عبدالله علام الدین بغدادی دهلوی صدیقی حنفی. او راست: الدره السنیه فی الرد علی المادیه و اثبات النوامیس الشرعیه فی الادله العقلیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) محمد مولوی ساکن حیدرآباد. او راست: السیره المحمدیه والطریق الاحمدیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) عبدالرحمن هندی حنفی. او راست: روض المجال فی الرد علی اهل الضلال. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) عبدالحق. او راست: مقدمه فی مصطلح الحدیث چ هند 1899 میلادی (از معجم المطبوعات مصر ج 1) محمدحسین. او راست: رفعالالتباس عن بعض الناس. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) امیرخسروبن سیف الدین محمود، شاعر پارسی گوی هند در قرن هفتم و اواخرقرن هشتم. رجوع به امیرخسرو در همین لغت نامه شود
عبدالله علام الدین بغدادی دهلوی صدیقی حنفی. او راست: الدره السنیه فی الرد علی المادیه و اثبات النوامیس الشرعیه فی الادله العقلیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) محمد مولوی ساکن حیدرآباد. او راست: السیره المحمدیه والطریق الاحمدیه. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) عبدالرحمن هندی حنفی. او راست: روض المجال فی الرد علی اهل الضلال. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) عبدالحق. او راست: مقدمه فی مصطلح الحدیث چ هند 1899 میلادی (از معجم المطبوعات مصر ج 1) محمدحسین. او راست: رفعالالتباس عن بعض الناس. (از معجم المطبوعات مصر ج 1) امیرخسروبن سیف الدین محمود، شاعر پارسی گوی هند در قرن هفتم و اواخرقرن هشتم. رجوع به امیرخسرو در همین لغت نامه شود
نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پهلو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پَهلُو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
پهلوی، نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پهلو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
پهلوی، نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پَهلُو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
عبدالغنی محمد بن اسماعیل بن عبدالغنی دهلوی متوفای 1247 ه. ق. او راست: 1- الادراک التخریج احادیث ردالاشتراک، چ هند 1290 ه. ق. 2- الجناح الحاجه، شرح سنن ابن ماجه، چ دهلی 1281 ه. ق. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
عبدالغنی محمد بن اسماعیل بن عبدالغنی دهلوی متوفای 1247 هَ. ق. او راست: 1- الادراک التخریج احادیث ردالاشتراک، چ هند 1290 هَ. ق. 2- الجناح الحاجه، شرح سنن ابن ماجه، چ دهلی 1281 هَ. ق. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج. واقع در 38هزارگزی جنوب پاوه. سکنۀ آن 286 تن. آب از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج. واقع در 38هزارگزی جنوب پاوه. سکنۀ آن 286 تن. آب از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نامش میرغلامعلی دهلوی و از شاعران هندوستان بود و در سال 1182 هجری قمری در مرشدآباد درگذشت. او راست: نه مرا تو می شناسی، نه ترا شناختم من بکدام آشنائی، ز تو دردسر گرفتم. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 995). و آغابزرگ طهرانی می نویسد: وی شاگرد شمس الدین فقیر بود و بسال 1170 هجری قمری به عظیم آباد (هند) مهاجرت کرد ودر همانجا درگذشت. برخی از اشعار وی در گلشن (ص 26) آمده و صاحب قاموس الاعلام و مؤلف ریحانه الادب آنها را نقل کرده اند. (از الذریعه قسم اول از ج 9 ص 80). ومؤلف صبح گلشن می نویسد: وی در روزگار علی وردیخان بهادر مهابت جنگ به عظیم آباد آمده و از آنجا به مرشدآباد رفته و همانجا زندگی را بدرود گفته است. (صبح گلشن ص 26). و صاحب گلشن این اشعار را نیز به وی نسبت داده است: عشق تو دگر گداخت ما را این فتنه کجا شناخت ما را از دست جنون دل چه پرسی در اول داو باخت ما را. ... نماند طاقت پرواز سیر بستانم ستمگران پر و بال مرا چرا بستند برنگ توبه فصل بهار سنگدلان هزار عهد بمن بسته اند و بشکستند. (صبح گلشن ص 27). و رجوع به ریحانه الادب شود، اعاذۀ به فرزند، ماندن با آن. (از اقرب الموارد) ، ملتجی گردانیدن، بازداشت خواستن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و اعواذ مثله. (ناظم الاطباء) ، اعاذه و اعواذ کسی را، دعا کردن وی را تا از آسیب محفوظ ماند و گفتن به وی: خدا ترا پناه دهد و رقیه خواندن وی را. (از اقرب الموارد) ، کسی را به پناه و جوار دیگری بردن. پناه دادن. (ترجمان ترتیب عادل ص 15). در پناه گرفتن. در پناه بردن. (از اقرب الموارد). - اعاذنا الله ، پناه دهد ما را خدای. در تداول فارسی، گاه اعاذنا الله بجای استغفر الله و هرگز، همچون قید یا صوت بکار رود. - اعاذنا الله من شرور انفسنا، پناه دهد ما را خدای از ناهنجاری های خودمان
نامش میرغلامعلی دهلوی و از شاعران هندوستان بود و در سال 1182 هجری قمری در مرشدآباد درگذشت. او راست: نه مرا تو می شناسی، نه ترا شناختم من بکدام آشنائی، ز تو دردسر گرفتم. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 995). و آغابزرگ طهرانی می نویسد: وی شاگرد شمس الدین فقیر بود و بسال 1170 هجری قمری به عظیم آباد (هند) مهاجرت کرد ودر همانجا درگذشت. برخی از اشعار وی در گلشن (ص 26) آمده و صاحب قاموس الاعلام و مؤلف ریحانه الادب آنها را نقل کرده اند. (از الذریعه قسم اول از ج 9 ص 80). ومؤلف صبح گلشن می نویسد: وی در روزگار علی وردیخان بهادر مهابت جنگ به عظیم آباد آمده و از آنجا به مرشدآباد رفته و همانجا زندگی را بدرود گفته است. (صبح گلشن ص 26). و صاحب گلشن این اشعار را نیز به وی نسبت داده است: عشق تو دگر گداخت ما را این فتنه کجا شناخت ما را از دست جنون دل چه پرسی در اول داو باخت ما را. ... نماند طاقت پرواز سیر بُستانم ستمگران پر و بال مرا چرا بستند برنگ توبه فصل ِ بهار سنگدلان هزار عهد بمن بسته اند و بشکستند. (صبح گلشن ص 27). و رجوع به ریحانه الادب شود، اعاذۀ به فرزند، ماندن با آن. (از اقرب الموارد) ، ملتجی گردانیدن، بازداشت خواستن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و اعواذ مثله. (ناظم الاطباء) ، اعاذه و اعواذ کسی را، دعا کردن وی را تا از آسیب محفوظ ماند و گفتن به وی: خدا ترا پناه دهد و رقیه خواندن وی را. (از اقرب الموارد) ، کسی را به پناه و جوار دیگری بردن. پناه دادن. (ترجمان ترتیب عادل ص 15). در پناه گرفتن. در پناه بردن. (از اقرب الموارد). - اعاذنا الله ، پناه دهد ما را خدای. در تداول فارسی، گاه اعاذنا الله بجای استغفر الله و هرگز، همچون قید یا صوت بکار رود. - اعاذنا الله من شرور انفسنا، پناه دهد ما را خدای از ناهنجاری های خودمان
حاجی ربیع مغربی از شاگردان مرتضی قلی بیگ اصفهانی از شاعران قرن دوازدهم است. در جوانی به دهلی آمد و توطن گزید. به حکمت تمایل داشت. از او است: آزمودیم به هر رنگ بسی یاران را آنکه دارد بوفا رابطه بسیار کم است. حسن شوخ تو چنان کرد فضا تنگ بدل که نماند از عرق خجلت گل رنگ بگل. در چمن تا به تبسم شده لعلش دمساز میزند غنچه زرشک لب او چنگ بگل. (از تذکرۀ روز روشن چ تهران ص 87 و الذریعه قسم 1 از جزء 9 ص 106 و فرهنگ سخنوران) ، دراز گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، انجرد فی السیر، ای مضی فیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذشتن درسیر. (یادداشت مؤلف). بگذشتن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، کوتاه و تنک موی شدن. (آنندراج). کوتاه و تنک موی گردیدن اسب، دراز و طویل گشتن سیل، سوده گردیدن جامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
حاجی ربیع مغربی از شاگردان مرتضی قلی بیگ اصفهانی از شاعران قرن دوازدهم است. در جوانی به دهلی آمد و توطن گزید. به حکمت تمایل داشت. از او است: آزمودیم به هر رنگ بسی یاران را آنکه دارد بوفا رابطه بسیار کم است. حسن شوخ تو چنان کرد فضا تنگ بدل که نماند از عرق خجلت گل رنگ بگل. در چمن تا به تبسم شده لعلش دمساز میزند غنچه زرشک لب او چنگ بگل. (از تذکرۀ روز روشن چ تهران ص 87 و الذریعه قسم 1 از جزء 9 ص 106 و فرهنگ سخنوران) ، دراز گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، انجرد فی السیر، ای مضی فیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذشتن درسیر. (یادداشت مؤلف). بگذشتن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، کوتاه و تنک موی شدن. (آنندراج). کوتاه و تنک موی گردیدن اسب، دراز و طویل گشتن سیل، سوده گردیدن جامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
پسر علی سنجری، ملقب به نجم الدین. عارف و شاعر و خوشنویس بود. در سال 771 یا 731 ه. ق. درگذشت. از اشعار اوست: مشتاق تو بهیچ جمالی نظر نکرد بیمار تو ز هیچ طبیبی دوانخواست بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت مارا دلت نخواست ندانم چرا نخواست. مدعئی گفت به لیلی بطنز رو که بسی چابک و موزون نه ای لیلی از آن حال بخندید و گفت با تو چه گویم که تو مجنون نه ای. (از ریاض العارفین ص 187). و رجوع به حسن دهلوی در همین لغت نامه و فرهنگ سخنوران شود
پسر علی سنجری، ملقب به نجم الدین. عارف و شاعر و خوشنویس بود. در سال 771 یا 731 هَ. ق. درگذشت. از اشعار اوست: مشتاق تو بهیچ جمالی نظر نکرد بیمار تو ز هیچ طبیبی دوانخواست بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسوخت مارا دلت نخواست ندانم چرا نخواست. مدعئی گفت به لیلی بطنز رو که بسی چابک و موزون نه ای لیلی از آن حال بخندید و گفت با تو چه گویم که تو مجنون نه ای. (از ریاض العارفین ص 187). و رجوع به حسن دهلوی در همین لغت نامه و فرهنگ سخنوران شود
از شاعران دورۀ جهانگیر پادشاه بود و با نظام الدین بخشی دوستی داشت. از اوست: هرگاه ز توسنت برم نام آغاز شود ردیف انجام همچون دل بیقرار عاشق در خواب ندیده روی آرام. (ازتذکرۀ روز روشن چ تهران ص 87) ، کندن جویچه گردسراپرده و خرگاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از شاعران دورۀ جهانگیر پادشاه بود و با نظام الدین بخشی دوستی داشت. از اوست: هرگاه ز توسنت برم نام آغاز شود ردیف انجام همچون دل بیقرار عاشق در خواب ندیده روی آرام. (ازتذکرۀ روز روشن چ تهران ص 87) ، کندن جویچه گردسراپرده و خرگاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شاعر بزرگ فارسی گوی هند از قبیلۀلاچین ترک بود، پدرش سیف الدین محمود در شهرکش ترکستان ساکن و رئیس قبیلۀ خود بود. صاحب تاریخ فرشته و دولتشاه سمرقندی وی را از امرای بلخ دانسته و نوشته اند که در حملۀ چنگیز مهاجرت کرد و به هندوستان رفت ودر دربار سلطان محمد تغلق شغل مهمی بدست آورد و در جنگی که با کفار روی داد پیکار نمود و کشته شد، لیکن صاحب بهارستان این واقعه را مستبعد شمرده است. امیرخسرو در حدود سال 651 ه. ق. 1253/ میلادی در دهلی و بقولی در پتیالی بدنیا آمد و از همان اوان کودکی قریحۀ شاعری خود را آشکار ساخت. پدر امیرخسرو از اهل فضل بود. خودش نیز بتحصیل علوم و فنون پرداخت و مطالعۀ آثار و اشعار فارسی را شیمۀ خود ساخت تا در این زبان تبحر کامل پیدا کرد. اقامتگاه امیرخسرو شهر دهلی بود و نزد سلاطین آن سرزمین منزلتی داشت و عده ای از آنان را در اشعارش نام برده و مدح کرده است و بااینکه با خاندانهای سلطنتی وقت ارتباط داشته و بوضعی که مخصوص ارباب دنیاست زندگی میکرده است باهل معنی توجه داشته و بحلقۀ ارادت یکی از مرشدان متصوفۀ هند شیخ نظام الدین اولیاء درآمده بوده است. امیرخسرو از شاعران بزرگ ایران بخصوص سنائی و خاقانی و نظامی و سعدی پیروی می کرد، مخصوصاً در غزل پیرو سبک سعدی بود چنانکه خود بتلویح باین نکته اشاره می کند و می گوید: جلد سخنم دارد شیرازۀ شیرازی. ولی با این همه امیرخسرو لحن خاصی دارد که آن لحن در دیگر شاعران فارسی زبان هند نیز دیده میشود و این سبک بتدریج صورتی مخصوص بخود میگیرد و سبک معروف هندی را بوجود می آورد. امیرخسرو را می توان بزرگترین شاعر فارسی گوی هند بشمار آورد. قریحه اش گویا و روان و در نظم سخن دارای سرعت خیال و جودت طبع بوده و علاوه بر زبان فارسی در زبانهای عربی و ترکی و سنسکریت و برج بهاکا (یکی از زبانهای بومی هند) هم تبحر داشته و گفته اند در زبان اخیر دارای آثاری نیز بوده است که از بین رفته. علاوه بر شعر و ادبیات در موسیقی و آوازهای هندی و فارسی نیز دست داشته و خود آهنگهایی ساخته بوده است. دیوان اشعار امیرخسرو که مدایح آن غالباً درباره سلاطین دهلی است پنج قسم است بقرار زیر: 1- تحفهالصغر که حاوی اشعاردورۀ جوانی شاعر است. 2- وسطالحیوه، اشعار دورۀ بیست تا سی سالگی شاعر است. 3- غرهالکمال که در حدود چهل سالگی از طبعش تراویده و در دیباچۀ آن از سوانح زندگی خود بیان کرده و نیز از شاعران بزرگ ایران مانند سنایی، خاقانی، سعدی و نظامی یاد کرده است. 4 -بقیۀ نقیه که اشعار آخرین شاعر است. علاوه بر اینها امیرخسرو به تقلید نظامی گنجوی پنج مثنوی پرداخته است: 1- مطلعالانوار که مقابل مخزن الاسرار نظامی و حاوی اشعار دینی و اخلاقی است. 2- شیرین و خسرو مقابل خسرو و شیرین نظامی. 3- مجنون و لیلی مقابل لیلی و مجنون. این سه مثنوی را در سال 698 سروده است. 4- آئینۀ سکندری در مقابل اسکندرنامۀ نظامی که در 699 سروده است. 5- هشت بهشت مقابل هفت پیکر نظامی که در سال 701 آن را بپایان رسانیده. خمسۀ امیرخسرو جمعاً هجده هزار بیت دارد. علاوه بر این پنج مثنوی آثار دیگری مانند قران السعدین (688) ، نه سپهر 718) ، تاج الفتوح (در حدود 690) دول رانی خضرخان (در معاشقات و روابط دول رانی دختر راجۀ گجرات و خضرخان 715) ، افضل الفوائد، اعجاز خسروی، تغلق نامه، خزائن الفتوح، مناقب هند و تاریخ دهلی از او باقی مانده است. امیرخسرو طوطی تخلص داشته و بعضی از شاعران ایرانی بدین تخلص او اشاراتی دارند. قصائد شاعر از غزلیاتش متین تر است و در این موضوع از سخنگویان بزرگ پیروی کرده است. گاهی قصیده را با تغزلی دلنشین آغاز می کند مانند: صبا را گاه آن آمد که راه بوستان گیرد زمین را سبزه در دیبا و گل در پرنیان گیرد جهد از چشمه موج آب و از آن در زمین افتد زند بر لاله باد تند و آتش در زبان گیرد... مانند خاقانی قصاید دور و درازی دارد و یکی از آنها را در استقبال قصیدۀ خاقانی بمطلع: دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش... ساخته که چنین آغاز میشود: دلم طفلست و پیر عشق استاد زبان دانش سواد لوحه سبق و مسکنت کنج دبستانش. امیرخسرو به سال 725 ه. ق. 1324/ میلادی درگذشت. (از شعرالعجم شبلی نعمانی ترجمه فخر داعی گیلانی ج 2 صص 77- 149 و تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق صص 307- 311 و گنج سخن صفا ج 2 ص 179). برای تحقیق بیشتر در احوال و آثار این شاعر رجوع به مآخذ مزبور و تاریخ مغول عباس اقبال ج 1 صص 546- 547 و از سعدی تا جامی (از ج 3 تاریخ ادبیات براون) ترجمه حکمت و تذکرهالشعرا دولتشاه سمرقندی صص 238- 247 و ریاض العارفین هدایت صص 70- 71 و مجلۀ مهر سال 8 مقالات محمد معین و دیگر تذکره ها شود
