که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) : تا نبیند دل دهنده راز را تا نبیند تیر دورانداز را. مولوی. رجوع به دورانداختن شود
که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) : تا نبیند دل دهنده راز را تا نبیند تیر دورانداز را. مولوی. رجوع به دورانداختن شود
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تَشی، سیخول، زُکاسه، سُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک. (ناظم الاطباء). فرش. مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان. (یادداشت ایضاً) ، فرشی است که زیر قلیان گذارند. (آنندراج). پارچه ای که در زیر غلیان گسترانند. (ناظم الاطباء)
به عربی بدیهه گویند و تفسیر آن سخن بی اندیشه است. (برهان). مرادف بدیهه است یعنی آنچه ادراک آن موقوف به فکر و اندیشه نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). سخن بی فکر و اندیشه و بدیهه. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذر کیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر شود
به عربی بدیهه گویند و تفسیر آن سخن بی اندیشه است. (برهان). مرادف بدیهه است یعنی آنچه ادراک آن موقوف به فکر و اندیشه نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). سخن بی فکر و اندیشه و بدیهه. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذر کیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر شود
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم). هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز. فرخی. و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). حمله ها بر به طبع تیغگذار رزمها کن به وهم تیرانداز. مسعودسعد. دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی). گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست. مولوی. چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان). شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز. سعدی (گلستان). چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را. سعدی. باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنۀ تیرآورانم می کشد. حافظ. عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304). خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی. کلیم (از آنندراج). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
ترجمه رامی. (آنندراج). رامی. نشابه. نابل. (از منتهی الارب). کمانکش و کماندار و تفنگچی. (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن تیر پرتاب کند. تیرافکننده: هزار پیاده را بخواند از تیراندازان. (ترجمه تاریخ طبری ص 525). هلاورد... شهری است باکشت و برز... و مردمان تیرانداز و جنگی. (حدود العالم). و این (مردم ماوراءالنهر) مردمانی اند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز. (حدود العالم). و مردمان وی (بخارا) تیراندازند و غازی پیشه. (حدود العالم). هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز. فرخی. و ازراه حبشه هزار مرد دیلم را با پانصد مرد تیرانداز در کشتی ها نشاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). حمله ها بر به طبع تیغگذار رزمها کن به وهم تیرانداز. مسعودسعد. دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (جهانگشای جوینی). گر بپرانیم تیرآن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست. مولوی. چهارصد مرد تیرانداز که در خدمت او بودند همه خطا کردند. (گلستان). شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز. سعدی (گلستان). چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده ست این کمان آن ترک تیرانداز را. سعدی. باکم از ترکان تیرانداز نیست طعنۀ تیرآورانم می کشد. حافظ. عمر نظر کرد به تیراندازان ایشان که برپشت اسب با یکدیگر بازی می کردند. (تاریخ قم ص 304). خدنگ طعنه دایم سوی تیرانداز برگردد کسی را قدر مشکن گر نخواهی کم بها گردی. کلیم (از آنندراج). رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی جزء دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر، بیست هزارگزی فروانق (مرکز دهستان) 21 هزارگزی راه شوسه تبریز بجلفا، کوهستانی معتدل، سکنه چهارصد و شصت تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
دهی جزء دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر، بیست هزارگزی فروانق (مرکز دهستان) 21 هزارگزی راه شوسه تبریز بجلفا، کوهستانی معتدل، سکنه چهارصد و شصت تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
نوعی از خارپشت است که خارهای خود را مانند تیر اندازد. به عربی قنفذ گویند. (آنندراج). نوعی خارپشت است. (برهان قاطع). همان چوله است که خار ابلق اندازد و خاردار نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). تشی. (رجوع به تشی شود). همان اسقر است که خارهای ابلق دارد و هر که قصد او کند بسوی او آن خارچون تیر اندازد. (فرهنگ رشیدی)
نوعی از خارپشت است که خارهای خود را مانند تیر اندازد. به عربی قنفذ گویند. (آنندراج). نوعی خارپشت است. (برهان قاطع). همان چوله است که خار ابلق اندازد و خاردار نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). تشی. (رجوع به تشی شود). همان اُسقُر است که خارهای ابلق دارد و هر که قصد او کند بسوی او آن خارچون تیر اندازد. (فرهنگ رشیدی)
قسمتی از ساحل و یا بندرگاه و یا منزلی از راه که چارواداران یا کشتی ها و یا دیگر وسایل حمل و نقل مال التجاره و بار خود از ستور فروگیرند. قدسی گوید: از خس و خار درین دشت صدا می آید که درین منزل پرخوف مکن بارانداز. (از آنندراج). رجوع به بارافکن شود.
قسمتی از ساحل و یا بندرگاه و یا منزلی از راه که چارواداران یا کشتی ها و یا دیگر وسایل حمل و نقل مال التجاره و بار خود از ستور فروگیرند. قدسی گوید: از خس و خار درین دشت صدا می آید که درین منزل پرخوف مکن بارانداز. (از آنندراج). رجوع به بارافکن شود.
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز: میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی از قدراندازی تیر بلاغافل مباش. میرزارضی دانش (از آنندراج). گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند که در این قافله گاهی قدراندازی هست. ملانظری نیشابوری (از آنندراج). ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد قدرانداز نگاه تو به یادم آمد. صائب (از آنندراج). رجوع به قادرانداز شود
شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج). قادرانداز: میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی از قدراندازی تیر بلاغافل مباش. میرزارضی دانش (از آنندراج). گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند که در این قافله گاهی قدراندازی هست. ملانظری نیشابوری (از آنندراج). ازقضا چشم سیاه تو به یادم آمد قدرانداز نگاه تو به یادم آمد. صائب (از آنندراج). رجوع به قادرانداز شود