جدول جو
جدول جو

معنی دوختنی - جستجوی لغت در جدول جو

دوختنی
(تَ)
قابل دوختن. درخور دوخت. رفوپذیر. وصله پذیر. شایستۀ رقعه زدن. (از یادداشت مؤلف) :
این خرقۀ صدپارۀ ما دوختنی نیست.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوختن
تصویر دوختن
دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن
با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
آنچه لایق اندوختن است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که دوختنی نباشد. که قابل دوختن نیست. که ازدر دوختن نیست. که نتوان آن را دوخت. مقابل دوختنی. رجوع به دوختنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد:
ای سوختۀ سوختۀ سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.
(منسوب به خیام).
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
- امثال:
در مسجد نه کندنی است نه سوختنی است
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شیر دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) دوشیدن. (آنندراج) : المخانه، آن اشتر که گردن بکشدنزدیک دوختن. (دهار). النعوس، آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن. (مهذب الاسماء) : و آن گنده پیررا پسری بود یتیم و درویش بودند و معیشت ایشان از آن شیر بودی که از آن گاو بدوختندی و باز بفروختندی وبدان زندگانی کردندی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
تف سیاستش از دیو دمنه ساخته خف
کف کفایتش از شیر فتنه دوخته شیر.
ابوالفرج رونی.
شیر هرماس دوخت تدبیرش
وام افلاس دوخت احسانش.
سراج الدین راجی.
- بردوختن، دوشیدن. بردوشیدن:
بجای خشتچه گر شصت ناقه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند زشت آن بغلت.
عمارۀ مروزی
مصدر جعلی از چاپماق ترکی، غارتیدن. تالان کردن. تاراج کردن. غارت کردن. چپاول کردن. بچاپ بچاپ و غارت و چپاول همه کسی و غیرمنتظم. دزدیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
اندوختن و جمع کردن مال. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). صورتی دیگر از توختن. رجوع به توختن و اندوختن شود، ادا کردن وگزاردن وام و قرض و نماز. (ناظم الاطباء) (از برهان). توختن. ادای قرض. ادای دین. وامگزاری:
مادرش بود آن فریب آموخته
وام بیحد ازعطایش دوخته.
مولوی.
شیر هرماس دوخت تدبیرش
وام افلاس دوخت احسانش.
سراج الدین راجی.
رجوع به توختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
((تَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، توزیدن، توختن
فرهنگ فارسی معین
قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند از بهر خویشتن پیراهنی بدوخت و گریبان تمام کرد با عیال خویش سازگار باشد اگر بیند شلوار بدوخت و لیفه آن را ندوخت، دلیل است که زنی خواهد و سرانجام رهائی یابد اگر بیند که قبا بدوخت، دلیل که زنی به خدمت مشغول گرداند اگر بیند پیراهن زیر پاره می کرد به کدخدائی مشغول شود اگر بیند جامه عیال می دوخت، دلیل که به خدمت عیالش بماند. اگر بیند از بهر جامه دوختن رشته می بافت، دلیل که از جائی به جائی تحویل کند. اگر بیند از برای عیال جامه ابریشمین می دوخت، دلیل که غمگین شود، به تهمت گناهی که از او بوجود آید. جابر مغربی
اگر بیند جامه خویش را می دوخت کارش نیکو شود و حالش به صلاح آید. اگر بیند جامه به مال خویش می دوخت، تاویلش همین است. اگر بیند جامه زنی می دوخت، غم و زیان به او رسد. اگر بیند جامه مردی می دوخت تاویلش نیکو باشد. اگر بیند سوزن به دست داشت و جامه تمام ندوخت، دلیل است که آن کس هر شغل که پیش گیرد تمام نکند. اگر بیند جامه دوخته به خانه بسیار داشت عیش بر او فراخ شود و مال از میراث بیابد. محمد بن سیرین
دوزنده به خواب، کسی است که کارهای دنیا بر دست وی به صلاح آید، خاصه آن کس را که جامه از بهر او بدوزد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
خيّاطةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
Sew, Stitch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
coudre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
шити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
바느질하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
шить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
سلائی کرنا , سلائی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
সেলাই করা , সেলাই করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
เย็บ , เย็บ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
kushona
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
縫う , 縫う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
szyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
לתפור , לתפור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
सिलाई करना , सिलाई करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
menjahit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
naaien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
coser
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
nähen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
costurar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
缝纫 , 缝
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوختن
تصویر دوختن
cucire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی