جدول جو
جدول جو

معنی دواننده - جستجوی لغت در جدول جو

دواننده
کسی که شخصی دیگر یا چهارپا را بدواند
تصویری از دواننده
تصویر دواننده
فرهنگ لغت هوشیار
دواننده
آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، کسی که سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
تصویری از دواننده
تصویر دواننده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراننده
تصویر دراننده
پاره کننده، چاک دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
کسی که نوشته ای را می خواند، آواز خوان، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواننده
تصویر خواننده
Reader, Singer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
читатель , певец
دیکشنری فارسی به روسی
читач , співак
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ผู้อ่าน , นักร้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
قارئٌ , مغنٍّ
دیکشنری فارسی به عربی
पाठक , गायक
دیکشنری فارسی به هندی
קורא , זַמָּר
دیکشنری فارسی به عبری
পাঠক , গায়ক
دیکشنری فارسی به بنگالی
قاری , گلوکار
دیکشنری فارسی به اردو
واقف آگاه خبردار، عالم بامعرفت، جمع دانندگان. یا قوت (قوه) داننده. قوه عاقله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داننده
تصویر داننده
دانا، کسی که امری یا مطلبی را می داند، آگاه، استاد، ماهر، برای مثال بیارید داننده آهنگران / یکی گرز فرمای ما را گران (فردوسی - ۱/۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داننده
تصویر داننده
واقف، آگاه، عالم، بامعرفت، جمع دانندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعاکننده
تصویر دعاکننده
خوانتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کناننده
تصویر کناننده
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
فرهنگ لغت هوشیار