فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)، کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مِثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)، کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مِثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
بیت. خانه. مسکن. منزل. عمارت. سرای. بارگاه. (ناظم الاطباء) ، پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرهالسلطان و حضرهالامیر گویند. (آنندراج). کاخ شاهی. قصر سلطنتی. بارگاه: چنین دید رستم از آن کار اوی که برگردد آید به دربار اوی. فردوسی. ، مجلس شوری، دیوان عام. (ناظم الاطباء) ، در خانه دولتی، (به اضافت) ، در بارگاه. در و مدخل جای بار دادن: کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها. منوچهری. بر در بار جلال احد شیخ ومرید همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر. بدر چاچی (از آنندراج)
بیت. خانه. مسکن. منزل. عمارت. سرای. بارگاه. (ناظم الاطباء) ، پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرهالسلطان و حضرهالامیر گویند. (آنندراج). کاخ شاهی. قصر سلطنتی. بارگاه: چنین دید رستم از آن کار اوی که برگردد آید به دربار اوی. فردوسی. ، مجلس شوری، دیوان عام. (ناظم الاطباء) ، در خانه دولتی، (به اضافت) ، در بارگاه. در و مدخل جای بار دادن: کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها. منوچهری. بر در بار جلال احد شیخ ومرید همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر. بدر چاچی (از آنندراج)
دربارنده. درفشاننده. درپاش: دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن. منوچهری. فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ. منوچهری. از میغ دربار زمین چون سما شده ست وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست. ناصرخسرو. دگر ره گفت کای دریای دربار چو در صافی و چون دریا عجب کار. نظامی
دربارنده. درفشاننده. درپاش: دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن. منوچهری. فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ. منوچهری. از میغ دربار زمین چون سما شده ست وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست. ناصرخسرو. دگر ره گفت کای دریای دُرْبار چو در صافی و چون دریا عجب کار. نظامی
درربارنده. بارندۀ درر. آنکه یا آنچه درها بارد، فصیح. (ناظم الاطباء) : از رشحات خامۀ درربار ریاض اخبار شاه فلک اقتدار بر وجهی نضارت یابد. (حبیب السیر چ تهران ج 3 جزو 4 ص 323)
درربارنده. بارندۀ درر. آنکه یا آنچه درها بارد، فصیح. (ناظم الاطباء) : از رشحات خامۀ درربار ریاض اخبار شاه فلک اقتدار بر وجهی نضارت یابد. (حبیب السیر چ تهران ج 3 جزو 4 ص 323)
یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد، (ناظم الاطباء)، به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته، (آنندراج)، حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو، برگست باد، دور باد از تو، (یادداشت مؤلف)
یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد، (ناظم الاطباء)، به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته، (آنندراج)، حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو، برگست باد، دور باد از تو، (یادداشت مؤلف)
یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)، کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر او دور شوند، و در زمان ناصرالدین شاه می گفتند: دور باش کور باش، (یادداشت مؤلف)، برد، بردابرد، بردبرد، بروهابرو: دهان دورباش از خنده می سفت فلک را دورباش از دور می گفت، نظامی، چگونه شوم بردری نورپاش که باشد بر او اینهمه دورباش، نظامی، از ولوله و نعرۀبواب و دورباش عرفات در غرفات سکرات آواز کوس و دبدبه نوبت گرد از روی ماه برآورده، (ترجمه محاسن اصفهان ص 52)، چند خواهی دورباش از پیش و پس دورباش نفرت خلق از تو بس، شیخ بهائی، - دورباش زدن، دورباش گفتن: چو در خاک چین این خبر گشت فاش که مانی برآن آب زد دورباش، نظامی، چنان می کشید آه سینه خراش که می زد به خورشید و مه دورباش، امیرخسرو (از آنندراج)، جهانسوز ترکان با دورباش زده برفلک نعرۀ دورباش، (همای و همایون از شرفنامه)، غیرت من برسرتو دورباش می زند کای حسن از این در دور باش، مولوی، گر درآمد بقچه را زد دور باش گفت ای خسقی ز والا دور باش، نظام قاری، سپر و شمشیر و حمایل پشت به دیوار زده حارس و دورباش نفایس اجناس این کوشک بود، نظام قاری (دیوان ص 154)، ، نیزه ای که سنانش دوشاخه بود وآن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه می آید خود را به کناری کشند، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)، چون دور باش در دهن مار دیده ای از جوشن کشف چه هراسی چه غم خوری، خاقانی، دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد از دوم اخترش افشان به خراسان یابم، خاقانی، زبان خامۀ جوشن در زره برمن به دورباش سنان فعل تیرسان ماند، خاقانی، بر آورد از جگر آهی چنان سرد که گفتی دورباشی بر جگر خورد، نظامی، آورده به حفظ دورباشی در شیر و گوزن خواجه تاشی، نظامی، دلی کو پی جان خراشی بود کمندی که بی دورباشی بود، نظامی، به هرگام از برای نورپاشی ستاده زنگیی با دورباشی، نظامی، سمندش گرچه با هر کس به زین است سنان دورباشش آهنین است، نظامی، هر فراشی صاحب دورباشی و هر جافیی کافیی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، او را متهم کردند که تو خطبه به نام خود کرده ای و چتر و دورباش برگرفته، (لباب الالباب عوفی ج 1 ص 114)، گهی از گوشه های چشم خواندن گهی از دورباش غمزه راندن، امیرخسرو (از آنندراج)، - دورباش خوردن، نیزه خوردن، هدف اصابت نیزه قرار گرفتن: ز آه صبحدم در هر خراشی خورم پوشیده در جان دورباشی، امیرخسرو (از آنندراج)، - دورباش دوشاخی، قلم نی، کلک نی که در میانه فاق دارد: ز نی دورباش دوشاخی نداشت چو من درسه شاخ بنان عنصری، خاقانی، ، نیزۀ کوچک، تبرزین و ناچخ، (ناظم الاطباء)، ناچخ، (صحاح الفرس)، چوبی که چاووش قافله بردست گیرد، چاووش و نقیب قافله، آه، کنایه از آهی که از دل برآید، (ناظم الاطباء)، کنایه از آه است، (غیاث) : چو دارا جواب سکندر شنید یکی دورباش از جگر برکشید، نظامی، ، کنایه باشداز موانع، (از غیاث) : در آن آرزوگاه با دورباش نکردند جز بوسه چیزی تراش، نظامی
یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)، کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر او دور شوند، و در زمان ناصرالدین شاه می گفتند: دور باش کور باش، (یادداشت مؤلف)، برد، بردابرد، بردبرد، بروهابرو: دهان دورباش از خنده می سفت فلک را دورباش از دور می گفت، نظامی، چگونه شوم بردری نورپاش که باشد بر او اینهمه دورباش، نظامی، از ولوله و نعرۀبواب و دورباش عرفات در غرفات سکرات آواز کوس و دبدبه نوبت گرد از روی ماه برآورده، (ترجمه محاسن اصفهان ص 52)، چند خواهی دورباش از پیش و پس دورباش نفرت خلق از تو بس، شیخ بهائی، - دورباش زدن، دورباش گفتن: چو در خاک چین این خبر گشت فاش که مانی برآن آب زد دورباش، نظامی، چنان می کشید آه سینه خراش که می زد به خورشید و مه دورباش، امیرخسرو (از آنندراج)، جهانسوز ترکان با دورباش زده برفلک نعرۀ دورباش، (همای و همایون از شرفنامه)، غیرت من برسرتو دورباش می زند کای حسن از این در دور باش، مولوی، گر درآمد بقچه را زد دور باش گفت ای خسقی ز والا دور باش، نظام قاری، سپر و شمشیر و حمایل پشت به دیوار زده حارس و دورباش نفایس اجناس این کوشک بود، نظام قاری (دیوان ص 154)، ، نیزه ای که سنانش دوشاخه بود وآن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه می آید خود را به کناری کشند، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)، چون دور باش در دهن مار دیده ای از جوشن کشف چه هراسی چه غم خوری، خاقانی، دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد از دوم اخترش افشان به خراسان یابم، خاقانی، زبان خامۀ جوشن در زره برمن به دورباش سنان فعل تیرسان ماند، خاقانی، بر آورد از جگر آهی چنان سرد که گفتی دورباشی بر جگر خورد، نظامی، آورده به حفظ دورباشی در شیر و گوزن خواجه تاشی، نظامی، دلی کو پی جان خراشی بود کمندی که بی دورباشی بود، نظامی، به هرگام از برای نورپاشی ستاده زنگیی با دورباشی، نظامی، سمندش گرچه با هر کس به زین است سنان دورباشش آهنین است، نظامی، هر فراشی صاحب دورباشی و هر جافیی کافیی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، او را متهم کردند که تو خطبه به نام خود کرده ای و چتر و دورباش برگرفته، (لباب الالباب عوفی ج 1 ص 114)، گهی از گوشه های چشم خواندن گهی از دورباش غمزه راندن، امیرخسرو (از آنندراج)، - دورباش خوردن، نیزه خوردن، هدف اصابت نیزه قرار گرفتن: ز آه صبحدم در هر خراشی خورم پوشیده در جان دورباشی، امیرخسرو (از آنندراج)، - دورباش دوشاخی، قلم نی، کلک نی که در میانه فاق دارد: ز نی دورباش دوشاخی نداشت چو من درسه شاخ بنان عنصری، خاقانی، ، نیزۀ کوچک، تبرزین و ناچخ، (ناظم الاطباء)، ناچخ، (صحاح الفرس)، چوبی که چاووش قافله بردست گیرد، چاووش و نقیب قافله، آه، کنایه از آهی که از دل برآید، (ناظم الاطباء)، کنایه از آه است، (غیاث) : چو دارا جواب سکندر شنید یکی دورباش از جگر برکشید، نظامی، ، کنایه باشداز موانع، (از غیاث) : در آن آرزوگاه با دورباش نکردند جز بوسه چیزی تراش، نظامی
نیزه دو شاخه دارای چوبی مرصع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را کنار بکشند، عصا نیزه کوچک، ناچخ تبرزین، نقیب غافله چاوش، آهی که از ته دل بر آید
نیزه دو شاخه دارای چوبی مرصع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را کنار بکشند، عصا نیزه کوچک، ناچخ تبرزین، نقیب غافله چاوش، آهی که از ته دل بر آید