- دوان
- دونده
معنی دوان - جستجوی لغت در جدول جو
- دوان
- دواندن، دونده، در حال دویدن
- دوان ((دَ))
- دونده، در حال دویدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع دانق، از ریشه پارسی دانگ ها اندازه ای است جمع دانق دانگها (شش یک درهم) دوانیق
چیزهای نزدیک
دشمنی کردن، دشمنی، ستم کردن به کسی، ظلم و ستم آشکار
بیداد کردن، ستم کردن بر کسی
آسره
مرکب، جوهر
هندسه
جاری، روح
روباه، جمع درن، ریمناک ها، جامه های کهنه
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک
جائی مانند اطاق در کنار کوچه یا خیابان برای فروش کالا
چاه انباشته
محل گرد آوری دفاتر، دفتر حساب، دفتر شعر، کتابی که اشعار شاعری در آن چاپ شده باشد
دیرندگی
طاقت، قدرت، قوه
در حال نشاط و شور و هیجان
بسیار چیره و غالب پاداش و جزا دادن، بحساب رسنده
طوفان
طوفان
دوبدو، دو برابر
به صیغه جمع رام شوندگان جانوران رام شونده
بالا پوش لحاف، نوعی جامه
ظرف مرکب برای نوشتن
چهار پایان، حیوانات بارکش
آمه خوالستان هم آوای تابستان