یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) تیره ای از طایفۀ حمزایی ایل چهارلنگ بختیاری، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) تیره ای از طایفۀ حمزایی ایل چهارلنگ بختیاری، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
دوروزه. منسوب به دوروز، کنایه است از صحت و تندرستی. (آنندراج) (از لغت شوشتر) (جهانگیری) (برهان) : همی خواهم از داور کردگار دوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی. دوروزی و درستی مرترا باد مباد از بخت بر جان تو بیداد. (ویس و رامین). ، کنایه است از کار بی قوام و بقا. (از آنندراج). رجوع به دوروزه شود
دوروزه. منسوب به دوروز، کنایه است از صحت و تندرستی. (آنندراج) (از لغت شوشتر) (جهانگیری) (برهان) : همی خواهم از داور کردگار دوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی. دوروزی و درستی مرترا باد مباد از بخت بر جان تو بیداد. (ویس و رامین). ، کنایه است از کار بی قوام و بقا. (از آنندراج). رجوع به دوروزه شود
دورو بودن. دورو داشتن: مجنون که در آن دروغگویی دید آینه ای بدان دورویی. نظامی. ، دورنگی. دورنگ داشتن: چون گل بگذر ز نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورویی. نظامی. ، نفاق و دورنگی. (ناظم الاطباء). نفاق. (غیاث) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (شرفنامۀ منیری). منافقت. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب). رماق. رفاق. (منتهی الارب) : به یتیمی و دوروییت همی طعنه زنند نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم. بوحنیفۀ اسکافی. - دورویی کردن، نفاق ورزیدن. منافق شدن. تزویر و ریا و دورنگی نمودن. (یادداشت مؤلف). منافقه. (دهار) (ترجمان القرآن). ، بی ثباتی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) صنعتی است و آن عبارت است از کلامی که او را نظر برحرف ملفوظ بی تغییر نقاط به دوزبان توان خواند چنانچه: بهائی خان داری یا خریده دموری اب داری ان تریدی. که آن را به فارسی هم توان خواند: بهائی خانه داری یاخریده دوموری آب داری آن توریدی. ؟ (از آنندراج)
دورو بودن. دورو داشتن: مجنون که در آن دروغگویی دید آینه ای بدان دورویی. نظامی. ، دورنگی. دورنگ داشتن: چون گل بگذر ز نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورویی. نظامی. ، نفاق و دورنگی. (ناظم الاطباء). نفاق. (غیاث) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (شرفنامۀ منیری). منافقت. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب). رماق. رفاق. (منتهی الارب) : به یتیمی و دوروییت همی طعنه زنند نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم. بوحنیفۀ اسکافی. - دورویی کردن، نفاق ورزیدن. منافق شدن. تزویر و ریا و دورنگی نمودن. (یادداشت مؤلف). منافقه. (دهار) (ترجمان القرآن). ، بی ثباتی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح بدیعی) صنعتی است و آن عبارت است از کلامی که او را نظر برحرف ملفوظ بی تغییر نقاط به دوزبان توان خواند چنانچه: بهائی خان داری یا خریده دموری اب داری ان تریدی. که آن را به فارسی هم توان خواند: بهائی خانه داری یاخریده دوموری آب داری آن توریدی. ؟ (از آنندراج)
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)