گیاهی شبیه گندم که در گندم زار می روید و بلندیش تا نیم متر می رسد. دانۀ آن باریک تر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانه هایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد، گندم دیوانه
گیاهی شبیه گندم که در گندم زار می روید و بلندیش تا نیم متر می رسد. دانۀ آن باریک تر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانه هایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد، گندم دیوانه
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسه
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسِه
دوتاه. (ناظم الاطباء). کوز. کوژ. منحنی. دوتاه. دوتا. خم. بخم. خمیده. دوتو. دوتوی. دوته. (یادداشت مؤلف) ، مضاعف و دولای. (ناظم الاطباء). - دولا شدن، خمیدن. دوتو شدن. خم شدن. خم آوردن. دوتا شدن. منحنی شدن. (یادداشت مؤلف). - دولا کردن، خماندن. خم کردن. دوته کردن. تا کردن به دو. دوتو کردن. دوتا کردن. خم دادن و شکستن یک جزء از ریسمان یا جامه و کاغذ و امثال آن را بر روی جزء دیگر. (یادداشت مؤلف)
دوتاه. (ناظم الاطباء). کوز. کوژ. منحنی. دوتاه. دوتا. خم. بخم. خمیده. دوتو. دوتوی. دوته. (یادداشت مؤلف) ، مضاعف و دولای. (ناظم الاطباء). - دولا شدن، خمیدن. دوتو شدن. خم شدن. خم آوردن. دوتا شدن. منحنی شدن. (یادداشت مؤلف). - دولا کردن، خماندن. خم کردن. دوته کردن. تا کردن به دو. دوتو کردن. دوتا کردن. خم دادن و شکستن یک جزء از ریسمان یا جامه و کاغذ و امثال آن را بر روی جزء دیگر. (یادداشت مؤلف)
سبوی آب، (فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی)، سبویی که در آن آب یا شراب کنند، (ناظم الاطباء)، سبوی آب و شراب را گویند، (برهان) : ز دولا کرد آب اندر خنوری که شویدجامه را هر بخت کوری، شهابی (از لغت فرس اسدی)، مؤلف پس از نقل این بیت می نویسد: ’شاید دولا مخفف دولاب باشد به معنی چرخ چاه آب، زیرا سبو نیز ظرفی است نه بسیار بزرگ و از سبو در خنور آب ریختن برای رخت شستن هر بخت کور درست نمی نماید و یا به معنی جوی و نهر و رود ویا چاه آب است و خنور که به معنی مطلق ظرف است در اینجا مانند خمی یا تغاری یا دوستکانی بزرگی است چه هر بخت کور یعنی مطلق بخت کوران از آب یک سبو که مثلا در کاسه ای ریخته شود جامه نتوانند شست ؟’، (یادداشت مؤلف)
سبوی آب، (فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی)، سبویی که در آن آب یا شراب کنند، (ناظم الاطباء)، سبوی آب و شراب را گویند، (برهان) : ز دولا کرد آب اندر خنوری که شویدجامه را هر بخت کوری، شهابی (از لغت فرس اسدی)، مؤلف پس از نقل این بیت می نویسد: ’شاید دولا مخفف دولاب باشد به معنی چرخ چاه آب، زیرا سبو نیز ظرفی است نه بسیار بزرگ و از سبو در خنور آب ریختن برای رخت شستن هر بخت کور درست نمی نماید و یا به معنی جوی و نهر و رود ویا چاه آب است و خنور که به معنی مطلق ظرف است در اینجا مانند خمی یا تغاری یا دوستکانی بزرگی است چه هر بخت کور یعنی مطلق بخت کوران از آب یک سبو که مثلا در کاسه ای ریخته شود جامه نتوانند شست ؟’، (یادداشت مؤلف)
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد، منجیک، رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد، منجیک، رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود