جدول جو
جدول جو

معنی دواشناس - جستجوی لغت در جدول جو

دواشناس
(سَ شِ)
شناسندۀ دارو. دواشناسنده. داروشناس. آنکه به داروهای مختلف معرفت دارد. (یادداشت مؤلف). رجوع به داروشناس و داروشناسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداشناس
تصویر خداشناس
کسی که خدا را می شناسد و به آن ایمان دارد، موحد، یکتاپرست، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
کسی که بوها را خوب دریابد و تشخیص بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
معروف، مشهور، نامدار، سرشناس، برای مثال ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵ - ۷۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
ناآشنا، بیگانه، غیر معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواشناسی
تصویر هواشناسی
شناختن اوضاع جوی، علم سنجش میزان فشار هوا و تشخیص حالات جوی، آئرولوژی و دمای هوا
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شِ)
شناختن هوا. در اصطلاح عنوان دانشی است که هوا یا پدیده های جوی را بررسی می کند. (از وبستر). کار این فن یا این دانش بررسی تغییرات جو و تأثیر آنها در شرایط محیط زندگی از نظر مقدار باران، برف، باد، آفتاب و مانند آن است
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
حکیم و طبیب دانا و کارآزموده. (ناظم الاطباء). کنایه از حکیم حاذق است. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) :
زبان دان یکی مردم دم شناس
طلب کردکز کس ندارد هراس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
متخصص و صاحب نظر در روانشناسی. عالم به احوال و اطوار مختلف روح انسان. آنکه دانش روانشناسی را آموخته باشد. رجوع به روانشناسی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ دَ / دِ)
آنکه عارف بخود است. آنکه خود را شناخته و نقاط ضعف و قوت خود را دریافته است. مسلط بر نفس خود. واقف بخود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ دَ/ دِ)
پارسا. خدادان. (آنندراج). موحد. (ناظم الاطباء). ربانی. باایمان: مردی خداشناس و عابد بود. (مجمل التواریخ و القصص).
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ خوَرْ / خُر دَ / دِ)
دریا شناسنده. شناسندۀ دریا. عارف به وضع دریا. عالم به وضع و موقع و خصوصیات دریا. بحرشناس:
چنین گفت دریاشناس کهن
که ای نامبردار چین و ختن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یْ / یِ خوا / خا)
مغنی. مطرب. ساززن. (ناظم الاطباء). نواسنج. نواگر. نواساز. (آنندراج). موسیقی دان
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
آنکه بخوبی بویها را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
مشهور معروف، ستاره کوکب جمع روشناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواشناسی
تصویر هواشناسی
در اصطلاح عنوان دانشی است که هوا یا پدیده های جوی را بررسی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداشناس
تصویر خداشناس
پارسا، موحد، با ایمان، ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواشناس
تصویر هواشناس
کسی که از هواشناسی آگاه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانشناس
تصویر روانشناس
متخصص و صاحب نظر در روانشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو شناس
تصویر بو شناس
آنکه شامه صحیح دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ناشناخته مجهول، غریب بیگانه، بی اطلاع بی خبرناآگاه، ناشناخت متنکروار: (چون ضحاک تازی برخاست (جمشید) بگریخت و ده سال تمام در عالم تنها ناشناس بگردید {یا به ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم شناس
تصویر دم شناس
حکیم و طبیب و دانا و کار آزموده، حکیم حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
((ش))
غریب، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
((ش ِ))
سرشناس، مشهور، ستاره
فرهنگ فارسی معین
((هَ. ش))
علمی که جو زمین و ارتباط آن را با نوع آب و هوا مورد بحث و مطالعه قرار می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانشناس
تصویر روانشناس
((~. ش))
عالم به علم روانشناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواشناسی
تصویر آواشناسی
((شَ))
صوت شناسی، مطالعه و توصیف علمی آواهای زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواشناسی
تصویر آواشناسی
آکوستیکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره
موزیک، موسیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارسا، باایمان، متدین، موحد، عارف
متضاد: خدانشناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
Uncharted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
inexplorado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
inexplorado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناشناس
تصویر ناشناس
nieodkryty
دیکشنری فارسی به لهستانی