل بوییدن لایق شم، مشموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویسیدن
تصویر دویسیدن
دوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشیدنی
تصویر نوشیدنی
آنچه که لایق نوشیدن است، آنچه که بنوشد: (نوشیدنی سرد موجود است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسیدنی
تصویر چفسیدنی
هر چیز که خاصیت چسبیدگی دارد چسبیدنی دوسیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیدنی
تصویر پرسیدنی
در خور پرسیدن لایق پرسیدن محتاج پرسیدن محتاج سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیدن
تصویر دوسیدن
((دَ))
چسبیدن، چسبیدن برای مکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوسیدگی
تصویر پوسیدگی
فساد
فرهنگ واژه فارسی سره