جدول جو
جدول جو

معنی دوآر - جستجوی لغت در جدول جو

دوآر
فرانسوی فریز (فریضه)
تصویری از دوآر
تصویر دوآر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پارسی تازی گشته دو سر از گیاهان سفت، کلانشتر، شیر بیشه، سالینه (عتیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویر
تصویر دویر
دبیر، آنکه در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوار
تصویر دوار
سرگیجه، حالتی که شخص تصور می کند تمام چیزها دور او می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوار
تصویر دوار
هر چیزی که گرد خود یا گرد چیز دیگر بچرخد و دور بزند، گردنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوار
تصویر دوار
((دَ وّ))
بسیار گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوار
تصویر دوار
((دَ یا دُ))
گردش سر، سرگیجه
فرهنگ فارسی معین
گیاهی شبیه گندم که در گندم زار می روید و بلندیش تا نیم متر می رسد. دانۀ آن باریک تر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانه هایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور
تصویر دور
بعید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دور
تصویر دور
گرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دور
تصویر دور
فاصله زیاد، چیزی که نزدیک بما نیست، ضد نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور
تصویر دور
چیزی که در دسترس ما نیست یا فاصلۀ بسیار زمانی یا مکانی دارد، راهی که پیمودن آن وقت زیادی می برد
دور داشتن: دور نگه داشتن، دور کردن، برحذر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور
تصویر دور
گردیدن گرد چیزی، حرکت کردن و گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر، جمع ادوار، گردش، گردش سال، عصر و زمان، روزگار
دور برداشتن: سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن
دور زدن: پیرامون چیزی گردیدن، چرخیدن، گردش کردن، برگشتن و تغییر جهت دادن اتومبیل یا وسیلۀ نقلیۀ دیگر در خیابان
دور زمان: گردش زمان، حوادث روزگار
دور کردن: چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
دورگردون: دورچرخ، گردش افلاک و روزگار و دنیا، برای مثال دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود / دائماً یکسان نباشد کار دوران غم مخور (حافظ - ۵۱۷)
دور و بر: پیرامون، گرداگرد، اطراف کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور
تصویر دور
آن چه از ما فاصله ای زمانی یا مکانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور
تصویر دور
((دُ))
گردش، حرکت دورانی چیزی، نوبت، پیرامون، محیط، عصر، زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور
تصویر دور
Aloof, Away, Distant, Far, Remote
دیکشنری فارسی به انگلیسی
отчуждённый , далеко , дальний , далекий , удалённый
دیکشنری فارسی به روسی
distanziert, fern, entfernt, abgelegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
відчужений , далеко , далекий , віддалений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zdystansowany, daleko, odległy, daleki
دیکشنری فارسی به لهستانی
疏远的 , 远的 , 遥远的
دیکشنری فارسی به چینی
distante, longe, remoto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
distante, lontano, remoto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
distante, lejos, lejano, remoto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
distant, loin, lointain, éloigné
دیکشنری فارسی به فرانسوی
afstandelijk, ver weg, ver, afgelegen
دیکشنری فارسی به هلندی
بعيدٌ , بعيدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
दूर , दूरस्थ
دیکشنری فارسی به هندی
מרוחק , רחוק , רחוק
دیکشنری فارسی به عبری
よそよそしい , 遠い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ห่างเหิน , ไกล , ห่างไกล , ไกล , ห่างไกล
دیکشنری فارسی به تایلندی