شاعر بزرگ فارسی گوی هند از قبیلۀلاچین ترک بود، پدرش سیف الدین محمود در شهرکش ترکستان ساکن و رئیس قبیلۀ خود بود. صاحب تاریخ فرشته و دولتشاه سمرقندی وی را از امرای بلخ دانسته و نوشته اند که در حملۀ چنگیز مهاجرت کرد و به هندوستان رفت ودر دربار سلطان محمد تغلق شغل مهمی بدست آورد و در جنگی که با کفار روی داد پیکار نمود و کشته شد، لیکن صاحب بهارستان این واقعه را مستبعد شمرده است. امیرخسرو در حدود سال 651 هَ. ق. 1253/ میلادی در دهلی و بقولی در پتیالی بدنیا آمد و از همان اوان کودکی قریحۀ شاعری خود را آشکار ساخت. پدر امیرخسرو از اهل فضل بود. خودش نیز بتحصیل علوم و فنون پرداخت و مطالعۀ آثار و اشعار فارسی را شیمۀ خود ساخت تا در این زبان تبحر کامل پیدا کرد. اقامتگاه امیرخسرو شهر دهلی بود و نزد سلاطین آن سرزمین منزلتی داشت و عده ای از آنان را در اشعارش نام برده و مدح کرده است و بااینکه با خاندانهای سلطنتی وقت ارتباط داشته و بوضعی که مخصوص ارباب دنیاست زندگی میکرده است باهل معنی توجه داشته و بحلقۀ ارادت یکی از مرشدان متصوفۀ هند شیخ نظام الدین اولیاء درآمده بوده است. امیرخسرو از شاعران بزرگ ایران بخصوص سنائی و خاقانی و نظامی و سعدی پیروی می کرد، مخصوصاً در غزل پیرو سبک سعدی بود چنانکه خود بتلویح باین نکته اشاره می کند و می گوید: جلد سخنم دارد شیرازۀ شیرازی. ولی با این همه امیرخسرو لحن خاصی دارد که آن لحن در دیگر شاعران فارسی زبان هند نیز دیده میشود و این سبک بتدریج صورتی مخصوص بخود میگیرد و سبک معروف هندی را بوجود می آورد. امیرخسرو را می توان بزرگترین شاعر فارسی گوی هند بشمار آورد. قریحه اش گویا و روان و در نظم سخن دارای سرعت خیال و جودت طبع بوده و علاوه بر زبان فارسی در زبانهای عربی و ترکی و سنسکریت و برج بهاکا (یکی از زبانهای بومی هند) هم تبحر داشته و گفته اند در زبان اخیر دارای آثاری نیز بوده است که از بین رفته. علاوه بر شعر و ادبیات در موسیقی و آوازهای هندی و فارسی نیز دست داشته و خود آهنگهایی ساخته بوده است. دیوان اشعار امیرخسرو که مدایح آن غالباً درباره سلاطین دهلی است پنج قسم است بقرار زیر: 1- تحفهالصغر که حاوی اشعاردورۀ جوانی شاعر است. 2- وسطالحیوه، اشعار دورۀ بیست تا سی سالگی شاعر است. 3- غرهالکمال که در حدود چهل سالگی از طبعش تراویده و در دیباچۀ آن از سوانح زندگی خود بیان کرده و نیز از شاعران بزرگ ایران مانند سنایی، خاقانی، سعدی و نظامی یاد کرده است. 4 -بقیۀ نقیه که اشعار آخرین ِ شاعر است. علاوه بر اینها امیرخسرو به تقلید نظامی گنجوی پنج مثنوی پرداخته است: 1- مطلعالانوار که مقابل مخزن الاسرار نظامی و حاوی اشعار دینی و اخلاقی است. 2- شیرین و خسرو مقابل خسرو و شیرین نظامی. 3- مجنون و لیلی مقابل لیلی و مجنون. این سه مثنوی را در سال 698 سروده است. 4- آئینۀ سکندری در مقابل اسکندرنامۀ نظامی که در 699 سروده است. 5- هشت بهشت مقابل هفت پیکر نظامی که در سال 701 آن را بپایان رسانیده. خمسۀ امیرخسرو جمعاً هجده هزار بیت دارد. علاوه بر این پنج مثنوی آثار دیگری مانند قران السعدین (688) ، نه سپهر 718) ، تاج الفتوح (در حدود 690) دول رانی خضرخان (در معاشقات و روابط دول رانی دختر راجۀ گجرات و خضرخان 715) ، افضل الفوائد، اعجاز خسروی، تغلق نامه، خزائن الفتوح، مناقب هند و تاریخ دهلی از او باقی مانده است. امیرخسرو طوطی تخلص داشته و بعضی از شاعران ایرانی بدین تخلص او اشاراتی دارند. قصائد شاعر از غزلیاتش متین تر است و در این موضوع از سخنگویان بزرگ پیروی کرده است. گاهی قصیده را با تغزلی دلنشین آغاز می کند مانند: صبا را گاه آن آمد که راه بوستان گیرد زمین را سبزه در دیبا و گل در پرنیان گیرد جهَد از چشمه موج آب و از آن در زمین افتد زند بر لاله باد تند و آتش در زبان گیرد... مانند خاقانی قصاید دور و درازی دارد و یکی از آنها را در استقبال قصیدۀ خاقانی بمطلع: دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش... ساخته که چنین آغاز میشود: دلم طفلست و پیر عشق استاد زبان دانش سواد لوحه سبق و مسکنت کنج دبستانش. امیرخسرو به سال 725 هَ. ق. 1324/ میلادی درگذشت. (از شعرالعجم شبلی نعمانی ترجمه فخر داعی گیلانی ج 2 صص 77- 149 و تاریخ ادبیات رضازادۀ شفق صص 307- 311 و گنج سخن صفا ج 2 ص 179). برای تحقیق بیشتر در احوال و آثار این شاعر رجوع به مآخذ مزبور و تاریخ مغول عباس اقبال ج 1 صص 546- 547 و از سعدی تا جامی (از ج 3 تاریخ ادبیات براون) ترجمه حکمت و تذکرهالشعرا دولتشاه سمرقندی صص 238- 247 و ریاض العارفین هدایت صص 70- 71 و مجلۀ مهر سال 8 مقالات محمد معین و دیگر تذکره ها شود
امیر خسرو، دهلوی از شاعران پارسی گوی قرن هفتم هجری قمری است که به هندوستان می زیست. امیرخسرو اصلا ترک نژاد است و پدرش امیر سیف الدین محمد از حملۀ مغول فرار کرد و از بلخ به هندوستان آمد و در ولایت پتیالی اقامت جست. این شاعر بسال 651 هجری قمری در این شهر تولد یافت. امیرخسرو همانطور که پدرش اهل فضل و کمال بود او نیز راه فضل و کمال پیش گرفت و بزبان فارسی عشق عجیب نشان داد و در این زبان از جوانی شعر سرود بطوریکه از جهت کثرت اشعاری که به او نسبت داده اند و از آنچه از او باقی مانده می توان او را شاعر درجۀ اول شمرد. اقامتگاه امیرخسرو شهر دهلی بود و نزد سلاطین آن ولایت منزلتی داشت و از پنج پادشاه آن ناحیت نوازشها دید. امیرخسرو بحلقۀ ارادت یکی از مرشدان متصوفه هندی یعنی شیخ نظام الدین اولیاء درآمد و بسلوک در طریقت ریاضت و درویشی پرداخت و در الفاظ و معانی اقتفاء از شعرای نامی ایران خاصه سنائی و خاقانی ونظامی و سعدی نمود و مخصوصاً در غزل پیرو سبک سعدی است چنانکه خود او گوید: ’جلد سخنم دارد شیرازه شیرازی’. سبک امیرخسرو در اشعار شاعران دیگر پارسی گوی هند دیده میشود و همین سبک با پیشرفت خود اساس سبک هندی را تشکیل می دهد. دیوان اشعار امیرخسرو که مدایح آن غالباً بنام سلاطین دهلی است بر پنج قسمت زیر است: 1- تحفهالصغر که اشعار جوانی اوست و از قصائد و غزلیات و ترجیعبند مرکب است و در آن سلطان غیاث الدین بلبان (664- 676 هجری قمری) و پسرش شیخ نظام اولیاء مدح شده است. 2- وسطالحیوه که گویا اشعار آن را میان بیست و سی سالگی سروده و قصایدی در مدح شیخ نظام اولیاء و نصرهالدین سلطان محمد پسر بزرگ بلبان (مقتول در 683 هجری قمری) که حامی شاعر بوده است و نیز درباره سلطان معزالدین کیقباد (686- 689 هجری قمری) مدائحی دارد. 3- غرهالکمال که آن را میان سن سی وچهل سروده و در مقدمۀ آن از محسنات و ترجیعبند شعرفارسی به عربی سخن رانده است و از شعرای بزرگ ایران مانند سنائی و خاقانی و سعدی و نظامی نام برده و نیز شیخ نظام الدین اولیاء و سلطان معزالدین کیقباد و جلال فیروز شاه (689- 695 هجری قمری) و جانشین های او رکن الدین و علاءالدین و دیگران را مدح کرده است. این دیوان بزرگتر از اقسام سابق و مرکب از قصائد و ترجیعبند و قطعات است. 4- بقیه نقیه که اشعاردورۀ پیری شاعر را دربردارد و قسمتی از آن در مدح علاءالدین محمدشاه (694- 715 هجری قمری) و پسر او و دیگر امراء است. 5- نهایهالکمال که محتوی آخرین اشعار شاعر است که قصائدی در مدح سلطان غیاث الدین تغلق 720- 725 هجری قمری) و قصایدی در مرثیۀ سلطان قطب الدین مبارکشاه (متوفی در 720هجری قمری) دارد. می توان گفت قصائد این شاعر از غزلیاتش متین تر است و در این موضوع چنانکه گفته شد پیروی از سعدی کرده است. گاهی بعضی قصاید را با تغزل دلنشین آغاز می کند. نظیر این ابیات: صبا را گاه آن آمد که راه بوستان گیرد زمین را سبز در دیبا و گل در پرنیان گیرد جهد از چشمه موج آب و لرزان در زمین افتد زند بر لاله باد تند و آتش در زبان گیرد زبان از گفتن آتش نسوزد لیکن از سوسن حدیث لاله گوید ترسم آتش در جهان گیرد تماشا کن که چون بگرفت لاله کوه را دامن کسی کو تیغ بی موجب کشد خونش چنان گیرد ز یاد غنچه مرغان را نوا بسته شود تا گل بسازد پردۀ نوروز و بلبل خود همان گیرد. امیرخسرو چون خاقانی قصائد دور و دراز دارد و یکی از آنها را در استقبال قصیدۀ خاقانی با مطلع: ’دل من پیر تعلیم است ومن طفل زبان دانش’ ساخته که چنین آغاز می کند: ((دلم طفل است و پیر عشق استاد زبان دانش)) در طی این قصیده معانی مربوط بتقوی و اخلاق آمده و اشارات عرفانی هم شده و از جمله این بیت دیده میشود. مشو بینا بچشم سر که نارد دید خود را هم بدل بین تا ببینی هر چه خواهی ماه تابانش. غزلهای امیرخسرو از حد غزل معمول نگذشته و موضوع آن بیشتر مضامین عاشقانه است و سخن از آرزوی دیدار و هجران یار و امثال آن است. امیرخسرو به حکیم نظامی اعتقاد خاصی داشت و بتقلید او خسمه ای ساخت که اقسام آن بر وجه ذیل است: 1- مطلعالانوار در مقابل مخزن الاسرار که بیشتر اشعار دینی و اخلاقی دارد و در 697 ختام یافته و به نام علاءالدین محمدشاه اتحاف شده. 2- شیرین و خسرو مقابل خسرو و شیرین نظامی که در همان سال فوق سروده شد و در خاتمۀ این منظومه بندی خطاب به پسرش مسعود گفته این مثنوی نیز بنام علاءالدین محمدشاه است. 3- مجنون و لیلی مقابل لیلی و مجنون نظامی که نیز در سال مذکور فوق بنام همان حکمران برشتۀ نظم درآورده از اقسام مؤثر این منظومه ابیاتی است که شاعر بیاد مرگ مادر و برادر خود سروده و مطلع آن این است: امسال دو نور ز اخترم رفت هم مادر و هم برادرم رفت. 4- آئینۀ سکندری مقابل اسکندرنامۀ نظامی که در 699 هجری قمری بنظم کشیده و باز بنام علاءالدین است. 5 -هشت بهشت در حکایت بهرام است و مقابل هفت پیکر نظامی است و در 701 هجری قمری سروده و در خاتمۀ این مثنوی شاعر گفته که تمام خمسه در ظرف سه سال سروده شده و قاضی شهاب الدین از فضلای آن سامان تمام آن را مطالعه و تصحیح کرده است. علاوه بر آنچه مذکور افتاد امیرخسرو تصانیف و منظومه های دیگر مانند ’قران السعدین’ و ’نه سپهر’ و ’مفتاح الفتوح’ دارد که در اوصاف سلاطین هنداست و گذشته از مزیت ادبی ارزش تاریخی نیز دارد از تألیفات منثور او خزائن الفتوح است در تاریخ. امیرخسرو در هزل و مطایبه و قصیدۀ شکوائی نیز دستی داشته است. امیرخسرو نه تنها در قصه گویی به حکایات گذشته پرداخته بلکه از قصه های معاصر نیز بنظم آورده است. چنانکه منظومه خضرخان و دولرانی را بطرز قصه مؤثری در سرگذشت خضرخان پسر علاءالدین محمد که معاصر و ممدوح شاعر بوده ساخته است. او در موسیقی نیز استاد بود و در پاسخ پرسش راجع بشعر و موسیقی گفته: ’پاسخش گفتم که من در هر دو معنی کاملم’. این شاعر در فن انشاء نیز دست داشته و کتابی بنام رسائل الاعجاز در این باب دارد. باری امیرخسرو از بزرگترین شاعران پارسی گوی ایرانی و هند است و در عذوبت کلام دستی کامل داشته است ولی با این همه او در عذوبت الفاظ و رقت معانی بپای نظامی گنجوی نمیرسد. مرگ امیرخسرو بسال 705 هجری قمری در دهلی اتفاق افتاد. (از تاریخ ادبیات برون ج 3 و تاریخ ادبیات شفق صص 289- 292)
امیر خسرو، دهلوی از شاعران پارسی گوی قرن هفتم هجری قمری است که به هندوستان می زیست. امیرخسرو اصلا ترک نژاد است و پدرش امیر سیف الدین محمد از حملۀ مغول فرار کرد و از بلخ به هندوستان آمد و در ولایت پتیالی اقامت جست. این شاعر بسال 651 هجری قمری در این شهر تولد یافت. امیرخسرو همانطور که پدرش اهل فضل و کمال بود او نیز راه فضل و کمال پیش گرفت و بزبان فارسی عشق عجیب نشان داد و در این زبان از جوانی شعر سرود بطوریکه از جهت کثرت اشعاری که به او نسبت داده اند و از آنچه از او باقی مانده می توان او را شاعر درجۀ اول شمرد. اقامتگاه امیرخسرو شهر دهلی بود و نزد سلاطین آن ولایت منزلتی داشت و از پنج پادشاه آن ناحیت نوازشها دید. امیرخسرو بحلقۀ ارادت یکی از مرشدان متصوفه هندی یعنی شیخ نظام الدین اولیاء درآمد و بسلوک در طریقت ریاضت و درویشی پرداخت و در الفاظ و معانی اقتفاء از شعرای نامی ایران خاصه سنائی و خاقانی ونظامی و سعدی نمود و مخصوصاً در غزل پیرو سبک سعدی است چنانکه خود او گوید: ’جلد سخنم دارد شیرازه شیرازی’. سبک امیرخسرو در اشعار شاعران دیگر پارسی گوی هند دیده میشود و همین سبک با پیشرفت خود اساس سبک هندی را تشکیل می دهد. دیوان اشعار امیرخسرو که مدایح آن غالباً بنام سلاطین دهلی است بر پنج قسمت زیر است: 1- تحفهالصغر که اشعار جوانی اوست و از قصائد و غزلیات و ترجیعبند مرکب است و در آن سلطان غیاث الدین بلبان (664- 676 هجری قمری) و پسرش شیخ نظام اولیاء مدح شده است. 2- وسطالحیوه که گویا اشعار آن را میان بیست و سی سالگی سروده و قصایدی در مدح شیخ نظام اولیاء و نصرهالدین سلطان محمد پسر بزرگ بلبان (مقتول در 683 هجری قمری) که حامی شاعر بوده است و نیز درباره سلطان معزالدین کیقباد (686- 689 هجری قمری) مدائحی دارد. 3- غرهالکمال که آن را میان سن سی وچهل سروده و در مقدمۀ آن از محسنات و ترجیعبند شعرفارسی به عربی سخن رانده است و از شعرای بزرگ ایران مانند سنائی و خاقانی و سعدی و نظامی نام برده و نیز شیخ نظام الدین اولیاء و سلطان معزالدین کیقباد و جلال فیروز شاه (689- 695 هجری قمری) و جانشین های او رکن الدین و علاءالدین و دیگران را مدح کرده است. این دیوان بزرگتر از اقسام سابق و مرکب از قصائد و ترجیعبند و قطعات است. 4- بقیه نقیه که اشعاردورۀ پیری شاعر را دربردارد و قسمتی از آن در مدح علاءالدین محمدشاه (694- 715 هجری قمری) و پسر او و دیگر امراء است. 5- نهایهالکمال که محتوی آخرین اشعار شاعر است که قصائدی در مدح سلطان غیاث الدین تغلق 720- 725 هجری قمری) و قصایدی در مرثیۀ سلطان قطب الدین مبارکشاه (متوفی در 720هجری قمری) دارد. می توان گفت قصائد این شاعر از غزلیاتش متین تر است و در این موضوع چنانکه گفته شد پیروی از سعدی کرده است. گاهی بعضی قصاید را با تغزل دلنشین آغاز می کند. نظیر این ابیات: صبا را گاه آن آمد که راه بوستان گیرد زمین را سبز در دیبا و گل در پرنیان گیرد جهد از چشمه موج آب و لرزان در زمین افتد زند بر لاله باد تند و آتش در زبان گیرد زبان از گفتن آتش