جدول جو
جدول جو

معنی دواسی - جستجوی لغت در جدول جو

دواسی(دَوْ وا)
گردانیدن حیوانات را گویندبر غله تا از کاه جدا شود، اجرت حیوان و صاحب آن را نیز گویند. (که حیوان را برغله می گرداند). (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دواهی
تصویر دواهی
داهیه، بسیار زیرک و هوشیار، دانا، مدبر، جمع دواهی، حادثۀ سخت، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواسی
تصویر تواسی
فرش منقش مانند گلیم و قالی، برای مثال فکنده ست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی- رشیدی - تواسی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوانی
تصویر دوانی
چیزهای نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواعی
تصویر دواعی
داعیه، انگیزه، خواهش و اراده، ادعا، علت، سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواسی
تصویر رواسی
کوه های بلند و پابرجا، کوه های استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواری
تصویر دواری
مسکوک زر که در قدیم رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
(دَوْ وا)
روزگار دورکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبسی، نوعی پرنده. به لغت عراق شفنین بری است. نوعی کبوتر نامه رسان است. (صبح الاعشی ص 389 ج 14). رجوع به دبسی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رواسی من الجبال،کوههای محکم و استوار. (منتهی الارب). کوههای استوار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کوههای پابرجا و استوار. (از اقرب الموارد). الجبال الرواسی، کوههای پابرجا. (از معجم متن اللغه). راسیات. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). رجوع به راسیات شود: هو الذی مدّ الارض و جعل فیها رواسی. (قرآن 3/13)
لغت نامه دهخدا
(دَوْ وا)
دایره ای. شکل دواری وا شکل دایره ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
محلی در مرز ایران و عراق میان حسینیه و عراق و آنجا ایستگاه ترن است و معرب آن شیباسی است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست:
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری.
فرخی.
چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: دوا + چی، پسوند نسبت ترکی، دوافروش. داروفروش. داروساز
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابوالفتیان عمر بن ابی الحسن عبدالکریم بن سعدویه دهستانی رواسی. از حفاظ حدیث است. وی به سال 503 ه. ق. در سرخس درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
مسعر بن کدام الرواسی. ازائمۀ کوفیان است و گویند او را به سبب بزرگی سرش بدین نسبت خوانده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
نسبت است به رواس و رأس و صحیح آن با همزه (رأاس) است نه با واو و اصحاب حدیث آن رابا ’واو’ ذکر کنند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ سی ی)
آنچه بواسطۀ وی به دیگری پیوندند. (ناظم الاطباء). منسوبا، آنچه با وی به دیگری بپیوندند و منه حدیث سعید ابن المسیب رحمه اﷲ: عمر لولم ینه عن المتعه لاتخذها الناس دولسیاً، ای ذریعه للزنا. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
فرش منقش را گویند مانند قالی و گلیم و پلاس الوان. (برهان). گلیم و فرش منقش باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
فکنده ست فراش باد بهاری
تواسی ّ الوان ابر کوه و کردر.
عبدالقادر نائینی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آسیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به آسیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ داجیه. (منتهی الارب). رجوع به داجیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوات دار. (مهذب الاسماء) (دهار). دویدار. صاحب الدوات. دوات دار. دویت دار. (یادداشت مؤلف) : سوری... گوید: ای دواتی خریطه ای کاغذ حاضر کن دواتی فرمان را به انقیاد و امتثال مقابل گردانید سوری آن قبالۀ بیست هزار درم پاره کرد. (تاریخ بیهق). رجوع به دوات دار شود
لغت نامه دهخدا
کرسی کانتن سن و اواز، از ناحیت ورسای، در کنار رود سن و دارای 12386 تن سکنه و آردفروشی، دستگاه تقطیر و کارخانه های دیگر، راه آهن از آن گذرد، کلیسای رومی زیبائی بدانجاست، این شهر مولد سن لوئی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوائی
تصویر دوائی
دارویی، خوپچین (مومیا مومیائی) منسوب به دوا دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسی
تصویر نواسی
انگور بیدانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راسیه، ایستاها پا برجاها، کوه های استوار جمع راسیه ثابتها راسخها، کوههای سخت بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواسه
تصویر دواسه
گروه مردم گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع داعی داعیه، دردسرها، خواهش ها، انگیزه ها جمع داعیه سببها اسباب انگیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
کارهای سخت، امور عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایی
تصویر دوایی
دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواعی
تصویر دواعی
((دَ))
جمع داعیه، سبب ها، انگیزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوالی
تصویر دوالی
((دَ))
رام، اهلی، حیله گر، مکار، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواهی
تصویر دواهی
((دَ))
جمع داهیه، کارهای سخت، امور عظیم، بلاها
فرهنگ فارسی معین
((دَ))
مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی» بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم)
فرهنگ فارسی معین