خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب، برای مثال یکی ببر دژآلود است در جنگ / که دارد از مصاف شیر نر ننگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷) بدخو، تندخو
خَشمگین، عصبانی، خَشمناک، بَرآشفته، غَضَبناک، غَضِب، غَضَب آلود، اَرغَند، اَرغَنده، شَرزِه، ژیان، خَشمِن، خَشمگِن، آرُغدِه، آلُغدِه، غَرمَنده، ساخِط، غَراشیدَه، غَضبان، غَضوب، برای مِثال یکی ببر دژآلود است در جنگ / که دارد از مصاف شیر نر ننگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷) بدخو، تندخو
دردآلوده. آلوده به درد. دردناک. دردمند. دلگیر. غمناک. (ناظم الاطباء) : ز آه آن طفلکان دردآلود گردی از غار بردمید چو دود. نظامی. آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد در توکافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. سعدی. روی زرد است و آه دردآلود عاشقان را گواه رنجوری. حافظ. ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من در فراقت شد به گردن آه دردآلود من. اسیری لاهیجی (از آنندراج)
دردآلوده. آلوده به درد. دردناک. دردمند. دلگیر. غمناک. (ناظم الاطباء) : ز آه آن طفلکان دردآلود گردی از غار بردمید چو دود. نظامی. آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد در توکافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. سعدی. روی زرد است و آه دردآلود عاشقان را گواه رنجوری. حافظ. ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من در فراقت شد به گردن آه دردآلود من. اسیری لاهیجی (از آنندراج)
دردآلوده. هر چیز روانی مانند آب و یا شیر که کدر و آلوده به دردی باشد. (ناظم الاطباء). توأم با درد. تیره. کدر. به لای آمیخته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : باده دردآلودتان مجنون کند صافی ار باشد ندانم چون کند. مولوی ؟
دردآلوده. هر چیز روانی مانند آب و یا شیر که کدر و آلوده به دردی باشد. (ناظم الاطباء). توأم با دُرد. تیره. کدر. به لای آمیخته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : باده دردآلودتان مجنون کند صافی ار باشد ندانم چون کند. مولوی ؟