جدول جو
جدول جو

معنی دوبدو - جستجوی لغت در جدول جو

دوبدو(دُ بِ دُ)
من و او تنها. او و من تنها بی سومی. که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری. (از یادداشت مؤلف). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. (آنندراج). دو تا با هم بدون سیوم. (ناظم الاطباء) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبدو و گفت: این چه بود که ما کردیم. (تاریخ بیهقی).
با دوست خلوت کن دوبدو آنچه گفته ایم
یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان.
خاقانی.
دو بدو با حریف جان بنشین
یک به یک عذر آسمان برگیر.
خاقانی.
گه قمار به آن مه چوروبرو باشم
جز این مراد ندارم که دوبدو باشم.
سیفی (از آنندراج).
، که دوتن دوتن یا دوتادوتا قرار گرفته باشند: صف دوبدو. ردیف دوبدو. (یادداشت مؤلف). دوتادوتا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عاشق و معشوق باشد که در آن سوم نگنجد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دوبدو
من و او تنها
تصویری از دوبدو
تصویر دوبدو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَبِ دَ وَ)
شرطبندی و گرو بستن در دویدن است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دغدو، دوغداو، نام مادر زرتشت است، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مزدیسنا و ادب پارسی ص 71 و 482 و نیز مادۀ دغدو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوبوذ. نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء). رجوع به دوبوذ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
سوراخ که از دو طرف نمایان باشد. (لغت شوشتر)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی در کرکوک به عهد سارگن، رجوع به کتاب کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
دوبدو. دو با دو. (ناظم الاطباء). مثنی. (ترجمان القرآن)، (اصطلاح نرد) در اصطلاح نرد عبارت است از اینکه هریک از دو مقامر بازی را دو دور برده باشند: ما حالا دودو هستیم، دو و دو هستیم،
{{عدد مرکّب}} جفت دو. دو به اضافۀ دو. دوبا دو. در اصطلاح نردبازان عبارت است از اینکه چون کعبتین (هر دو طاس) را از دست رها کنند نقش هر دو یا خال (دو) بر صفحه قرار گیرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
نفیر نی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
دهی است از دهستان حومه بخش میناب شهرستان بندرعباس. 450 تن سکنه. آب آن از رودخانه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو دَ / دُو)
تکرار ’دو’ ’ ریشه مضارع دویدن’. دویدن از پی هم. پی در پی دویدن. (از یادداشت مؤلف).
- چشمهای کسی به دودو افتادن، دودو زدن از کثرت ضعف و لاغری. جنبان شدن چشمها در چشمخانه. (یادداشت مؤلف).
- دودو زدن (در اطفال) ، دویدن از پی دویدن. (یادداشت مؤلف).
- دودو زدن چشمهای کسی، به دودو افتادن آنها. حرکت متوالی چشمها از ضعف و لاغری. ضعیف و سست شدن آنها. به علت ضعف مزاج حرکات پیوسته و غیرطبیعی داشتن چشم. (یادداشت مؤلف).
- دودو کردن، دویدنهای پیاپی (در کودکان) بدوبدوکردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو بدو
تصویر دو بدو
فقط دو تن بدون شخص ثالث: (دو بدو نشستند و گفتگو کردند)، دو تا دو تا (دو بدو وارد شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوادو
تصویر دوادو
((دَ دَ وْ))
دوندگی، مجازاً سعی، کوشش
فرهنگ فارسی معین