جدول جو
جدول جو

معنی دوبارگی - جستجوی لغت در جدول جو

دوبارگی
مزدوجٌ
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به عربی
دوبارگی
Two
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوبارگی
deux
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوبارگی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دوبارگی
zwei
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوبارگی
два
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دوبارگی
dwa
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوبارگی
两个
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به چینی
دوبارگی
dois
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دوبارگی
due
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دوبارگی
dos
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دوبارگی
twee
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به هلندی
دوبارگی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به کره ای
دوبارگی
dua
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دوبارگی
दो
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به هندی
دوبارگی
שניים
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به عبری
دوبارگی
دو
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به اردو
دوبارگی
দুই
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
دوبارگی
สอง
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
دوبارگی
два
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به روسی
دوبارگی
iki
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دوبارگی
mbili
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نیک منظر و خوبروی، (ناظم الاطباء)، دیبارخ، دیباچهره:
همی بروی تو ماند بهار دیباروی
همی سلامت روی تو و بقای بهار،
فرخی،
پرنیان خویی و دیباروی و از بخت منست
مارت از دیبا و خار از پرنیان انگیخته،
خاقانی،
کردمش صید خویش موی بموی
گه به دیبا و گه بدیبا روی،
نظامی،
،
از اسمای محبوب است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کاکنج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). دوایی است که آن را عروس در پرده گویند و کاکنج همان است. و با ’خاء’ هم به نظر آمده (یعنی دوباروخ). (از برهان) (آنندراج). کاکنج. عروس پس پرده. (از ناظم الاطباء). رجوع به کاکنج شود، عنب الثعلب. تاجریزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ/ رِ)
حالت و صفت دوتیره. دودستگی. شقاق و نفاق. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودستگی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم. واقع در 9 هزارگزی باختر بم با 153 تن سکنه. آب آن از رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
روبرو، مقابل، مواجه، (ناظم الاطباء)، محاذی: و شرغ با سکجکت روباروی است، (تاریخ بخارا ص 16)،
حمله روباروی باید کرد چون شیر عرین
روبه آسا چند از این در هر پسی دستان و فن،
اثیر اخسیکتی،
قباله، روباروی، رأیته قبیلاً، یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را، (منتهی الارب)، و رجوع به روبرو و روبارو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دو کارد ضربتی و مشتی که بر زیر گلو زنند. (برهان). رجوع به دو کارد شود
لغت نامه دهخدا
(دُنَ / نِ)
تغایر. مغایرت. اختلاف. دوگونگی. مقابل یگانگی. مقابل وحدت:
بر سبوی دوگانگی زن سنگ
تا ز خمی برآیدت ده رنگ.
اوحدی.
و رجوع به دوگانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یکبارگی
تصویر یکبارگی
یک دفعگی، ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبارگی
تصویر زنبارگی
زن بازی زن دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکبارگی
تصویر یکبارگی
((~. رِ))
ناگهانی، همگی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبارگی
تصویر زنبارگی
((زَ رَ یا رِ))
بلهوسی، زن دوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوگانگی
تصویر دوگانگی
تفرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
دودلی، دوگانگی
دیکشنری اردو به فارسی