خشوک و حرامزاده. (ناظم الاطباء) ، مولودی که پدر آن سیاه و مادر آن سپید بود و بالعکس، هر حیوان و نباتی که از دو جنس مختلف بوجود آمده باشد. (ناظم الاطباء). اکدش. اسب دوتخمه. دورگه. که پدر عربی و مادر ترکمانی دارد. (یادداشت مؤلف)
خشوک و حرامزاده. (ناظم الاطباء) ، مولودی که پدر آن سیاه و مادر آن سپید بود و بالعکس، هر حیوان و نباتی که از دو جنس مختلف بوجود آمده باشد. (ناظم الاطباء). اکدش. اسب دوتخمه. دورگه. که پدر عربی و مادر ترکمانی دارد. (یادداشت مؤلف)
دوردیفه. دوپشته. دوراکبه. رجوع به دوپشته شود. - دوترکه سوار شدن، دوپشته برنشستن. سوار شدن دو تن بریک مرکب یا بر وسیلۀ نقلیه ای از قبیل دوچرخه و موتورسیکلت
دوردیفه. دوپشته. دوراکبه. رجوع به دوپشته شود. - دوترکه سوار شدن، دوپشته برنشستن. سوار شدن دو تن بریک مرکب یا بر وسیلۀ نقلیه ای از قبیل دوچرخه و موتورسیکلت
دارای دودم و دولبه. (ناظم الاطباء). دودم. دارای دوتیغه و دولبه. که با دولب ببرد و بشکند. که از دو سوی برد: تیغ دودمه. تبر دودمه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودم شود با دوبار دم. که دوبار دم دیده یا کشیده باشد. پلو یا چلوی شب مانده که روز دوباره گرم کنند. (یادداشت مؤلف)
دارای دودم و دولبه. (ناظم الاطباء). دودم. دارای دوتیغه و دولبه. که با دولب ببرد و بشکند. که از دو سوی برد: تیغ دودمه. تبر دودمه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودم شود با دوبار دم. که دوبار دم دیده یا کشیده باشد. پلو یا چلوی شب مانده که روز دوباره گرم کنند. (یادداشت مؤلف)
مخفف دوترغده که به معنی گرفته شده باشد و معنی ترکیبی آن از دو جانور گرفته شده است. مانند استر که از اسب و الاغ گیرند. (لغت محلی شوشتر) ، جانوری است به شکل عقرب که از سیاه و زرد بهم رسد
مخفف دوترغده که به معنی گرفته شده باشد و معنی ترکیبی آن از دو جانور گرفته شده است. مانند استر که از اسب و الاغ گیرند. (لغت محلی شوشتر) ، جانوری است به شکل عقرب که از سیاه و زرد بهم رسد
دوتار. دوتا. سازی است ایرانی. (یادداشت مؤلف) ، دوتارۀ کربرکه ای، قماشی که از هند می آورده اند. (یادداشت مؤلف) : چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی دو سالوی و ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دوتارۀ کربرکه ای. (نظام قاری ص 152). دوتاره ز کربرکه آمد برون دگر چونه و شیله از حد فزون. نظام قاری. آبی دگر دوتارۀ کربرکه ای گرفت تا روی بازشست ز سالوی قندهار. نظام قاری
دوتار. دوتا. سازی است ایرانی. (یادداشت مؤلف) ، دوتارۀ کربرکه ای، قماشی که از هند می آورده اند. (یادداشت مؤلف) : چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی دو سالوی و ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دوتارۀ کربرکه ای. (نظام قاری ص 152). دوتاره ز کربرکه آمد برون دگر چونه و شیله از حد فزون. نظام قاری. آبی دگر دوتارۀ کربرکه ای گرفت تا روی بازشست ز سالوی قندهار. نظام قاری
درهم. درخم. دراخما کلمه یونانی بلهجۀ لاتینی دراخما. واحد وزن و پول در میان یونانیان قدیم. وزن آن در نواحی مختلف متفاوت بود. ولی بجهت اعتبار تجارتی آتن ازقرن پنجم قبل از میلاد به بعد دراخمۀ آتن اهمیتی بمراتب بیش از بقیه یافت. دراخمۀ وزن قریب 4/36 گرم وزن داشت. دراخمه پول سکۀ سیمین بود به وزن کمی بیش از چهار گرم. درهم مأخوذ از دراخمه است. واحد پول در یونان کنونی نیز دراخمه نام دارد. (از دائره المعارف فارسی). درهم معرب دراخمه است. (النقود العربیه ص 88)
درهم. درخم. دراخما کلمه یونانی بلهجۀ لاتینی دراخما. واحد وزن و پول در میان یونانیان قدیم. وزن آن در نواحی مختلف متفاوت بود. ولی بجهت اعتبار تجارتی آتن ازقرن پنجم قبل از میلاد به بعد دراخمۀ آتن اهمیتی بمراتب بیش از بقیه یافت. دراخمۀ وزن قریب 4/36 گرم وزن داشت. دراخمه پول سکۀ سیمین بود به وزن کمی بیش از چهار گرم. درهم مأخوذ از دراخمه است. واحد پول در یونان کنونی نیز دراخمه نام دارد. (از دائره المعارف فارسی). درهم معرب دراخمه است. (النقود العربیه ص 88)
دو نیم. دو نصف. به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم. سعدی. - دونیمه شدن، دو نیم شدن. نصف شدن: دو نیمه شد آن کوه پولادسنج. نظامی. انجزاع، دو نیمه شدن رسن. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود. - دو نیمه کردن، دو نیم کردن. نصف کردن. (یادداشت مؤلف) : راست گفتش دو نیمه خواهد کرد لاله ای را به برگ نیلوفر. فرخی. حسام دین که به هیجا حسام قاطع او کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان چنان دو نیمه کند خصم راکه نیم از نیم به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصان. سوزنی. دو نیمه کنم عمر با یکدلی که از نیم جنسی نشان می دهد. خاقانی. تشطیر، دو نیمه کردن مال را. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود. - به دونیمه دل، هراسان و بیمناک: همه موبدان سرفکنده نگون به دونیمه دل دیدگان پر ز خون. فردوسی
دو نیم. دو نصف. به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم. سعدی. - دونیمه شدن، دو نیم شدن. نصف شدن: دو نیمه شد آن کوه پولادسنج. نظامی. انجزاع، دو نیمه شدن رسن. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود. - دو نیمه کردن، دو نیم کردن. نصف کردن. (یادداشت مؤلف) : راست گفتش دو نیمه خواهد کرد لاله ای را به برگ نیلوفر. فرخی. حسام دین که به هیجا حسام قاطع او کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان چنان دو نیمه کند خصم راکه نیم از نیم به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصان. سوزنی. دو نیمه کنم عمر با یکدلی که از نیم جنسی نشان می دهد. خاقانی. تشطیر، دو نیمه کردن مال را. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود. - به دونیمه دل، هراسان و بیمناک: همه موبدان سرفکنده نگون به دونیمه دل دیدگان پر ز خون. فردوسی
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)
دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 27 هزارگزی شمال کرمانشاه و پنج هزارگزی خاور شوسۀ کردستان. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه است. از شوسۀ تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 27 هزارگزی شمال کرمانشاه و پنج هزارگزی خاور شوسۀ کردستان. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه است. از شوسۀ تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)