نسوزد لیکن از سوسن حدیث لاله گوید ترسم آتش در جهان گیرد تماشا کن که چون بگرفت لاله کوه را دامن کسی کو تیغ بی موجب کشد خونش چنان گیرد ز یاد غنچه مرغان را نوا بسته شود تا گل بسازد پردۀ نوروز و بلبل خود همان گیرد. امیرخسرو چون خاقانی قصائد دور و دراز دارد و یکی از آنها را در استقبال قصیدۀ خاقانی با مطلع: ’دل من پیر تعلیم است ومن طفل زبان دانش’ ساخته که چنین آغاز می کند: ((دلم طفل است و پیر عشق استاد زبان دانش)) در طی این قصیده معانی مربوط بتقوی و اخلاق آمده و اشارات عرفانی هم شده و از جمله این بیت دیده میشود. مشو بینا بچشم سر که نارد دید خود را هم بدل بین تا ببینی هر چه خواهی ماه تابانش. غزلهای امیرخسرو از حد غزل معمول نگذشته و موضوع آن بیشتر مضامین عاشقانه است و سخن از آرزوی دیدار و هجران یار و امثال آن است. امیرخسرو به حکیم نظامی اعتقاد خاصی داشت و بتقلید او خسمه ای ساخت که اقسام آن بر وجه ذیل است: 1- مطلعالانوار در مقابل مخزن الاسرار که بیشتر اشعار دینی و اخلاقی دارد و در 697 ختام یافته و به نام علاءالدین محمدشاه اتحاف شده. 2- شیرین و خسرو مقابل خسرو و شیرین نظامی که در همان سال فوق سروده شد و در خاتمۀ این منظومه بندی خطاب به پسرش مسعود گفته این مثنوی نیز بنام علاءالدین محمدشاه است. 3- مجنون و لیلی مقابل لیلی و مجنون نظامی که نیز در سال مذکور فوق بنام همان حکمران برشتۀ نظم درآورده از اقسام مؤثر این منظومه ابیاتی است که شاعر بیاد مرگ مادر و برادر خود سروده و مطلع آن این است: امسال دو نور ز اخترم رفت هم مادر و هم برادرم رفت. 4- آئینۀ سکندری مقابل اسکندرنامۀ نظامی که در 699 هجری قمری بنظم کشیده و باز بنام علاءالدین است. 5 -هشت بهشت در حکایت بهرام است و مقابل هفت پیکر نظامی است و در 701 هجری قمری سروده و در خاتمۀ این مثنوی شاعر گفته که تمام خمسه در ظرف سه سال سروده شده و قاضی شهاب الدین از فضلای آن سامان تمام آن را مطالعه و تصحیح کرده است. علاوه بر آنچه مذکور افتاد امیرخسرو تصانیف و منظومه های دیگر مانند ’قران السعدین’ و ’نه سپهر’ و ’مفتاح الفتوح’ دارد که در اوصاف سلاطین هنداست و گذشته از مزیت ادبی ارزش تاریخی نیز دارد از تألیفات منثور او خزائن الفتوح است در تاریخ. امیرخسرو در هزل و مطایبه و قصیدۀ شکوائی نیز دستی داشته است. امیرخسرو نه تنها در قصه گویی به حکایات گذشته پرداخته بلکه از قصه های معاصر نیز بنظم آورده است. چنانکه منظومه خضرخان و دولرانی را بطرز قصه مؤثری در سرگذشت خضرخان پسر علاءالدین محمد که معاصر و ممدوح شاعر بوده ساخته است. او در موسیقی نیز استاد بود و در پاسخ پرسش راجع بشعر و موسیقی گفته: ’پاسخش گفتم که من در هر دو معنی کاملم’. این شاعر در فن انشاء نیز دست داشته و کتابی بنام رسائل الاعجاز در این باب دارد. باری امیرخسرو از بزرگترین شاعران پارسی گوی ایرانی و هند است و در عذوبت کلام دستی کامل داشته است ولی با این همه او در عذوبت الفاظ و رقت معانی بپای نظامی گنجوی نمیرسد. مرگ امیرخسرو بسال 705 هجری قمری در دهلی اتفاق افتاد. (از تاریخ ادبیات برون ج 3 و تاریخ ادبیات شفق صص 289- 292)
شیخ، ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی. ابویزید بسطامی عارف از شهر بسطام است. (منتهی الارب). رجوع به ابویزید و طیفور و ریحانه الادب و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری چ 1 لندن ص 768، و سبک شناسی ج 2ص 185، و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 2 و حکمت اشراق ومزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 505 شود: بنده بسطامی است و بسیارست حرمت بایزید بسطامی. ابوالفتوح جاجرمی (از کتاب النقص ص 96). سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم. حافظ
شیخ، ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی. ابویزید بسطامی عارف از شهر بسطام است. (منتهی الارب). رجوع به ابویزید و طیفور و ریحانه الادب و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری چ 1 لندن ص 768، و سبک شناسی ج 2ص 185، و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 2 و حکمت اشراق ومزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 505 شود: بنده بسطامی است و بسیارست حرمت بایزید بسطامی. ابوالفتوح جاجرمی (از کتاب النقص ص 96). سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم. حافظ
نام شهری در هندوستان که دهلی نیز گویند. (ناظم الاطباء). صورتی از دهلی و منسوب به آن دهلوی است: سخن زان گونه گفتم من بلند امروز در دهلو که از خواب گران بیدار کردستم به شروانش. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). سریری که شیرین و خسرو زدند ز دارای شروان و دهلو زدند. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به دهلی شود
نام شهری در هندوستان که دهلی نیز گویند. (ناظم الاطباء). صورتی از دهلی و منسوب به آن دهلوی است: سخن زان گونه گفتم من بلند امروز در دهلو که از خواب گران بیدار کردستم به شروانش. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). سریری که شیرین و خسرو زدند ز دارای شروان و دهلو زدند. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به دهلی شود
شهری در هندوستان که قبل از غلبۀ انگلیس بر این مملکت پایتخت بوده و مسجد جامع آن از نوادر روزگار است و این شهر که در روی رود جمنا بنا شده در سال 1274 ه. ق. به تصرف سپاه انگلیس درآمد. (ناظم الاطباء). نام شهری بزرگ و معروف به هندوستان و پایتخت آن و نسبت بدان دهلوی باشد. (یادداشت مؤلف). هر سه شهر دهلی که به یکدیگراتصال داشت و یکی را سیری و دیگری را جهان پناه و سیم را دهلی کهنه گویند در تاراج و تالان سخت خسارات یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 155). نام قدیم دارالخلافه هند و شاه جهان آباد است و لقب دیگر آن دارالملک است. (لغت محلی شوشتر). نام دارالخلافۀ هند است و آن بزرگترین شهرهای هند بود ولی بعدها ویرانی بدان راه یافت و در آن مسجدی است جامع از نوادر روزگار. (منتهی الارب). پیش از این چند جا به نام دهلی بوده و اکنون اندرون قلعۀ شهر شاه جهان آباد را دهلی نو و بیرون قلعه را دهلی کهنه گویند. (از آنندراج) : نام دو شهرمجاور (دهلی کهنه و دهلی نو). واقع در شمال قسمت مرکزی هند بر ساحل غربی رود جمنا به فاصله 1190هزارگزی شمال شرقی بمبئی و 1287هزارگزی شمال غربی کلکته. - دهلی نو یا نیودهلی، دارای 276314 تن جمعیت است (سال 1951 میلادی) پایتخت جمهوری هند و در جنوب دهلی کهنه است و بین سالهای 1912 و 1929 میلادی به عنوان کرسی هند بریتانیا (به جای کلکته) ساخته شد و در 1931 رسماً افتتاح گردید. این شهر دارای کارخانه های نساجی و صنایع سبک و صنعت چاپ است. مقتل گاندی در قسمت جنوبی شهر زیارتگاه است. شهر دارای یک استادیوم ورزشی بزرگ و چند مؤسسۀ پزشکی و کاخ باشکوهی است که مقر رئیس جمهور هند است و آن سابقاً مقر نائب السلطنۀ هند بود. (از دایره المعارف فارسی). - دهلی کهنه، یا شاه جهان آباد با باروی سنگی بلندی که شاه جهان ساخته احاطه شده است. از آثار شاه جهان در این شهر لعل قلعه یا قلعۀ سرخ است. کاخ سلطنتی با دو تالار زیبا برای بارعام و بارخاص در آن از مرمر ساخته شده است. دیگر جامع مسجد شاه جهان آباد است که از ماسه سنگ ساخته شده و دارای دو منار و سه گنبد (از مرمر) است و از بزرگترین و زیباترین مساجد عالم اسلام است. در جنوب لعل قلعه بر ساحل جمنا راجگهات واقع است که جسد گاندی در آنجا سوزانده شد. در شمال غربی شهر بیرون باروی قدیم دانشگاه دهلی قرار دارد. از کارهای دستی مشهور دهلی کهنه ملیله دوزی های زینتی با طلا و نقره، منبت کاری (عاج و چوب) ، شالبافی و توربافی است. در دشت دهلی چندین شهر طلوع و افول کرده است که از آنها به نام شهرهای هفتگانه دهلی یا ’دهلی های هفتگانه’ یاد می کنند. قدیمترین آبادیی که در این ناحیه دایر شد شهر نیمه افسانه ای ایندرپت بوده و پس از آن لالکوت (قلعه سرخ) که قطب الدین ایبک پس از فتوحات مسلمانان مسجدی بزرگ در آن بنا نهاد (588 ه. ق.) و منار معروف به قطب منار را کنار آن ساخت. نخستین دهلی اسلامی در کنار لالکوت بوجود آمد و به نام صاحب سابق آن بر قلعۀ رای پیتهورا معروف گردید. پس از آن دهلی های دیگر (سیری، تعلق آباد، جهان پناه آباد، فیروزآباد) ساخته شد و در دورۀ هجوم تیموریان دهلی چندی از مرکزیت افتاد تا سرانجام شاه جهان بنای پایتخت جدید خود شاه جهان آباد را آغاز کرد که پس از بنای دهلی نو به غلط دهلی کهنه خوانده می شود. (حتی تا زمان امیرتیمور این نام به لالکوت و قلعه رای پیتهورا اطلاق می شد). از مشهورترین بناهای دشت دهلی مقبرۀ همایون در جنوب شرقی مرکز دهلی و در غرب آن مجموعۀ مقابر و ابنیۀ معروف به نظام الدین است که مشتمل بر مقبرۀ نظام الدین اولیا و امیرخسرو دهلوی و برخی دیگر از بزرگان است. (ازدایره المعارف فارسی)
شهری در هندوستان که قبل از غلبۀ انگلیس بر این مملکت پایتخت بوده و مسجد جامع آن از نوادر روزگار است و این شهر که در روی رود جمنا بنا شده در سال 1274 هَ. ق. به تصرف سپاه انگلیس درآمد. (ناظم الاطباء). نام شهری بزرگ و معروف به هندوستان و پایتخت آن و نسبت بدان دهلوی باشد. (یادداشت مؤلف). هر سه شهر دهلی که به یکدیگراتصال داشت و یکی را سیری و دیگری را جهان پناه و سیم را دهلی کهنه گویند در تاراج و تالان سخت خسارات یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 155). نام قدیم دارالخلافه هند و شاه جهان آباد است و لقب دیگر آن دارالملک است. (لغت محلی شوشتر). نام دارالخلافۀ هند است و آن بزرگترین شهرهای هند بود ولی بعدها ویرانی بدان راه یافت و در آن مسجدی است جامع از نوادر روزگار. (منتهی الارب). پیش از این چند جا به نام دهلی بوده و اکنون اندرون قلعۀ شهر شاه جهان آباد را دهلی نو و بیرون قلعه را دهلی کهنه گویند. (از آنندراج) : نام دو شهرمجاور (دهلی کهنه و دهلی نو). واقع در شمال قسمت مرکزی هند بر ساحل غربی رود جمنا به فاصله 1190هزارگزی شمال شرقی بمبئی و 1287هزارگزی شمال غربی کلکته. - دهلی نو یا نیودهلی، دارای 276314 تن جمعیت است (سال 1951 میلادی) پایتخت جمهوری هند و در جنوب دهلی کهنه است و بین سالهای 1912 و 1929 میلادی به عنوان کرسی هند بریتانیا (به جای کلکته) ساخته شد و در 1931 رسماً افتتاح گردید. این شهر دارای کارخانه های نساجی و صنایع سبک و صنعت چاپ است. مقتل گاندی در قسمت جنوبی شهر زیارتگاه است. شهر دارای یک استادیوم ورزشی بزرگ و چند مؤسسۀ پزشکی و کاخ باشکوهی است که مقر رئیس جمهور هند است و آن سابقاً مقر نائب السلطنۀ هند بود. (از دایره المعارف فارسی). - دهلی کهنه، یا شاه جهان آباد با باروی سنگی بلندی که شاه جهان ساخته احاطه شده است. از آثار شاه جهان در این شهر لعل قلعه یا قلعۀ سرخ است. کاخ سلطنتی با دو تالار زیبا برای بارعام و بارخاص در آن از مرمر ساخته شده است. دیگر جامع مسجد شاه جهان آباد است که از ماسه سنگ ساخته شده و دارای دو منار و سه گنبد (از مرمر) است و از بزرگترین و زیباترین مساجد عالم اسلام است. در جنوب لعل قلعه بر ساحل جمنا راجگهات واقع است که جسد گاندی در آنجا سوزانده شد. در شمال غربی شهر بیرون باروی قدیم دانشگاه دهلی قرار دارد. از کارهای دستی مشهور دهلی کهنه ملیله دوزی های زینتی با طلا و نقره، منبت کاری (عاج و چوب) ، شالبافی و توربافی است. در دشت دهلی چندین شهر طلوع و افول کرده است که از آنها به نام شهرهای هفتگانه دهلی یا ’دهلی های هفتگانه’ یاد می کنند. قدیمترین آبادیی که در این ناحیه دایر شد شهر نیمه افسانه ای ایندرپت بوده و پس از آن لالکوت (قلعه سرخ) که قطب الدین ایبک پس از فتوحات مسلمانان مسجدی بزرگ در آن بنا نهاد (588 هَ. ق.) و منار معروف به قطب منار را کنار آن ساخت. نخستین دهلی اسلامی در کنار لالکوت بوجود آمد و به نام صاحب سابق آن بر قلعۀ رای پیتهورا معروف گردید. پس از آن دهلی های دیگر (سیری، تعلق آباد، جهان پناه آباد، فیروزآباد) ساخته شد و در دورۀ هجوم تیموریان دهلی چندی از مرکزیت افتاد تا سرانجام شاه جهان بنای پایتخت جدید خود شاه جهان آباد را آغاز کرد که پس از بنای دهلی نو به غلط دهلی کهنه خوانده می شود. (حتی تا زمان امیرتیمور این نام به لالکوت و قلعه رای پیتهورا اطلاق می شد). از مشهورترین بناهای دشت دهلی مقبرۀ همایون در جنوب شرقی مرکز دهلی و در غرب آن مجموعۀ مقابر و ابنیۀ معروف به نظام الدین است که مشتمل بر مقبرۀ نظام الدین اولیا و امیرخسرو دهلوی و برخی دیگر از بزرگان است. (ازدایره المعارف فارسی)
زبان و خط پهلوی. زبان پهلو یا پهله، پارت، پرثوه، پهلوانی. زبان متداول دورۀ اشکانیان و ساسانیان. فارسی میانه و آن میان فرس باستانی و فرس امروزی جای دارد. این زبان را فرس متوسط نیز گویند. زبان مردم پارت، پارتها بزبان پهلوی شمالی (پارتی) که جزئی تفاوت با پهلوی جنوبی دارد سخن میگفتند. (ایران باستان ج 3 ص 2194) و پهلوی جنوبی (پارسیک) در عهد ساسانیان رواج داشته است. زبان پهلوی، زبان ایران در دورۀ اشکانیان و ساسانیان بود ولی آثار آن غالباً از دورۀ ساسانیان باقی مانده یعنی از وقتی که با کتیبه های سلسلۀ ساسانی ادبیاتی خاص رو بترقی گذاشت، اما بما فقط کتب مذهبی رسیده است. آموختن زبان پهلوی بطرز منظم و مرتب اشکال دارد و دلیلش یکی آن است که این زبان علامات کافی برای آوازها و اصوات خود ندارد و دیگر آنکه ایدئوگرام ها بجای مانده است، یعنی کلمات را بسامی نویسند و بپهلوی خوانند. {{هزوارش، زوارش). (راهنمای زبان پهلوی دکتر آبراهامیان ص 69). زبانی که مردم آذربایجان و ری و همدان و اصفهان و ماه نهاوند بدان تکلم میکرده اند. (ابن المقفع از ابن الندیم در الفهرست). فهلویه. یاقوت در معجم البلدان (چ مصر ج 6 ص 406) ، بنقل از حمزۀ اصفهانی در کتاب التنبیه آرد: ’پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زمان بود، و این لغتی است منسوب به فهله....’ و مؤلف غیاث آرد: پهلوی زبان پهلوانان پای تخت کیان: تهمتن ازو در شگفتی بماند همی پهلوی نام یزدان بخواند. فردوسی. ورا نام کندز بدی پهلوی اگر پهلوانی سخن بشنوی. فردوسی. نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی. فردوسی. همان بیوراسبش همی خواندند چنین نام بر پهلوی راندند. فردوسی. نبشته من این نامۀ پهلوی به پیش تو آرم نگر نغنوی. فردوسی. بیامد سپینود را برنشاند همی پهلوی نام یزدان بخواند. فردوسی. یکی نامه بنوشت بر پهلوی بر آئین شاهان خط خسروی. فردوسی. اگر پهلوی را ندانی زبان بتازی تو اروند را دجله خوان. فردوسی. کلیله بتازی شد از پهلوی بدینسان که اکنون همی بشنوی. فردوسی. فراوانش بستود بر پهلوی بدو داد پس نامۀ خسروی. فردوسی. چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه ار بشنوی. فردوسی. چنین گفت کای داور تازه روی که بر تو نیابد سخن عیب جوی. نوشتم سخن چند در پهلوی ابر دفتر و کاغذ خسروی... فردوسی. ولیکن پهلوی باشد زبانش نداند هر که برخواند بیانش نه هر کس آن زبان نیکو بخواند و گر خواند همی معنی نداند فراوان وصف چیزی برشمارد چو برخوانی بسی معنی ندارد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). بلفظ پهلوی هر کس سراید خراسان آن بود کز وی خور آید خراسان پهلوی باشد خور آمد عراق و پارس را زو خور برآمد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). ، زبان شهری. زبان فارسی. (برهان). مقابل تازی. فارسی فصیح. زبان معمولی امروز: ز من گشت دست فصاحت قوی بپرداختم دفتر پهلوی. فردوسی. در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون مدح هزار ساله بگفتار پهلوی. فرخی. گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی. ادیب صابر. مثنوی مولوی معنوی هست قرآن در زبان پهلوی. جامی. ، لهجات محلی ایران که بنیاد قدیم و با زبان پهلوی قرابت دارند. فهلویه (معرب) ج، فهلویات: اگر روزی دو سه بارت بوینم بجان مشتاق بار دیگرستم زبان پهلوی را اوستادم کتاب عاشقی را مسطرستم خدایا عشق طاهر بی نشان به که از عشق بتان بی پا سرستم. بابا طاهر. مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر برمذهب حنفی میباشند و زبانشان پهلوی معرب است. (نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی، راجع بمردم مراغه در قرن هفتم). روخ چکاد، مرد اصلع باشد بپهلوی مرغزی. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نیز رجوع به فهلویه و فهلویات و المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 76 شود. منقولات فرهنگها و کتب دیگر: ابن الندیم گوید (الفهرست چ قاهره ص 19) : ’قال عبداﷲبن المقفع: لغات الفارسیه: الفهلویه و الدریه... فاما الفهلویه فمنسوب الی فهله اسم یقع علی خمسهبلدان و هی: اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان’. یاقوت در معجم البلدان ذیل فهلو (چ مصر ج 6 صص 406- 407) آرد: ’کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی، دری، پارسی... اماپهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود، و این لغتی است منسوب بفهله، و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان و شیرویه بن شهردار گوید: و شهرهای پهلویان هفت است: همدان، ماسبذان، قم، ماه بصره، صیمره، ماه کوفه، کرمانشاه، و ری و اصفهان و کومش و طبرستان و خراسان و سگستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست...’ (از مقدمۀ برهان چ معین ص بیست و نه). صاحب غیاث اللغات آرد: نام زبانیست از هفت زبان فارسی و آن زبان شهری است چه پهلو بمعنی شهر است و بعضی گویند منسوب به پهلو که نام ملک ری و اصفهان و دینور است و جمعی گویند که پهلوانان پای تخت کیان بدان تکلم میکردند. (از برهان). و در سراج اللغات نوشته که پهلوی منسوب به پهلو که بمعنی اعیان و ارکان است و مجازاً بر محل اجتماع ایشان که اردوست اطلاق کنند. پس پهلوی زبان اردوست و دری منسوب به درب خانه پادشاه است. (غیاث). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پهلوی، یک لسان قدیمی ایرانی است و در زمان ساسانیان زبان رسمی کشور مزبور گردید، کلمات و تعبیرهای بسیاری از زبان سریانی داخل این لسان شده بود و با 26 حرف که هم از زبان سریانی اخذ کرده بودند می نوشتند و این الفبا از طرف راست بچپ نوشته میشد. با این لسان در جهات موسوم به پهله یعنی ری و اصفهان و درواقع نقاطی که از طرف یونانیان قدیم بمیدیا شهرت یافته بود تکلم می نمودند. در کردستان و عراق عرب تابعایران هم شیوع داشت، و از این رو با لسان سریانی هم روبرو شده بود. زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را بزبان پهلوی ترجمه کردند، این ترجمه الیوم موجود میباشد و علاوه بر این کتیبه های موجوده در ابنیه و آثار باقیۀ آن دوره ها نیز با این لسان نوشته شده اند، لسانیون و علمای تحقیق السنه کتاب لغت و کتاب صرف زبان پهلوی را ترتیب داده و مناسبات آن را با زبان قبلی و بعدیش یعنی فارسی امروزی تعیین نموده و کلمات مأخوذه از زبان سریانی را مفروز کرده اند. هنگامی که در ایران لسان پهلوی جای زبان رسمی و تحریری را اشغال کرد یک زبان دیگر مسمی به ’دری’ هم معتبر بود و در دربار شهریاران آن زمان این زبان را بکار می بردند. فتوحات اسلامی ضربۀ بزرگی بزبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. از روی اتفاق شیوۀ اقلیم پارس یعنی فارسی کنونی تفوق پیدا کرد و در نتیجه زبان ادبی و تحریری گشت، زبان پهلوی بزبان فارسی بسیار شباهت دارد، و کلمات و تعبیرات سریانی مستعمله در پهلوی در فارسی جای خود را بکلمات و تعبیرات عربی واگذار کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). نیز رجوع به ص 571 ستون 1 س 14 همین کتاب شود. خط پهلوی - خط مردم پهلو، پارت، پرتوه، پرثوه.این خط در زمان اشکانیان و ساسانیان معمول بوده و در سکه و نقوش و کتب آن عهد دیده میشود. و غیر از منقورات احجار و سکه ها و مهرها قدیم ترین نوشته که بدست آمده یکی الواحی است راجع بمذهب مانی که در خرابه های شهر تورفان (در ترکستان چین) بدست آمده و دیگر عده ای اوراق که در ناحیۀ فیوم مصر بر روی پاپیروسها (پیزر) نوشته شده است: نبشته بر آن تیر بد پهلوی که ای شاه داننده گر بشنوی. فردوسی. نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی چه تازی و چه پارسی چه سغدی چه چینی و چه پهلوی... فردوسی. نوشتن بیاموختش پهلوی نشست سرافرازی و خسروی. فردوسی. یکی خطنوشتند بر پهلوی بمشک از بر دفتر خسروی. فردوسی. ز عنبر نوشتند بر پهلوی چنان چون بود نامۀ خسروی. فردوسی. نبشتند بر نامۀ خسروی نبد آن زمان خط مگر پهلوی. فردوسی. خطپهلوی از خط آرامی گرفته شده است، یعنی خط مذکور درایران تبدیل به پهلوی گردیده است. توضیح اینکه خط میخی برای نقر و نقش کتیبه ها بکار میرفته است و مناسب نامه ها و دیگر نیازمندیهای عمومی نبوده، از اینرو خط ساده و الفبائی آرامی که از عهد کلدانیان در آسیای صغیر معروف بود بتدریج اهمیت پیدا کرد، ابتدا بمناسبت سهولت هر جا بخط میخی چیزی نوشته میشد نام صاحب خط یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنسی دیگر بود نام خریدار یا فروشنده را در کنار آن بخط آرامی مینوشتند ولی بعدها وسعت استعمال این خط بتمام قلمرو ایران و آسیای صغیر و مصر رسید و عمومیت یافت و مکاتیب حکام و پادشاهان و روابط ملل و روزنامه های حکومتی و فرمانهاو نوشته های عادی همه با خط آرامی انجام میگرفت. ترقی روزافزون این خط با حمایت و تقویت شاهنشاهان هخامنشی حاصل آمد که در شاهنشاهی فاضل و عالی خود متعرض آیین و رسوم و خط و زبان ملل تابعه نمیشدند. مخصوصاً خط آرامی را از لحاظ سهولت آن رواج دادند و بکار بردن آن را در ممالک مفتوحه انتشار دادند. زبان آرامی بدو لهجه منشعب گردید: لهجۀ عراقی که آرامی شرقی نامند و لهجۀ سوریه و فلسطین و طور سینا که آرامی غربی گویند. خط آرامی هم بچند شیوه و رسم الخط درآمد و آنچه در ایران مادر خط پهلوی قرار گرفت شیوه و قلم آرامی عراقی بود. اصل خط آرامی از کجا شاخه گرفته است، محقق نیست. بعضی آن را تقلید خط هیروگلیف مصر میدانند و گروهی آن را از مخترعات یکی از ملل سامی میگویند و جمعی مأخوذ از خط فینیقی و جماعتی هم خط فینیقی را مأخوذ از خط آرامی پنداشته اند. پس از قتل دارا و غلبۀ اسکندر و تسلط سلوکیان بر ایران خط و زبان و رسوم و آداب یونانی در ایران رواج یافت، اما دیری نگذشت که خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و سکه ها و نوشته های ملی با خط پهلوی شروع شد و خط میخی بعللی که گفته شد دیگر موقعی برای اعاده نیافت. حروف پهلوی -خط پهلوی دارای 25 حرف با آواست: ’ا، ب، گ، ج، د، ه، و، ز، ی، ک، ل، م، ن، س، ف، پ، چ، ژ، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، غ’ ولی برای حروف ’ح، ط، ص، ع، ق’ که در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی ’ه’ گاهی آوای ’ح’ میدهد و ’ت’ گاهی آوای ’ط’ و ’الف’ گاهی آوای ’عین’ و ’چ’ گاهی آوای ’ص’ و ’کاف’ گاهی آوای ’ق’ را دارا میشده اند، و اگر چه برای ’ث’ و ’ذ’ هم حرف خاصی ندارد، اما حرف ’ت’ گاهی بجای ’ث’ و گاهی بجای ’ذ’ می نشسته است. و حرف ’پ’ که آوای ’چ’ و ’ف’ و ’ژ’ نیز میداده، گاهی آوای واو داشته و ظاهراً واو مذکور واوی بوده است میان ’پ’ و ’و’ و ’ف’ که آن را بعدها ’فاء عجمی’ نام نهادند مانند حرف دوم کلمه اوام، افام و جز آن. خط پهلوی و لهجۀ پهلوی بدو دسته تقسیم شده است: یکی خط و لهجۀ اشکانی که آن را پهلوی شمالی مینامند و سابقاً پهلوی کلدانی میگفتند، دیگر خط و لهجۀ ساسانی که آن را پهلوی جنوب و جنوب غربی میگفتند. سوای این دو قسم خط که با حروف مقطع نوشته میشده است و گویا مختص کتیبه ها بوده، خط دیگری هم داشته اند که از برای تحریرات معمولی بکار برده میشده و این خطبا حروف متصل نوشته میشده و از حیث شکل با خطوط دیگر تفاوت داشته است. خط پهلوی بعد از اسلام بسبب دشواری که در خواندن و نوشتن داشت نتوانست مانند دیگر آداب و فرهنگ ملی ساسانی مقاومت کند و در ملت غالب اثر بخشد، چندی نگذشت که خط مذکور منحصر بموبدان زردشتی شد و بسرعتی عجیب رو بفنا و زوال نهاد. صاحب مجمل التواریخ گوید: خط پهلوی مأخوذ از عبری است. (مجمل التواریخ والقصص ص 304). در نوشته های محققان غالباً بحث از زبان پهلوی با خط پهلوی آمیخته است، و ما در ذیل نمونه ای از آنها را نقل میکنیم. آقای پورداود نوشته اند: پهلوی یا پارسی میانه یعنی لهجۀ سرزمین پارت، همان سرزمینی که در پارسی باستان در سنگ نبشته های هخامنشیان پرتهوه خوانده شده، یعنی خراسان کنونی و میان پارسی میانه و پارسی نو که زبان رایج کنونی است یا فارسی، زبان دیگری فاصله نیست. وجه تسمیۀ مذکور ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس، زبان رسمی ایران لهجه یی بوده زبانزد اقوام پارت، خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بود. آنچنانکه پارسی باستان و پارسی نو (فارسی) بسرزمین پارس باز خوانده شده زبان پهلوی هم بمرز و بوم پارت (خراسان) باز خوانده شده است. کلمه پهلوی بزبان دورۀ اشکانیان و بزبان دورۀ ساسانیان اطلاق میشود. نامی که خاورشناسان در این اواخر به این زبان داده و پارسی میانه خوانده اند، به این اعتبار است که زبانی است در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته است. دوره ٔرسمی زبان پهلوی نهصد سال است یعنی از سال 250 قبل از میلاد با سر کار آمدن نخستین اشک، سر سلسلۀ اشکانیان که از پارت (خراسان) برخاست، تا 651 میلادی / 31 هجری قمری که سال کشته شدن یزدگرد سوم، پسین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند.به این مدت باز باید چند سال دیگر افزود، زیرا در قرن سوم و چهارم هجری نیز چندکتاب بسیار گرانبها بزبان پهلوی نوشته شده و امروزه از اسناد خوب و پرمایۀ این زبان بشمار میرود. از قرن پنجم و ششم یا پیشتر هم نوشته هایی بزبان پهلوی بما رسیده است اما سستی و نادرستی آنان گویای زبان ساختگی است و بخوبی پیداست که از روزگار رواج آن سالهاست دور شده اند. از برای این مدت طولانی که بیش از هزارو دویست سال است، آثار کتبی که از زبان پهلوی بما رسیده، نسبتاً بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است. در تألیفات نویسندگان ایرانی و عرب قرون پیش، نامهای بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتابهای یونانی و سانسکریت بپهلوی گردانیده شده است اما امروز با افسوس و دریغ جز همان نامها چیز دیگری بجای نمانده است. باید بیاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد، آنچه را عرب دراین سرزمین برنینداخت و تباه نساخت پس از چند قرن دیگر یکسره بدست مغول نابود گردید. در اینجا باید بیفزائیم که گذشته از شکست ایران بدست تازیان که بناچاردر اینگونه پیش آمدهای سخت سرمایۀ معنوی قومی از دست میرود، بویژه اگر آن هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره ای نداشته باشد و بتعصب شدید هم دچارباشد. سبب دیگری که از ذخیرۀ هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم، تغییر یافتن خط پهلویست بخط ملت فاتح. پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین، دیگر کسی نسخ موجود پهلوی را بهمان خط ننوشت، رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یادبردند، دیگر کسی نتوانست آن را بخواند، جز مشتی زردشتیان. ناگزیر آنچه طرف توجه و استفادۀ کسی نبود.... از پهلوی دورۀ اشکانیان (250 قبل از میلاد تا 234 میلادی) جزاز نام چند کس و چند نوشتۀ کوتاه سند کتبی دیگری در دست نداریم، آنچه امروزه از این زبان در دست داریم همه از روزگار ساسانیان یا از قرون اولی هجری است. این آثار عبارت است از سنگ نبشته ها و سکه ها و نگین ها و مهرها و ظرفها و کتابها. همین آثار پراکنده و پریشان اگر گرد شود تصور نمیرود که کمتر از ده هزار لغت غیر مکرر در آن بکار رفته باشد و این خود گنجینۀ گرانبهائیست. تاکنون فرهنگی که دارای همه لغات پهلوی باشد فراهم نشده، اما چند نوشتۀ پهلوی، از آن جمله تفسیر پهلوی وندیداد و تفسیر پهلوی یسنا و چند کتاب دیگر پهلوی که لغات آنها در فهرستی یاد شده، بخوبی میرساند که از زبان روزگار ساسانیان لغات فراوان بجای مانده است. اگر بخواهیم همه این اسناد را بشمریم سخن بدرازا خواهد کشید، از اینروی کوتاه گرفته برخی از آنان را یاد خواهیم کرد. در سر اسناد کتبی پهلوی باید تفسیر اوستا (زند) را یاد کرد. تفسیر یا گزارش پهلوی اوستا مانند خود متن اوستا، از آسیب زمانه بر کنار نمانده، چون تفسیر پس از هر آیۀ اوستایی می آمده، ناگزیر آنچه از متن از میان رفته با تفسیرش از میان رفته است. تفسیری که امروزه در دست داریم عبارتست از: تفسیر پهلوی یسنا. تفسیر پهلوی ویسپرد. تفسیر پهلوی وندیداد، تفسیر پهلوی برخی از یشتها چون هرمزدیشت و اردی بهشت یشت و بهرام یشت و جز اینها، تفسیر پهلوی پنج نیایش و دو سی روزۀ (کوچک و بزرگ) و برخی دیگر نمازها و درودهای خرده اوستا. تفسیر پهلوی اوستا ناگزیر از روزگار اشکانیان آغاز شده اما آنچه از تفسیر اوستا امروزه در دست داریم همه بزبان پهلوی رایج روزگار ساسانیان یعنی بلهجۀ جنوبی ایران است که پس از بسر کار آمدن ساسانیان، که از فارس بودند، زبان رسمی گردید. این تفسیر ناگزیر در سراسر دوران پادشاهی آنان دوام داشت و در طی همین تفسیر نام گروهی از گزارندگان یا مفسران اوستا نیز یاد گردیده است. در فرگرد (فصل) چهارم وندیداد در فقرۀ 49 از مزدک بامداتان یاد شده و یک فریفتار نابکار خوانده شده است، این نام میرساند که نگارش تفسیر اوستا تا زمان مزدک پسر بامداد که در سال 528 میلادی کشته شده است دوام داشت. از تفسیر پهلوی اوستا (= زند) که بگذریم سنگ نبشته هائی که از خود پادشاهان ساسانی مانده کهنترین نوشتۀ پهلوی است. این سنگ نبشته ها که از سدۀ سوم و چهارم میلادی است یادگاریست که از نخستین پادشاهان ساسانی و از خود سرسلسلۀ این دودمان آغاز میگردد. اردشیر بابکان (226- 241 میلادی) ، شاپور (241- 272 میلادی) ، نرسی (292- 301 میلادی) و چند سنگنبشتۀ دیگر از برخی پادشاهان دیگراین خاندان نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور (در فارس) و طاق بستان (نزدیک کرمانشاه) از آن جاهایی است که از این سنگنبشته ها برخوردارست. در میان اینها سنگنبشتۀ شاپور در حاجی آباد و در کعبۀ زرتشت بزرگتر و مهمتر است. بویژه این سنگنبشتۀ اخیر از دومین پادشاه ساسانی است در اهمیت همانند سنگنبشتۀ بغستان (بیستون) است که از داریوش سوم هخامنشی است وچهار سنگنبشته نیز از کرتیر موبدان موبد ایران در روزگار شاپور، بهرام دوم بجای مانده: یک سنگنبشتۀ کوتاه در نقش رجب، یک سنگنبشتۀ شاپور و دو سنگنبشتۀ بلند دیگر در نقش رستم و در سر مشهد. در همین سر مشهد آثاری از بهرام دوم (275- 292 میلادی) پنجمین پادشاه ساسانی به سه زبان و به سه خط است: پهلوی اشکانی یا پارتی و پهلوی ساسانی یا پارسیک و یونانی. یکی از این سنگنبشته های بزرگ و مهم امروزه بیرون از مرز و بوم ایران در سرزمین کردنشین عراق کنونی است و آن از آثار نرسی است در پایکولی در جنوب سلیمانیه. نخست درسال 1836 میلادی راولنسون بویرانۀ پایکولی برخورد و پس از وی در ماه ژوئن 1911 میلادی هرتسفلد آثار آن بناهای فروریخته و خطوط آنها را کاملاً مورد آزمایش و تحقیق قرار داد. خواندن خط پهلوی که بر سنگها کنده گری شده بسیار دشوار است و همانند خطی که بر اوراق نوشته شده نیست. خط پهلوی سنگنبشته ها در یکصد و شصت سال پیش از این بدستیاری سیلوستر دوساسی کشف شده است. در سالهای آغاز قرن بیستم میلادی اسناد گرانبهایی در فیوم (مصر) و درتورفان (ترکستان شرقی چین) راجع بدین مانی پیدا شده است. میتوان امیدوار بود که باز در تک ریگ و خاک نوشته های پهلوی پنهان باشد و آشکار شدن آن در آینده بنیاد بسیاری از لغتهای فارسی را استوارتر گرداند. اینک نامهای برخی از کتابهای پهلوی را در اینجا برمیشمریم: برخی از این نامه ها از روزگار ساسانیان است و بیشتر آنها پس از استیلای عرب نوشته شده و نامهای بسیاری از نویسندگان و زمان تألیف آنان معلوم است: کارنامۀ اردشیر پاپکان. یادگار زریران. خسرو کواتان وریتک. درخت آسوریک. ویچارشن شترنگ (ماتیکان شترنگ). ماتیکان هزار داتستان. فرهنگ اوئیم. فرهنگ پهلویک. شهرستانهای ایران. ارداویرافنامه.اندرز آذرپاد. مهراسپندان. اندرز پیشینکان. اندرز اوشنرداناک. پندنامک زرتشت. پندنامک بزرگمهر.اندرز خسرو کواتان. چیتک اندرز پوریوتکیشان. خرداد روز فروردینماه. دینکرد. ماتیکان گجستک ابالیش. یوشت فریان. بندهشن (= دین آگاسیه). نامکیهای منوچهر. داتستان دینیک. چیتکیهای زادسپرم. شکند گمانیک ویچار. شایست نشایست. نیرنگستان. هیرپتستان. پهلوی روایات. اودیهای سیستان (شگفتی های سیستان) و جز اینها. چند نامۀ اولی این فهرست غیر دینی است و بیشتر احتمال میرود که از خود روزگار ساسانیان باشد. شهرستانهای ایران که در جغرافیاست در زمان ابوجعفر المنصور معروف بابودوانیق (برادر ابوالعباس سفاح) که در ذی الحجۀ 136 هجری قمری بخلافت رسید و در ذی الحجۀ 158 هجری قمری مرد...، باید نوشته شده باشد، زیرا در پایان این کتاب در فقرۀ 61 المنصور دومین خلیفه ٔعباسی با کنیه اش یاد گردیده: ’شاترستان بکدات ابو گافر چگونشان ابودوانیک خواننت کرت’. تاریخ تألیف برخی از این نامه ها چنانکه گفتیم روشن است، از برای اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. در میان این کتابها اتفاقاً فرهنگ اوئیم و فرهنگ پهلوی دو لغت نامه است. ’اوئیم’ نامه ای که باولین کلمه کتاب باز خوانده میشود، یک فرهنگ اوستا و پهلویست، دارای 1000 لغت اوستائی و 2250 لغت پهلوی و در حدود 880 لغت اوستائی درآن بپهلوی معنی شده است. این لغت نامه بسیاری از جمله های اوستایی را، که امروزه در اوستایی که در دست داریم دیده نمیشود در بردارد، بنابراین آیاتیست از نسکهای از دست رفتۀ اوستا. در فرهنگ پهلویک که آن را هم باولین کلمه کتاب باز خوانده مناختای نامند از برای هریک از لغات سامی (آرامی) که هزوارش خوانند معادل آن یک لغت ایرانی یاد کرده است چون منا = ختای (خدای) ، میا = آب، تو را = گاو و غیره. هزوارش - در سراسر نوشته های پهلوی، چه در سنگ نبشته ها و چه در گزارش پهلوی اوستا (زند) و درکتابهای پیش از اسلام و پس از اسلام (باستثنای آثار تورفان مانوی) ، هزارها کلمه سامی از لهجۀ آرامی بکار رفته است. به این گونه کلمات که فقط در کتابت می آمده و بزبان رانده نمیشده هزوارش نام داده اند. بعبارت دیگر هزوارش ایدئوگرام یا علامت و نشانه ای بوده بهیئت یک کلمه آرامی که بجای آن در خواندن یک کلمه ایرانی می نشاندند. مثلاً بجای ایدئوگرام هایی که بایستی بلهجۀ آرامی: جلتا - ملکا - شپیر - یقیمون بخوانند، معادل آنها را که لغات ایرانی: پوست - شاه - وه = به - استادن باشد بزبان می آوردند. خود کلمه هزوارش (زوارش) از مصدر اوزوارتن بمعنی بیان کردن، تفسیر کردن و شرح دادن است و بهمین معنی در نامه های پهلوی چون دینکرد و بندهش و نامکیهای منوچهر، و چیتکیهای زادسپرم و شکند گمانیک ویچار و در نوشته های تورفان (ایزوارتن) بکار رفته است. بنابراین اسم مصدر اوزوارش {{هزوارش) در پهلوی بمعنی شرح و تفسیر و توضیح و بیان است. اگر اصلاً یاد کردن اینگونه لغات هزوارش (آرامی) در فرهنگهای فارسی لازم باشد، نگفته پیداست که باید ریشه و بن آنها را از همان زبان آرامی یا زبانهای دیگر سامی چون سریانی و عبری وبالاتر از آنها، از زبانهای بابلی و آشوری و اکدی بدست آورد. معادل بسیاری از آنها در زبان عربی که هم از خویشاوندان این زبانهای سامی است موجود است. همین کلمات آرامی است که در برهان قاطع بی دردسر همه از ’لغات زند و پازند’ یاد گردیده است. زند و پازند - زند در اوستا ازنتی بمعنی شرح و تفسیر است و جز این معنی دیگری ندارد. زند اوستا یعنی متن اوستا با تفسیرپهلوی آن که یاد کردیم. بنابراین زند زبان یا لهجه ای نیست. گاهی در ادبیات ما همین کلمه بجای اوستا بکار رفته است: که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی). پازند، گویا از ’پا+ زند’ ترکیب یافته باشد و آن پس از اسلام درایران بوجود آمده و عبارتست از پهلوی ساده تر شدۀ بدون لغات هزوارش، یعنی بجای آن ایدئوگرامهای آرامی، خود کلمات ایرانی معادل آنها را نگاشته اند. پازند معمولاً بخط سادۀ اوستائی که دین دبیری خوانند نوشته میشود نه با خط دشوار و ناخوانای پهلوی، و گاهی نیز بخط فارسی نوشته میشود. بسیاری از نامه های پهلوی که برشمردیم نسخه ای از پازند آنها را نیز در دست داریم ودر میان نوشته های پازند سه کتاب را که سودمندتر است و باید در ردیف مآخذی که از پارسی باستان و اوستا وپهلوی بجای مانده بشمار آوریم از سرچشمه های بسیاری از لغتهای فارسی بدانیم، در اینجا یاد میکنیم: دانای مینوخرد، ائوگمدئچا، ایاتکار جاماسپیک. در پایان یاد آور میشویم که در نامۀ زند ائوگمدئچا بیست و نه فقرۀ اوستائی بکار رفته که رویهمرفته 280 واژه است و1450 واژۀ پازند در آن آمده است. و فقط پنج فقرۀ اوستایی آن در اوستایی که امروزه در دست داریم یافت میشود. بیست و چهار فقرۀ دیگر از نسکهای از دست رفته است. (مقدمۀ برهان قاطع چ معین مقالۀ پورداود ص هفت تا ده). دین محمد در کتاب قواعد دستور زبان پهلوی آرد: زبانی که در اواخر دورۀ اشکانی و عصر ساسانی لغت رسمی و دینی و ادبی ایران بود به اسم پهلوی نام زد میشود. سوای اوستا تمامی آثار ادبی راجع بدین زردشتی که در میان ما باقی است بخط و زبان پهلوی است و پهلوی مبدأ زبان کنونی ایران که به فارسی معروف است میباشد. پهلوی تا چند قرن پس از اسلام نیز بین ایرانیان متداول بود و بعضی از تصنیفات مهمه که در آن زبان یافت میشود در عصر اسلامی انشاء شده است ولی بعد از نقل دیوان فارسی به عربی که در اواخر قرن اول هجری در زمان عبدالملک بن مروان بوقوع پیوست پهلوی کم کم جای خود را به عربی که از هر حیث کامل تر و سودمندتر بود داد و ایران و ایرانیان را سبب پیشرفت عظیمی در معارف و ادبیات شد، چنان که اگر ایران در این سالیان متمادی همان خط پهلوی را داشت حصول آن ممکن نبود. فرهنگ نویسان فارسی مراد از کلمه پهلوی را بتفاوت چنین گفته اند: منسوب به ’پهلو’ که اسم پدر ’پارس’ بود یا پهلوی به ’پهله’ نسبت داده شده که اسم ولایتی در ایران میباشد که مشتمل بر ری و اصفهان و دینور بوده است. پهلو نیز به معنی ’شهر’ آمده و زبانی که مردم شهرها بدان ناطق می بوده اند پهلوی خوانده شده و از این جهت ’پهلوی’ باسم شهری هم یاد شده است: پهلوی بمعنی زبان پایتخت شاهان کیان نیز هست. چنان آشکار است که هر سه وجوه اخیر در حقیقت یکی است که پهلوی را نسبت بمقامی یا ولایتی میدهند، وجه اول بدون شک بنای آن یکی از روایات قدیمه میباشد و سزاوار اعتنا نیست. لفظ پهلوی در فارسی بمعنی مرد دلیرو توانا و ضابط آمده است و شجاعت و درشتی و خوبی رانیز به پهلوی تعبیر کرده اند: بدان پهلوی بازوان دراز همی شاخ بشکست آن سرفراز. فردوسی. جوانی همه پیکرش پهلوی فروزان ازو فرۀ خسروی. اسدی. هستند گاه بخشش و کوشش غلام او حاتم به زرفشانی و رستم به پهلوی. ابن یمین. پهلوان و پهلو نیز بمعنی مذکورۀ در فوق آمده: به بابک چنان گفت زآن پس جوان که من پور ساسانم ای پهلوان. فردوسی. فرستاد نزدیک شاه اردوان فرستادۀ بابک پهلوان. فردوسی. چو نزدیک رستم فراز آمدند به پیشش همه در نماز آمدند بگفتند کای پهلو نامدار نشاید از این جات کردن گذار. فردوسی. زبان پهلوی به اسم پهلوانی نیز خوانده شده: اگر پهلوانی ندانی زبان به تازی تو اروند را دجله خوان. فردوسی. بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم بگفتار تازی و از پهلوانی بچندین هنر شصت و دو سال بودم که توشه برم ز آشکار ونهانی. فردوسی. [که] تهم است در پهلوانی زبان به مردی فزون ز اژدهای دمان. فردوسی. ایران شناسان اروپائی نیز در این خصوص نظریات مختلفی ابراز داشته اند. بنا بقول دکتر اشپیگل آلمانی پهلو هم معنی پرتهو است که در سانسکریت معادل عظیم یا وسیع میباشد. محقق فرانسوی انکی تیل دوپرّون گمان کرد که پهلوی مشتق از پهلو یا پهله است. و چنان که معلوم است اسم یکی از ولایات ایران میباشد. مارتن هوک انگلیسی با محقق نامبرده هم عقیده بوده است. کامر فرانسوی را عقیده این بود که پهلو یکی از اسماء شاهان اشکانی بود و بعلت آن که اشکانی ها یک ملت بسیار دلیر و جنگ جو بوده اند از پهلو و پهلوی و پهلوانی مرد شجاع وجنگ آزما اراده شده است. از بیانات ’سخن دان پارس’ که تألیف ذی قیمتی به زبان اردو راجع بتاریخ زبان فارسی دارد چنان برمی آید که در کتب مقدسۀ هندوان از قومی ذکر شده است که از اصل ایرانی و اسم آن پهلوا بوده و زبان آن قوم پهلوی نام داشته. چنان که ظاهر است پهلوی و پهلوان و پهلوانی هر سه کلمه از پهلو مشتق است و از این جهت معانی مختلفه که در فوق از برای این کلمه آورده شده هر کدام قرینۀ صحت این قیاس است. ولی بعقیدۀ نگارنده نزدیک تر به حقیقت این است که پهلوی به پهله یا پهلو نسبت داده شود که اسم یکی از ولایات ایران است، زیرا زبان یک ملت معمولاً باسم مملکتی یا ولایتی منسوب می شود که اهالی بدان ناطق میباشند. مثلاً عربی و چینی و ژاپنی و کردی علی الترتیب زبان های عرب، چین، ژاپن یا کردستان را میگویند - بعلاوه وقتی زبانی در مملکت دیگری رائج میشود اسم اصلی آن برقرار میماند مثلاً زبان ولایات متحدۀ امریکا ومصر به اسماء اصلی خود یعنی بترتیب انگلیسی و عربی نامیده می شود. این هم درست است که گاهی اسم یک زبان بعضی از مزایای مخصوصۀ آن زبان را نشان میدهد چنان که زبان ساکنین ساحلی غربی افریقا سواحلی خوانده میشود. و نیز ’اردو’ که در هند حاضر متعارف است چندین قرن پیش در عهد مغول زبان اردو (یعنی لشکر) بوده اما این از نوادرست. عقیدۀ نگارنده از جهت دیگری نیز تقویت میشود و شرح آن این است که از کلمه پهلوی لهجه ٔفرعی یا لغت ولایتی هم اراده شده است. حمداﷲ مستوفی در کتاب ’نزهه القلوب’ که در قرن هشتم هجری نوشته شده راجع بزبان اهالی بلدۀ مراغه چنین مینویسد: ’مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی میباشند و زبان شان پهلوی معرب است’. مقصود از پهلوی معرب، لغت بومی یا مقامی است که مخلوط به کلمات عربی بوده. کسروی تبریزی که از نویسندگان معروف ایران حاضراست در رسالۀ کوچکی بنام ’آذری’ که در این سالیان اخیر بطبع رسیده است میگوید: ’در این روزهاست که نام آذری از میان رفته و دیگر از آن نام در کتاب ها دیده نمیشود و زبان آذربیگان را مانند زبان های ولایتی بنام (پهلوی) میخوانند’. در جای دیگر در رسالۀ مزبور چنین میخوانیم: ’اساساً مردم بلکه شعرا هم بر ضبط و نگهداری این آثار کمتر میکوشند چنانکه در بسیاری از تذکره ها حتی یک بیت از فهلویات یا اشعار ولایتی نتوان یافت’. بندار رازی که در لهجۀ ولایت خود یعنی ’ری’ شعر گفته است زبان اشعارش ’پهلوی رازی’ نامیده میشود و بابا طاهر عریان زبان اشعار خود یعنی لهجۀ لرستانی یا ل-ری را در اشعار ذیل به اسم پهلوی تعبیر کرده است: اگر روزی دو سه بارت بوینم به جان مشتاق بار دیگرستم زبان ’پهلوی’ را اوستادم کتاب عاشقی را مسطرستم خدایا عشق طاهر بی نشان به که از عشق بتان بی پا سرستم. یک نفر سیاسی گفته است که مقصود از تکلم و تحریر پنهان کردن افکار وخیالات پشت الفاظ میباشد. شاید این قول نسبت بزبان های دیگر اشتب-اه باشد ولی در حق پهلوی تا اندازه ای درست است. فخرالدین گرگانی شاعر معروف که مثنوی ویس و رامین را از پهلوی به فارسی نظم کرده زبان پهلوی را در اشعار ذیل وصف کرده است و حق گفته: ولیکن پهلوی باشد زبانش نه داند هر که بر خواند بیانش نه هر کس آن زبان نیکو بخواند وگر خواند همی معنی نداند فراوان وصف چیزی بر شمارد چو بر خوانی بسی معنی ندارد. برفرض اگر از پیچیدگی و ابهام رسم الخط که از آن در جای خود صحبت میرود صرف نظر شود، عنصر زوارشن که دخالت عظیمی در نوشتن و خواندن پهلوی میداشته است موجب زحمات بسیار در تحصیل پهلوی میباشد. در اینجا لازم است که کلمه زوارشن بطور مختصر شرح داده شود. چنان که مؤلف فرهنگ جهانگیری، در حق پهلوی میگوید زوارش (نوعی از خواندگی است) که از روی آن برخی کلمات را که عده آن بالغ بر یک هزار میباشد به لغات سامی می نوشتندولی در موقع خواندن لغات پهلوی میگذاردند - ابن الندیم در ’الفهرست’ در جایی که از خطهای قدیم ایران صحبت داشته ’زوارش’ را به این نحو وصف کرده است: ’و لهم هجاء یقال له زوارشن یکتبون بها الحروف موصول و مفصول و هو نحو الف کلمه لیفصلوا بها بین المتشابهات مثال ذلک انه من اراد ان یکتب گوشت و هو اللحم بالعربیه کتب بسرا. و اذااراد ان یکتب نان و هوالخبز بالعربیه کتب لهما. و علی هذا کل شی ٔ ارادوا ان یکتبوه الا اشیاء لایحتاج الی قلبها تکتب علی اللفظ’. ’زوارش’ برکلمات مفرد فقط محدود نمیباشد بلکه الفاظ مرکب نیز به این طریق نوشته و خوانده میشود...اینک نمونه ای از عبارت پهلوی که کاشف هر دو طریق نوشتن و خواندن است: ’یمللونیت’ ریتک ’ایغ’ انوشک گویت ریتک کو انوشک یهوونیت مرتان ی پهروم بویت مرتان ی پهروم سپرم ی یاسمین هو بودتر سپرم یاسمین هو بودتر ماش بود ایتون چیگون چه اش بود ایتون چیگون بودی خوتایان مانیت بودی خوتایان مانیت. اردوان رای کنیژکی اپایشنیک اردوان رای کنیزکی اپایشنیک بوت ’مون ’’من’ اپاریک کنیژکان بوت ’که’ ’اژ’ اپاریک کنیژکان اژرمیک تر و گرامیک تر اژرمیک تر و گرامیک تر داشت و ’پون ’’کلا’ داشت و ’په ’’هر’ اینی نک پرستش اردوان اینی نک پرستش اردوان ’یهوونت ’’زک’کنیژک کرت ’بوت’ ’آن’ کنیژک کرت ’یکوی مونات’ - ’یومی’ ’امت’ ’ایستات’ - ’روژی’ ’چیگون’ ارتخشیر ’پون’ستورگاس ارتخشیر ’په’ ستورگاس ’یتی بونست’ تنبورزت و ’نشست’ تنبورزت و سروت و اژیک و خورمی کرت سروت و اژیک و خورمی کرت ’ول’ ارتخشیر دیت و پتش ’اوی’ ارتخشیر دیت وپتش نییاژان بوت نییاژان بوت فراژ ’یا متونیت’ پیشوتن ی بامیک فراژ ’رسیت’پیشو تن ی بامیک فراژ ’یامتونیت ’’لوتا’ ی فراژ ’رسیت ’’اپاک’ ی 150 ’گبرا’ ی هاوشت 150 ’مرت’ ی هاوشت ’مون’ سیه سمور ’یخسوند’ ’که’ سیه سمور ’دارند’ و ’وخدوند’ تخت گاس ی و ’گیرند’ تخت گاس ی دین و خوتایه ی ’نفشا’ دین و خوتایه ی ’خویش’ چنان که در جای خود بیاید، الفبادر خط پهلوی تا حدی ناقص است و برای تعیین کردن هر کدام از آوازهای مختلفه دارای حروف جداگانه کافی نمیباشد. بر عکس در اوستا که الفبای آن دارای قریب به پنجاه حرف است و تمامی آوازهای مطلوب به حروف علیحده تعبیر میشود. باز در اوستا از برای اظهار کردن حرکات ثلاثه یعنی ضمه و فتحه و کسره علامات مخصوصه وجود داشته ولی در پهلوی هیچ علامت برای سراغ دادن صداهای مزبور نیست و هیچ وسیله که وجود این حرکات را نشان دهدجز از تلفظ مشاع کلمات پهلوی نمی باشد. چه چیزها موجب اختراع این نوع رسم الخط بود؟ جست و جو و کاوش شرق شناسان در این زمینه بطور قطع کشف حقیقت نکرده است. حسن پیرنیا در تألیف بسیار مهم و مفید خود موسوم به (ایران باستان) ضمن بحثی در این موضوع میگوید: ’بعضی تصور میکنند که شاهان ساسانی میخواسته اند خطوط و تحریرات ادارات ایرانی را بیگانگان نتوانند بخوانند زیرا سوء ظن در این دوره نسبت بیونانی ها رومیها بسیاربوده ولیکن این تصور مبنای صحیحی ندارد چه مابین اشخاص غیر رسمی مثل تجار و غیره نیز این خط استعمال میشده است. برخی این ترتیب خط را از دبیران آرامی که در دفترخانه های ایرانی بوده اند میدانند بدین معنی که آرامی ها خواسته اند خط را مشکل نمایند تا احتیاج به آنها بیشتر شده باشد ولی بحقیقت نزدیک تر این است که زوارش، معمول ممالک دیگر هم در آسیای پیشین بوده، مثلاً بابلی ها و آشوری ها در زمان بسیار قدیم کلمات سومری را استعمال میکردند و بابلی میخواندند’. از نتایج ایجاد این نوع خط در ایران ساسانی این بوده است که معمولاً علم و بینش و فضل و کمال و لهذا اقتدار سیاسی وقوت مذهبی هرچه بیشتر در دست مأمورین حکومت و شیوخ دین قرار داده شود و عوام تا اندازه ای از مراتب علم و معرفت بی بهره مانند. شبیه این شیوخ در تاریخ باستان هند آریایی هم بنظر میرسد و همین گونه افکار و مقاصد براهمه را بر آن داشته که وسایل گوناگون برانگیزند و عواملی ترتیب دهند تا عوام از داشتن سواد بی بهره مانند و پیشرفتی در علوم مادی و معنوی نکنند و بکسب قوت سیاسی نایل نیایند. اما میتوان گفت که عملاً در ایران از آن روزها علوم و معارف فقط به طبقات مخصوصه چنانکه در هند قدیم، مخصوص نبوده است. در نتیجۀ آمیزش و اختلاط با اقوام سامی در علوم ایران تحت نفوذسامی و از آن بسیار متأثر است و نیز بنوبت خود مؤثر در علوم سامی گشته است. خط میخی که قدیم ترین یادگار خطی و ادبی ایران میباشد از دو خط سامی که در اشوریا و بابل متداول بوده اقتباس شده بوده است. الفبای آرامی که در قرن دهم قبل از میلاد نسبت بخطهای دیگر که در شمال و مشرق ایران رواج داشته مهم تر و کامل تر بوده مبنای خط پهلوی و اوستائی شمرده میشود. ولی در اینجا باید گفته شود که در خصوص الفبای اوستائی و پهلوی اختلاف دست داده است. بعضی از ایران شناسان بدلایل و براهین ثابت میکنند که ایران از ایام قدیم دارای الفبایی بوده که اوستا در آن نوشته شده است و خط پهلوی از خط اوستائی گرفته شده است.در سالیان اولیۀ اسلام خط کوفی عربی که در آن روزهادر عرب معمول بوده در ایران انتشار یافت. ایرانیان اصلاحات دلفریب و زیبا در آن کردند و در دست خوش نویسان ایران در حسن و جودت مشهور جهان گشت که از فنون ظریفه محسوب میشود. قلم شیوا و زیبای مذکور به اسم نستعلیق شهرت دارد و نتیجۀ ذوق سلیم و فکر بلند ایرانیان است و باید که به جای رسم الخط عربی باسم درست خودش یعنی، خط ایرانی، نامیده شود - این را هم نیز بایدگفت که خط کوفی عربی از خط مملکت حیره اخذ شده که اصل آن الفبای پهلوی بوده است. برخی از شرق شناسان را عقیده این است که اثر الفبای پهلوی در ’خط ایرانی’ دیده میشود. مطابق قول مؤلف الفهرست، خط مزبور مبتنی بر خط قرآن میباشد که، قیراموز، نامیده میشد. اما امروز هیچ اطلاعی در دست نیست که این خط چه بوده و لفظ قیراموز چه معنی داشته است. خط مسکوکات و کتیبه های پهلوی با خطی که در نوشتن کتب بکار برده شده بسیار متفاوت است و مثل خط مؤخرالذکر در خواندن دشوار و مبهم نیست. این خط به دو بهره است: یکی پهلوی اشکانی یا کلدانی و دیگری پهلوی ساسانی. هریک از این خطها دارای هیجده حرف است. خط پهلوی کلدانی کهنه تر از خط پهلوی ساسانی میباشد. و مشابهت الفبای آن بحروف کلدانی موجب تسمیۀ خط مزبور به این اسم بوده است. خط در نوع دیگر که بیشتر در مسکوکات و کتیبه های عهد ساسانی بکار برده شده تدریجاً بصورت حروف کتابی تبدیل یافته است. پس از انقراض دولت ساسانیان تا چند سال سکه های فاتحان عرب بزبان و خط پهلوی بوده است بویژه در طبرستان، ولی در زمان عبدالملک بن مروان بعربی تبدیل یافت. قدیمترین کتیبۀ ساسانی از زمان اردشیر اول میباشد، کتیبه های نقش رستم و نقش رجب بسه زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی و یونانی میباشد. کتیبۀ مشهور حاجی آباد که از شاپور اول بیادگار مانده است در پهلوی اشکانی و ساسانی است و بعضی از کتیبه ها فقط در پهلوی اشکانی منقوش است. گذشته از اطلاعات تاریخی، از خواندن این کتیبه ها چنان برمی آید که خط پهلوی اشکانی از اواخر قرن سوم میلادی رو به انحطاط گذارده و خط پهلوی ساسانی جای گیر آن شده و نیز خط پهلوی ساسانی از وسط قرن چهارم میلادی تا آخر قرن ششم تغییر یافته و مبدل بخط تازه تری گردیده است.
زبان و خط پهلوی. زبان پهلو یا پهله، پارت، پرثوه، پهلوانی. زبان متداول دورۀ اشکانیان و ساسانیان. فارسی میانه و آن میان فرس باستانی و فرس امروزی جای دارد. این زبان را فرس متوسط نیز گویند. زبان مردم پارت، پارتها بزبان پهلوی شمالی (پارتی) که جزئی تفاوت با پهلوی جنوبی دارد سخن میگفتند. (ایران باستان ج 3 ص 2194) و پهلوی جنوبی (پارسیک) در عهد ساسانیان رواج داشته است. زبان پهلوی، زبان ایران در دورۀ اشکانیان و ساسانیان بود ولی آثار آن غالباً از دورۀ ساسانیان باقی مانده یعنی از وقتی که با کتیبه های سلسلۀ ساسانی ادبیاتی خاص رو بترقی گذاشت، اما بما فقط کتب مذهبی رسیده است. آموختن زبان پهلوی بطرز منظم و مرتب اشکال دارد و دلیلش یکی آن است که این زبان علامات کافی برای آوازها و اصوات خود ندارد و دیگر آنکه ایدئوگرام ها بجای مانده است، یعنی کلمات را بسامی نویسند و بپهلوی خوانند. {{هزوارش، زوارش). (راهنمای زبان پهلوی دکتر آبراهامیان ص 69). زبانی که مردم آذربایجان و ری و همدان و اصفهان و ماه نهاوند بدان تکلم میکرده اند. (ابن المقفع از ابن الندیم در الفهرست). فهلویه. یاقوت در معجم البلدان (چ مصر ج 6 ص 406) ، بنقل از حمزۀ اصفهانی در کتاب التنبیه آرد: ’پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زمان بود، و این لغتی است منسوب به فهله....’ و مؤلف غیاث آرد: پهلوی زبان پهلوانان پای تخت کیان: تهمتن ازو در شگفتی بماند همی پهلوی نام یزدان بخواند. فردوسی. ورا نام کندز بدی پهلوی اگر پهلوانی سخن بشنوی. فردوسی. نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی. فردوسی. همان بیوراسبش همی خواندند چنین نام بر پهلوی راندند. فردوسی. نبشته من این نامۀ پهلوی به پیش تو آرم نگر نغنوی. فردوسی. بیامد سپینود را برنشاند همی پهلوی نام یزدان بخواند. فردوسی. یکی نامه بنوشت بر پهلوی بر آئین شاهان خط خسروی. فردوسی. اگر پهلوی را ندانی زبان بتازی تو اروند را دجله خوان. فردوسی. کلیله بتازی شد از پهلوی بدینسان که اکنون همی بشنوی. فردوسی. فراوانش بستود بر پهلوی بدو داد پس نامۀ خسروی. فردوسی. چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه ار بشنوی. فردوسی. چنین گفت کای داور تازه روی که بر تو نیابد سخن عیب جوی. نوشتم سخن چند در پهلوی ابر دفتر و کاغذ خسروی... فردوسی. ولیکن پهلوی باشد زبانش نداند هر که برخواند بیانش نه هر کس آن زبان نیکو بخواند و گر خواند همی معنی نداند فراوان وصف چیزی برشمارد چو برخوانی بسی معنی ندارد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). بلفظ پهلوی هر کس سراید خراسان آن بود کز وی خور آید خراسان پهلوی باشد خور آمد عراق و پارس را زو خور برآمد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). ، زبان شهری. زبان فارسی. (برهان). مقابل تازی. فارسی فصیح. زبان معمولی امروز: ز من گشت دست فصاحت قوی بپرداختم دفتر پهلوی. فردوسی. در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون مدح هزار ساله بگفتار پهلوی. فرخی. گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی. ادیب صابر. مثنوی مولوی معنوی هست قرآن در زبان پهلوی. جامی. ، لهجات محلی ایران که بنیاد قدیم و با زبان پهلوی قرابت دارند. فهلویه (معرب) ج، فهلویات: اگر روزی دو سه بارت بوینم بجان مشتاق بار دیگرستم زبان پهلوی را اوستادم کتاب عاشقی را مسطرستم خدایا عشق طاهر بی نشان به که از عشق بتان بی پا سرستم. بابا طاهر. مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر برمذهب حنفی میباشند و زبانشان پهلوی معرب است. (نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی، راجع بمردم مراغه در قرن هفتم). روخ چکاد، مرد اصلع باشد بپهلوی مرغزی. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نیز رجوع به فهلویه و فهلویات و المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 76 شود. منقولات فرهنگها و کتب دیگر: ابن الندیم گوید (الفهرست چ قاهره ص 19) : ’قال عبداﷲبن المقفع: لغات الفارسیه: الفهلویه و الدریه... فاما الفهلویه فمنسوب الی فهله اسم یقع علی خمسهبلدان و هی: اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان’. یاقوت در معجم البلدان ذیل فهلو (چ مصر ج 6 صص 406- 407) آرد: ’کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی، دری، پارسی... اماپهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود، و این لغتی است منسوب بفهله، و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان و شیرویه بن شهردار گوید: و شهرهای پهلویان هفت است: همدان، ماسبذان، قم، ماه بصره، صیمره، ماه کوفه، کرمانشاه، و ری و اصفهان و کومش و طبرستان و خراسان و سگستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست...’ (از مقدمۀ برهان چ معین ص بیست و نه). صاحب غیاث اللغات آرد: نام زبانیست از هفت زبان فارسی و آن زبان شهری است چه پهلو بمعنی شهر است و بعضی گویند منسوب به پهلو که نام ملک ری و اصفهان و دینور است و جمعی گویند که پهلوانان پای تخت کیان بدان تکلم میکردند. (از برهان). و در سراج اللغات نوشته که پهلوی منسوب به پهلو که بمعنی اعیان و ارکان است و مجازاً بر محل اجتماع ایشان که اردوست اطلاق کنند. پس پهلوی زبان اردوست و دری منسوب به درب خانه پادشاه است. (غیاث). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پهلوی، یک لسان قدیمی ایرانی است و در زمان ساسانیان زبان رسمی کشور مزبور گردید، کلمات و تعبیرهای بسیاری از زبان سریانی داخل این لسان شده بود و با 26 حرف که هم از زبان سریانی اخذ کرده بودند می نوشتند و این الفبا از طرف راست بچپ نوشته میشد. با این لسان در جهات موسوم به پهله یعنی ری و اصفهان و درواقع نقاطی که از طرف یونانیان قدیم بمیدیا شهرت یافته بود تکلم می نمودند. در کردستان و عراق عرب تابعایران هم شیوع داشت، و از این رو با لسان سریانی هم روبرو شده بود. زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را بزبان پهلوی ترجمه کردند، این ترجمه الیوم موجود میباشد و علاوه بر این کتیبه های موجوده در ابنیه و آثار باقیۀ آن دوره ها نیز با این لسان نوشته شده اند، لسانیون و علمای تحقیق السنه کتاب لغت و کتاب صرف زبان پهلوی را ترتیب داده و مناسبات آن را با زبان قبلی و بعدیش یعنی فارسی امروزی تعیین نموده و کلمات مأخوذه از زبان سریانی را مفروز کرده اند. هنگامی که در ایران لسان پهلوی جای زبان رسمی و تحریری را اشغال کرد یک زبان دیگر مسمی به ’دری’ هم معتبر بود و در دربار شهریاران آن زمان این زبان را بکار می بردند. فتوحات اسلامی ضربۀ بزرگی بزبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. از روی اتفاق شیوۀ اقلیم پارس یعنی فارسی کنونی تفوق پیدا کرد و در نتیجه زبان ادبی و تحریری گشت، زبان پهلوی بزبان فارسی بسیار شباهت دارد، و کلمات و تعبیرات سریانی مستعمله در پهلوی در فارسی جای خود را بکلمات و تعبیرات عربی واگذار کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). نیز رجوع به ص 571 ستون 1 س 14 همین کتاب شود. خط پهلوی - خط مردم پهلو، پارت، پرتوه، پرثوه.این خط در زمان اشکانیان و ساسانیان معمول بوده و در سکه و نقوش و کتب آن عهد دیده میشود. و غیر از منقورات احجار و سکه ها و مهرها قدیم ترین نوشته که بدست آمده یکی الواحی است راجع بمذهب مانی که در خرابه های شهر تورفان (در ترکستان چین) بدست آمده و دیگر عده ای اوراق که در ناحیۀ فیوم مصر بر روی پاپیروسها (پیزر) نوشته شده است: نبشته بر آن تیر بد پهلوی که ای شاه داننده گر بشنوی. فردوسی. نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی چه تازی و چه پارسی چه سغدی چه چینی و چه پهلوی... فردوسی. نوشتن بیاموختش پهلوی نشست سرافرازی و خسروی. فردوسی. یکی خطنوشتند بر پهلوی بمشک از بر دفتر خسروی. فردوسی. ز عنبر نوشتند بر پهلوی چنان چون بود نامۀ خسروی. فردوسی. نبشتند بر نامۀ خسروی نبد آن زمان خط مگر پهلوی. فردوسی. خطپهلوی از خط آرامی گرفته شده است، یعنی خط مذکور درایران تبدیل به پهلوی گردیده است. توضیح اینکه خط میخی برای نقر و نقش کتیبه ها بکار میرفته است و مناسب نامه ها و دیگر نیازمندیهای عمومی نبوده، از اینرو خط ساده و الفبائی آرامی که از عهد کلدانیان در آسیای صغیر معروف بود بتدریج اهمیت پیدا کرد، ابتدا بمناسبت سهولت هر جا بخط میخی چیزی نوشته میشد نام صاحب خط یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنسی دیگر بود نام خریدار یا فروشنده را در کنار آن بخط آرامی مینوشتند ولی بعدها وسعت استعمال این خط بتمام قلمرو ایران و آسیای صغیر و مصر رسید و عمومیت یافت و مکاتیب حکام و پادشاهان و روابط ملل و روزنامه های حکومتی و فرمانهاو نوشته های عادی همه با خط آرامی انجام میگرفت. ترقی روزافزون این خط با حمایت و تقویت شاهنشاهان هخامنشی حاصل آمد که در شاهنشاهی فاضل و عالی خود متعرض آیین و رسوم و خط و زبان ملل تابعه نمیشدند. مخصوصاً خط آرامی را از لحاظ سهولت آن رواج دادند و بکار بردن آن را در ممالک مفتوحه انتشار دادند. زبان آرامی بدو لهجه منشعب گردید: لهجۀ عراقی که آرامی شرقی نامند و لهجۀ سوریه و فلسطین و طور سینا که آرامی غربی گویند. خط آرامی هم بچند شیوه و رسم الخط درآمد و آنچه در ایران مادر خط پهلوی قرار گرفت شیوه و قلم آرامی عراقی بود. اصل خط آرامی از کجا شاخه گرفته است، محقق نیست. بعضی آن را تقلید خط هیروگلیف مصر میدانند و گروهی آن را از مخترعات یکی از ملل سامی میگویند و جمعی مأخوذ از خط فینیقی و جماعتی هم خط فینیقی را مأخوذ از خط آرامی پنداشته اند. پس از قتل دارا و غلبۀ اسکندر و تسلط سلوکیان بر ایران خط و زبان و رسوم و آداب یونانی در ایران رواج یافت، اما دیری نگذشت که خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و سکه ها و نوشته های ملی با خط پهلوی شروع شد و خط میخی بعللی که گفته شد دیگر موقعی برای اعاده نیافت. حروف پهلوی -خط پهلوی دارای 25 حرف با آواست: ’ا، ب، گ، ج، د، هَ، و، ز، ی، ک، ل، م، ن، س، ف، پ، چ، ژ، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، غ’ ولی برای حروف ’ح، ط، ص، ع، ق’ که در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی ’هَ’ گاهی آوای ’ح’ میدهد و ’ت’ گاهی آوای ’ط’ و ’الف’ گاهی آوای ’عین’ و ’چ’ گاهی آوای ’ص’ و ’کاف’ گاهی آوای ’ق’ را دارا میشده اند، و اگر چه برای ’ث’ و ’ذ’ هم حرف خاصی ندارد، اما حرف ’ت’ گاهی بجای ’ث’ و گاهی بجای ’ذ’ می نشسته است. و حرف ’پ’ که آوای ’چ’ و ’ف’ و ’ژ’ نیز میداده، گاهی آوای واو داشته و ظاهراً واو مذکور واوی بوده است میان ’پ’ و ’و’ و ’ف’ که آن را بعدها ’فاء عجمی’ نام نهادند مانند حرف دوم کلمه اوام، افام و جز آن. خط پهلوی و لهجۀ پهلوی بدو دسته تقسیم شده است: یکی خط و لهجۀ اشکانی که آن را پهلوی شمالی مینامند و سابقاً پهلوی کلدانی میگفتند، دیگر خط و لهجۀ ساسانی که آن را پهلوی جنوب و جنوب غربی میگفتند. سوای این دو قسم خط که با حروف مقطع نوشته میشده است و گویا مختص کتیبه ها بوده، خط دیگری هم داشته اند که از برای تحریرات معمولی بکار برده میشده و این خطبا حروف متصل نوشته میشده و از حیث شکل با خطوط دیگر تفاوت داشته است. خط پهلوی بعد از اسلام بسبب دشواری که در خواندن و نوشتن داشت نتوانست مانند دیگر آداب و فرهنگ ملی ساسانی مقاومت کند و در ملت غالب اثر بخشد، چندی نگذشت که خط مذکور منحصر بموبدان زردشتی شد و بسرعتی عجیب رو بفنا و زوال نهاد. صاحب مجمل التواریخ گوید: خط پهلوی مأخوذ از عبری است. (مجمل التواریخ والقصص ص 304). در نوشته های محققان غالباً بحث از زبان پهلوی با خط پهلوی آمیخته است، و ما در ذیل نمونه ای از آنها را نقل میکنیم. آقای پورداود نوشته اند: پهلوی یا پارسی میانه یعنی لهجۀ سرزمین پارت، همان سرزمینی که در پارسی باستان در سنگ نبشته های هخامنشیان پرتهوه خوانده شده، یعنی خراسان کنونی و میان پارسی میانه و پارسی نو که زبان رایج کنونی است یا فارسی، زبان دیگری فاصله نیست. وجه تسمیۀ مذکور ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس، زبان رسمی ایران لهجه یی بوده زبانزد اقوام پارت، خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بود. آنچنانکه پارسی باستان و پارسی نو (فارسی) بسرزمین پارس باز خوانده شده زبان پهلوی هم بمرز و بوم پارت (خراسان) باز خوانده شده است. کلمه پهلوی بزبان دورۀ اشکانیان و بزبان دورۀ ساسانیان اطلاق میشود. نامی که خاورشناسان در این اواخر به این زبان داده و پارسی میانه خوانده اند، به این اعتبار است که زبانی است در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته است. دوره ٔرسمی زبان پهلوی نهصد سال است یعنی از سال 250 قبل از میلاد با سر کار آمدن نخستین اشک، سر سلسلۀ اشکانیان که از پارت (خراسان) برخاست، تا 651 میلادی / 31 هجری قمری که سال کشته شدن یزدگرد سوم، پسین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند.به این مدت باز باید چند سال دیگر افزود، زیرا در قرن سوم و چهارم هجری نیز چندکتاب بسیار گرانبها بزبان پهلوی نوشته شده و امروزه از اسناد خوب و پرمایۀ این زبان بشمار میرود. از قرن پنجم و ششم یا پیشتر هم نوشته هایی بزبان پهلوی بما رسیده است اما سستی و نادرستی آنان گویای زبان ساختگی است و بخوبی پیداست که از روزگار رواج آن سالهاست دور شده اند. از برای این مدت طولانی که بیش از هزارو دویست سال است، آثار کتبی که از زبان پهلوی بما رسیده، نسبتاً بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است. در تألیفات نویسندگان ایرانی و عرب قرون پیش، نامهای بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتابهای یونانی و سانسکریت بپهلوی گردانیده شده است اما امروز با افسوس و دریغ جز همان نامها چیز دیگری بجای نمانده است. باید بیاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد، آنچه را عرب دراین سرزمین برنینداخت و تباه نساخت پس از چند قرن دیگر یکسره بدست مغول نابود گردید. در اینجا باید بیفزائیم که گذشته از شکست ایران بدست تازیان که بناچاردر اینگونه پیش آمدهای سخت سرمایۀ معنوی قومی از دست میرود، بویژه اگر آن هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره ای نداشته باشد و بتعصب شدید هم دچارباشد. سبب دیگری که از ذخیرۀ هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم، تغییر یافتن خط پهلویست بخط ملت فاتح. پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین، دیگر کسی نسخ موجود پهلوی را بهمان خط ننوشت، رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یادبردند، دیگر کسی نتوانست آن را بخواند، جز مشتی زردشتیان. ناگزیر آنچه طرف توجه و استفادۀ کسی نبود.... از پهلوی دورۀ اشکانیان (250 قبل از میلاد تا 234 میلادی) جزاز نام چند کس و چند نوشتۀ کوتاه سند کتبی دیگری در دست نداریم، آنچه امروزه از این زبان در دست داریم همه از روزگار ساسانیان یا از قرون اولی هجری است. این آثار عبارت است از سنگ نبشته ها و سکه ها و نگین ها و مهرها و ظرفها و کتابها. همین آثار پراکنده و پریشان اگر گرد شود تصور نمیرود که کمتر از ده هزار لغت غیر مکرر در آن بکار رفته باشد و این خود گنجینۀ گرانبهائیست. تاکنون فرهنگی که دارای همه لغات پهلوی باشد فراهم نشده، اما چند نوشتۀ پهلوی، از آن جمله تفسیر پهلوی وندیداد و تفسیر پهلوی یسنا و چند کتاب دیگر پهلوی که لغات آنها در فهرستی یاد شده، بخوبی میرساند که از زبان روزگار ساسانیان لغات فراوان بجای مانده است. اگر بخواهیم همه این اسناد را بشمریم سخن بدرازا خواهد کشید، از اینروی کوتاه گرفته برخی از آنان را یاد خواهیم کرد. در سر اسناد کتبی پهلوی باید تفسیر اوستا (زند) را یاد کرد. تفسیر یا گزارش پهلوی اوستا مانند خود متن اوستا، از آسیب زمانه بر کنار نمانده، چون تفسیر پس از هر آیۀ اوستایی می آمده، ناگزیر آنچه از متن از میان رفته با تفسیرش از میان رفته است. تفسیری که امروزه در دست داریم عبارتست از: تفسیر پهلوی یسنا. تفسیر پهلوی ویسپرد. تفسیر پهلوی وندیداد، تفسیر پهلوی برخی از یشتها چون هرمزدیشت و اردی بهشت یشت و بهرام یشت و جز اینها، تفسیر پهلوی پنج نیایش و دو سی روزۀ (کوچک و بزرگ) و برخی دیگر نمازها و درودهای خرده اوستا. تفسیر پهلوی اوستا ناگزیر از روزگار اشکانیان آغاز شده اما آنچه از تفسیر اوستا امروزه در دست داریم همه بزبان پهلوی رایج روزگار ساسانیان یعنی بلهجۀ جنوبی ایران است که پس از بسر کار آمدن ساسانیان، که از فارس بودند، زبان رسمی گردید. این تفسیر ناگزیر در سراسر دوران پادشاهی آنان دوام داشت و در طی همین تفسیر نام گروهی از گزارندگان یا مفسران اوستا نیز یاد گردیده است. در فرگرد (فصل) چهارم وندیداد در فقرۀ 49 از مزدک بامداتان یاد شده و یک فریفتار نابکار خوانده شده است، این نام میرساند که نگارش تفسیر اوستا تا زمان مزدک پسر بامداد که در سال 528 میلادی کشته شده است دوام داشت. از تفسیر پهلوی اوستا (= زند) که بگذریم سنگ نبشته هائی که از خود پادشاهان ساسانی مانده کهنترین نوشتۀ پهلوی است. این سنگ نبشته ها که از سدۀ سوم و چهارم میلادی است یادگاریست که از نخستین پادشاهان ساسانی و از خود سرسلسلۀ این دودمان آغاز میگردد. اردشیر بابکان (226- 241 میلادی) ، شاپور (241- 272 میلادی) ، نرسی (292- 301 میلادی) و چند سنگنبشتۀ دیگر از برخی پادشاهان دیگراین خاندان نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور (در فارس) و طاق بستان (نزدیک کرمانشاه) از آن جاهایی است که از این سنگنبشته ها برخوردارست. در میان اینها سنگنبشتۀ شاپور در حاجی آباد و در کعبۀ زرتشت بزرگتر و مهمتر است. بویژه این سنگنبشتۀ اخیر از دومین پادشاه ساسانی است در اهمیت همانند سنگنبشتۀ بغستان (بیستون) است که از داریوش سوم هخامنشی است وچهار سنگنبشته نیز از کرتیر موبدان موبد ایران در روزگار شاپور، بهرام دوم بجای مانده: یک سنگنبشتۀ کوتاه در نقش رجب، یک سنگنبشتۀ شاپور و دو سنگنبشتۀ بلند دیگر در نقش رستم و در سر مشهد. در همین سر مشهد آثاری از بهرام دوم (275- 292 میلادی) پنجمین پادشاه ساسانی به سه زبان و به سه خط است: پهلوی اشکانی یا پارتی و پهلوی ساسانی یا پارسیک و یونانی. یکی از این سنگنبشته های بزرگ و مهم امروزه بیرون از مرز و بوم ایران در سرزمین کردنشین عراق کنونی است و آن از آثار نرسی است در پایکولی در جنوب سلیمانیه. نخست درسال 1836 میلادی راولنسون بویرانۀ پایکولی برخورد و پس از وی در ماه ژوئن 1911 میلادی هرتسفلد آثار آن بناهای فروریخته و خطوط آنها را کاملاً مورد آزمایش و تحقیق قرار داد. خواندن خط پهلوی که بر سنگها کنده گری شده بسیار دشوار است و همانند خطی که بر اوراق نوشته شده نیست. خط پهلوی سنگنبشته ها در یکصد و شصت سال پیش از این بدستیاری سیلوستر دوساسی کشف شده است. در سالهای آغاز قرن بیستم میلادی اسناد گرانبهایی در فیوم (مصر) و درتورفان (ترکستان شرقی چین) راجع بدین مانی پیدا شده است. میتوان امیدوار بود که باز در تک ریگ و خاک نوشته های پهلوی پنهان باشد و آشکار شدن آن در آینده بنیاد بسیاری از لغتهای فارسی را استوارتر گرداند. اینک نامهای برخی از کتابهای پهلوی را در اینجا برمیشمریم: برخی از این نامه ها از روزگار ساسانیان است و بیشتر آنها پس از استیلای عرب نوشته شده و نامهای بسیاری از نویسندگان و زمان تألیف آنان معلوم است: کارنامۀ اردشیر پاپکان. یادگار زریران. خسرو کواتان وریتک. درخت آسوریک. ویچارشن شترنگ (ماتیکان شترنگ). ماتیکان هزار داتستان. فرهنگ اوئیم. فرهنگ پهلویک. شهرستانهای ایران. ارداویرافنامه.اندرز آذرپاد. مهراسپندان. اندرز پیشینکان. اندرز اوشنرداناک. پندنامک زرتشت. پندنامک بزرگمهر.اندرز خسرو کواتان. چیتک اندرز پوریوتکیشان. خرداد روز فروردینماه. دینکرد. ماتیکان گجستک ابالیش. یوشت فریان. بندهشن (= دین آگاسیه). نامکیهای منوچهر. داتستان دینیک. چیتکیهای زادسپرم. شکند گمانیک ویچار. شایست نشایست. نیرنگستان. هیرپتستان. پهلوی روایات. اودیهای سیستان (شگفتی های سیستان) و جز اینها. چند نامۀ اولی این فهرست غیر دینی است و بیشتر احتمال میرود که از خود روزگار ساسانیان باشد. شهرستانهای ایران که در جغرافیاست در زمان ابوجعفر المنصور معروف بابودوانیق (برادر ابوالعباس سفاح) که در ذی الحجۀ 136 هجری قمری بخلافت رسید و در ذی الحجۀ 158 هجری قمری مرد...، باید نوشته شده باشد، زیرا در پایان این کتاب در فقرۀ 61 المنصور دومین خلیفه ٔعباسی با کنیه اش یاد گردیده: ’شاترستان بکدات ابو گافر چگونشان ابودوانیک خواننت کرت’. تاریخ تألیف برخی از این نامه ها چنانکه گفتیم روشن است، از برای اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. در میان این کتابها اتفاقاً فرهنگ اوئیم و فرهنگ پهلوی دو لغت نامه است. ’اوئیم’ نامه ای که باولین کلمه کتاب باز خوانده میشود، یک فرهنگ اوستا و پهلویست، دارای 1000 لغت اوستائی و 2250 لغت پهلوی و در حدود 880 لغت اوستائی درآن بپهلوی معنی شده است. این لغت نامه بسیاری از جمله های اوستایی را، که امروزه در اوستایی که در دست داریم دیده نمیشود در بردارد، بنابراین آیاتیست از نسکهای از دست رفتۀ اوستا. در فرهنگ پهلویک که آن را هم باولین کلمه کتاب باز خوانده مناختای نامند از برای هریک از لغات سامی (آرامی) که هزوارش خوانند معادل آن یک لغت ایرانی یاد کرده است چون منا = ختای (خدای) ، میا = آب، تو را = گاو و غیره. هزوارش - در سراسر نوشته های پهلوی، چه در سنگ نبشته ها و چه در گزارش پهلوی اوستا (زند) و درکتابهای پیش از اسلام و پس از اسلام (باستثنای آثار تورفان مانوی) ، هزارها کلمه سامی از لهجۀ آرامی بکار رفته است. به این گونه کلمات که فقط در کتابت می آمده و بزبان رانده نمیشده هزوارش نام داده اند. بعبارت دیگر هزوارش ایدئوگرام یا علامت و نشانه ای بوده بهیئت یک کلمه آرامی که بجای آن در خواندن یک کلمه ایرانی می نشاندند. مثلاً بجای ایدئوگرام هایی که بایستی بلهجۀ آرامی: جلتا - ملکا - شپیر - یقیمون بخوانند، معادل آنها را که لغات ایرانی: پوست - شاه - وه = به - استادن باشد بزبان می آوردند. خود کلمه هزوارش (زوارش) از مصدر اوزوارتن بمعنی بیان کردن، تفسیر کردن و شرح دادن است و بهمین معنی در نامه های پهلوی چون دینکرد و بندهش و نامکیهای منوچهر، و چیتکیهای زادسپرم و شکند گمانیک ویچار و در نوشته های تورفان (ایزوارتن) بکار رفته است. بنابراین اسم مصدر اوزوارش {{هزوارش) در پهلوی بمعنی شرح و تفسیر و توضیح و بیان است. اگر اصلاً یاد کردن اینگونه لغات هزوارش (آرامی) در فرهنگهای فارسی لازم باشد، نگفته پیداست که باید ریشه و بن آنها را از همان زبان آرامی یا زبانهای دیگر سامی چون سریانی و عبری وبالاتر از آنها، از زبانهای بابلی و آشوری و اکدی بدست آورد. معادل بسیاری از آنها در زبان عربی که هم از خویشاوندان این زبانهای سامی است موجود است. همین کلمات آرامی است که در برهان قاطع بی دردسر همه از ’لغات زند و پازند’ یاد گردیده است. زند و پازند - زند در اوستا ازنتی بمعنی شرح و تفسیر است و جز این معنی دیگری ندارد. زند اوستا یعنی متن اوستا با تفسیرپهلوی آن که یاد کردیم. بنابراین زند زبان یا لهجه ای نیست. گاهی در ادبیات ما همین کلمه بجای اوستا بکار رفته است: که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی). پازند، گویا از ’پا+ زند’ ترکیب یافته باشد و آن پس از اسلام درایران بوجود آمده و عبارتست از پهلوی ساده تر شدۀ بدون لغات هزوارش، یعنی بجای آن ایدئوگرامهای آرامی، خود کلمات ایرانی معادل آنها را نگاشته اند. پازند معمولاً بخط سادۀ اوستائی که دین دبیری خوانند نوشته میشود نه با خط دشوار و ناخوانای پهلوی، و گاهی نیز بخط فارسی نوشته میشود. بسیاری از نامه های پهلوی که برشمردیم نسخه ای از پازند آنها را نیز در دست داریم ودر میان نوشته های پازند سه کتاب را که سودمندتر است و باید در ردیف مآخذی که از پارسی باستان و اوستا وپهلوی بجای مانده بشمار آوریم از سرچشمه های بسیاری از لغتهای فارسی بدانیم، در اینجا یاد میکنیم: دانای مینوخرد، ائوگمدئچا، ایاتکار جاماسپیک. در پایان یاد آور میشویم که در نامۀ زند ائوگمدئچا بیست و نه فقرۀ اوستائی بکار رفته که رویهمرفته 280 واژه است و1450 واژۀ پازند در آن آمده است. و فقط پنج فقرۀ اوستایی آن در اوستایی که امروزه در دست داریم یافت میشود. بیست و چهار فقرۀ دیگر از نسکهای از دست رفته است. (مقدمۀ برهان قاطع چ معین مقالۀ پورداود ص هفت تا ده). دین محمد در کتاب قواعد دستور زبان پهلوی آرد: زبانی که در اواخر دورۀ اشکانی و عصر ساسانی لغت رسمی و دینی و ادبی ایران بود به اسم پهلوی نام زد میشود. سوای اوستا تمامی آثار ادبی راجع بدین زردشتی که در میان ما باقی است بخط و زبان پهلوی است و پهلوی مبدأ زبان کنونی ایران که به فارسی معروف است میباشد. پهلوی تا چند قرن پس از اسلام نیز بین ایرانیان متداول بود و بعضی از تصنیفات مهمه که در آن زبان یافت میشود در عصر اسلامی انشاء شده است ولی بعد از نقل دیوان فارسی به عربی که در اواخر قرن اول هجری در زمان عبدالملک بن مروان بوقوع پیوست پهلوی کم کم جای خود را به عربی که از هر حیث کامل تر و سودمندتر بود داد و ایران و ایرانیان را سبب پیشرفت عظیمی در معارف و ادبیات شد، چنان که اگر ایران در این سالیان متمادی همان خط پهلوی را داشت حصول آن ممکن نبود. فرهنگ نویسان فارسی مراد از کلمه پهلوی را بتفاوت چنین گفته اند: منسوب به ’پهلو’ که اسم پدر ’پارس’ بود یا پهلوی به ’پهله’ نسبت داده شده که اسم ولایتی در ایران میباشد که مشتمل بر ری و اصفهان و دینور بوده است. پهلو نیز به معنی ’شهر’ آمده و زبانی که مردم شهرها بدان ناطق می بوده اند پهلوی خوانده شده و از این جهت ’پهلوی’ باسم شهری هم یاد شده است: پهلوی بمعنی زبان پایتخت شاهان کیان نیز هست. چنان آشکار است که هر سه وجوه اخیر در حقیقت یکی است که پهلوی را نسبت بمقامی یا ولایتی میدهند، وجه اول بدون شک بنای آن یکی از روایات قدیمه میباشد و سزاوار اعتنا نیست. لفظ پهلوی در فارسی بمعنی مرد دلیرو توانا و ضابط آمده است و شجاعت و درشتی و خوبی رانیز به پهلوی تعبیر کرده اند: بدان پهلوی بازوان دراز همی شاخ بشکست آن سرفراز. فردوسی. جوانی همه پیکرش پهلوی فروزان ازو فرۀ خسروی. اسدی. هستند گاه بخشش و کوشش غلام او حاتم به زرفشانی و رستم به پهلوی. ابن یمین. پهلوان و پهلو نیز بمعنی مذکورۀ در فوق آمده: به بابک چنان گفت زآن پس جوان که من پور ساسانم ای پهلوان. فردوسی. فرستاد نزدیک شاه اردوان فرستادۀ بابک پهلوان. فردوسی. چو نزدیک رستم فراز آمدند به پیشش همه در نماز آمدند بگفتند کای پهلو نامدار نشاید از این جات کردن گذار. فردوسی. زبان پهلوی به اسم پهلوانی نیز خوانده شده: اگر پهلوانی ندانی زبان به تازی تو اروند را دجله خوان. فردوسی. بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم بگفتار تازی و از پهلوانی بچندین هنر شصت و دو سال بودم که توشه برم ز آشکار ونهانی. فردوسی. [که] تهم است در پهلوانی زبان به مردی فزون ز اژدهای دمان. فردوسی. ایران شناسان اروپائی نیز در این خصوص نظریات مختلفی ابراز داشته اند. بنا بقول دکتر اشپیگل آلمانی پهلو هم معنی پرتهو است که در سانسکریت معادل عظیم یا وسیع میباشد. محقق فرانسوی انکی تیل دوپرّون گمان کرد که پهلوی مشتق از پهلو یا پهله است. و چنان که معلوم است اسم یکی از ولایات ایران میباشد. مارتن هوک انگلیسی با محقق نامبرده هم عقیده بوده است. کامر فرانسوی را عقیده این بود که پهلو یکی از اسماء شاهان اشکانی بود و بعلت آن که اشکانی ها یک ملت بسیار دلیر و جنگ جو بوده اند از پهلو و پهلوی و پهلوانی مرد شجاع وجنگ آزما اراده شده است. از بیانات ’سخن دان پارس’ که تألیف ذی قیمتی به زبان اردو راجع بتاریخ زبان فارسی دارد چنان برمی آید که در کتب مقدسۀ هندوان از قومی ذکر شده است که از اصل ایرانی و اسم آن پهلوا بوده و زبان آن قوم پهلوی نام داشته. چنان که ظاهر است پهلوی و پهلوان و پهلوانی هر سه کلمه از پهلو مشتق است و از این جهت معانی مختلفه که در فوق از برای این کلمه آورده شده هر کدام قرینۀ صحت این قیاس است. ولی بعقیدۀ نگارنده نزدیک تر به حقیقت این است که پهلوی به پهله یا پهلو نسبت داده شود که اسم یکی از ولایات ایران است، زیرا زبان یک ملت معمولاً باسم مملکتی یا ولایتی منسوب می شود که اهالی بدان ناطق میباشند. مثلاً عربی و چینی و ژاپنی و کردی علی الترتیب زبان های عرب، چین، ژاپن یا کردستان را میگویند - بعلاوه وقتی زبانی در مملکت دیگری رائج میشود اسم اصلی آن برقرار میماند مثلاً زبان ولایات متحدۀ امریکا ومصر به اسماء اصلی خود یعنی بترتیب انگلیسی و عربی نامیده می شود. این هم درست است که گاهی اسم یک زبان بعضی از مزایای مخصوصۀ آن زبان را نشان میدهد چنان که زبان ساکنین ساحلی غربی افریقا سواحلی خوانده میشود. و نیز ’اردو’ که در هند حاضر متعارف است چندین قرن پیش در عهد مغول زبان اردو (یعنی لشکر) بوده اما این از نوادرست. عقیدۀ نگارنده از جهت دیگری نیز تقویت میشود و شرح آن این است که از کلمه پهلوی لهجه ٔفرعی یا لغت ولایتی هم اراده شده است. حمداﷲ مستوفی در کتاب ’نزهه القلوب’ که در قرن هشتم هجری نوشته شده راجع بزبان اهالی بلدۀ مراغه چنین مینویسد: ’مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی میباشند و زبان شان پهلوی معرب است’. مقصود از پهلوی معرب، لغت بومی یا مقامی است که مخلوط به کلمات عربی بوده. کسروی تبریزی که از نویسندگان معروف ایران حاضراست در رسالۀ کوچکی بنام ’آذری’ که در این سالیان اخیر بطبع رسیده است میگوید: ’در این روزهاست که نام آذری از میان رفته و دیگر از آن نام در کتاب ها دیده نمیشود و زبان آذربیگان را مانند زبان های ولایتی بنام (پهلوی) میخوانند’. در جای دیگر در رسالۀ مزبور چنین میخوانیم: ’اساساً مردم بلکه شعرا هم بر ضبط و نگهداری این آثار کمتر میکوشند چنانکه در بسیاری از تذکره ها حتی یک بیت از فهلویات یا اشعار ولایتی نتوان یافت’. بندار رازی که در لهجۀ ولایت خود یعنی ’ری’ شعر گفته است زبان اشعارش ’پهلوی رازی’ نامیده میشود و بابا طاهر عریان زبان اشعار خود یعنی لهجۀ لرستانی یا ل-ری را در اشعار ذیل به اسم پهلوی تعبیر کرده است: اگر روزی دو سه بارت بوینم به جان مشتاق بار دیگرستم زبان ’پهلوی’ را اوستادم کتاب عاشقی را مسطرستم خدایا عشق طاهر بی نشان به که از عشق بتان بی پا سرستم. یک نفر سیاسی گفته است که مقصود از تکلم و تحریر پنهان کردن افکار وخیالات پشت الفاظ میباشد. شاید این قول نسبت بزبان های دیگر اشتب-اه باشد ولی در حق پهلوی تا اندازه ای درست است. فخرالدین گرگانی شاعر معروف که مثنوی ویس و رامین را از پهلوی به فارسی نظم کرده زبان پهلوی را در اشعار ذیل وصف کرده است و حق گفته: ولیکن پهلوی باشد زبانش نه داند هر که بر خواند بیانش نه هر کس آن زبان نیکو بخواند وگر خواند همی معنی نداند فراوان وصف چیزی بر شمارد چو بر خوانی بسی معنی ندارد. برفرض اگر از پیچیدگی و ابهام رسم الخط که از آن در جای خود صحبت میرود صرف نظر شود، عنصر زوارشن که دخالت عظیمی در نوشتن و خواندن پهلوی میداشته است موجب زحمات بسیار در تحصیل پهلوی میباشد. در اینجا لازم است که کلمه زوارشن بطور مختصر شرح داده شود. چنان که مؤلف فرهنگ جهانگیری، در حق پهلوی میگوید زوارش (نوعی از خواندگی است) که از روی آن برخی کلمات را که عده آن بالغ بر یک هزار میباشد به لغات سامی می نوشتندولی در موقع خواندن لغات پهلوی میگذاردند - ابن الندیم در ’الفهرست’ در جایی که از خطهای قدیم ایران صحبت داشته ’زوارش’ را به این نحو وصف کرده است: ’و لهم هجاء یقال له زوارشن یکتبون بها الحروف موصول و مفصول و هو نحو الف کلمه لیفصلوا بها بین المتشابهات مثال ذلک انه من اراد ان یکتب گوشت و هو اللحم بالعربیه کتب بسرا. و اذااراد ان یکتب نان و هوالخبز بالعربیه کتب لهما. و علی هذا کل شی ٔ ارادوا ان یکتبوه الا اشیاء لایحتاج الی قلبها تکتب علی اللفظ’. ’زوارش’ برکلمات مفرد فقط محدود نمیباشد بلکه الفاظ مرکب نیز به این طریق نوشته و خوانده میشود...اینک نمونه ای از عبارت پهلوی که کاشف هر دو طریق نوشتن و خواندن است: ’یمللونیت’ ریتک ’ایغ’ انوشک گویت ریتک کو انوشک یهوونیت مرتان ی پهروم بویت مرتان ی پهروم سپرم ی یاسمین هو بودتر سپرم یاسمین هو بودتر ماش بود ایتون چیگون چه اش بود ایتون چیگون بودی خوتایان مانیت بودی خوتایان مانیت. اردوان رای کنیژکی اپایشنیک اردوان رای کنیزکی اپایشنیک بوت ’مون ’’من’ اپاریک کنیژکان بوت ’که’ ’اژ’ اپاریک کنیژکان اژرمیک تر و گرامیک تر اژرمیک تر و گرامیک تر داشت و ’پون ’’کلا’ داشت و ’په ’’هر’ اینی نک پرستش اردوان اینی نک پرستش اردوان ’یهوونت ’’زک’کنیژک کرت ’بوت’ ’آن’ کنیژک کرت ’یکوی مونات’ - ’یومی’ ’امت’ ’ایستات’ - ’روژی’ ’چیگون’ ارتخشیر ’پون’ستورگاس ارتخشیر ’په’ ستورگاس ’یتی بونست’ تنبورزت و ’نشست’ تنبورزت و سروت و اژیک و خورمی کرت سروت و اژیک و خورمی کرت ’ول’ ارتخشیر دیت و پتش ’اوی’ ارتخشیر دیت وپتش نییاژان بوت نییاژان بوت فراژ ’یا متونیت’ پیشوتن ی بامیک فراژ ’رسیت’پیشو تن ی بامیک فراژ ’یامتونیت ’’لوتا’ ی فراژ ’رسیت ’’اپاک’ ی 150 ’گبرا’ ی هاوشت 150 ’مرت’ ی هاوشت ’مون’ سیه سمور ’یخسوند’ ’که’ سیه سمور ’دارند’ و ’وخدوند’ تخت گاس ی و ’گیرند’ تخت گاس ی دین و خوتایه ی ’نفشا’ دین و خوتایه ی ’خویش’ چنان که در جای خود بیاید، الفبادر خط پهلوی تا حدی ناقص است و برای تعیین کردن هر کدام از آوازهای مختلفه دارای حروف جداگانه کافی نمیباشد. بر عکس در اوستا که الفبای آن دارای قریب به پنجاه حرف است و تمامی آوازهای مطلوب به حروف علیحده تعبیر میشود. باز در اوستا از برای اظهار کردن حرکات ثلاثه یعنی ضمه و فتحه و کسره علامات مخصوصه وجود داشته ولی در پهلوی هیچ علامت برای سراغ دادن صداهای مزبور نیست و هیچ وسیله که وجود این حرکات را نشان دهدجز از تلفظ مشاع کلمات پهلوی نمی باشد. چه چیزها موجب اختراع این نوع رسم الخط بود؟ جست و جو و کاوش شرق شناسان در این زمینه بطور قطع کشف حقیقت نکرده است. حسن پیرنیا در تألیف بسیار مهم و مفید خود موسوم به (ایران باستان) ضمن بحثی در این موضوع میگوید: ’بعضی تصور میکنند که شاهان ساسانی میخواسته اند خطوط و تحریرات ادارات ایرانی را بیگانگان نتوانند بخوانند زیرا سوء ظن در این دوره نسبت بیونانی ها رومیها بسیاربوده ولیکن این تصور مبنای صحیحی ندارد چه مابین اشخاص غیر رسمی مثل تجار و غیره نیز این خط استعمال میشده است. برخی این ترتیب خط را از دبیران آرامی که در دفترخانه های ایرانی بوده اند میدانند بدین معنی که آرامی ها خواسته اند خط را مشکل نمایند تا احتیاج به آنها بیشتر شده باشد ولی بحقیقت نزدیک تر این است که زوارش، معمول ممالک دیگر هم در آسیای پیشین بوده، مثلاً بابلی ها و آشوری ها در زمان بسیار قدیم کلمات سومری را استعمال میکردند و بابلی میخواندند’. از نتایج ایجاد این نوع خط در ایران ساسانی این بوده است که معمولاً علم و بینش و فضل و کمال و لهذا اقتدار سیاسی وقوت مذهبی هرچه بیشتر در دست مأمورین حکومت و شیوخ دین قرار داده شود و عوام تا اندازه ای از مراتب علم و معرفت بی بهره مانند. شبیه این شیوخ در تاریخ باستان هند آریایی هم بنظر میرسد و همین گونه افکار و مقاصد براهمه را بر آن داشته که وسایل گوناگون برانگیزند و عواملی ترتیب دهند تا عوام از داشتن سواد بی بهره مانند و پیشرفتی در علوم مادی و معنوی نکنند و بکسب قوت سیاسی نایل نیایند. اما میتوان گفت که عملاً در ایران از آن روزها علوم و معارف فقط به طبقات مخصوصه چنانکه در هند قدیم، مخصوص نبوده است. در نتیجۀ آمیزش و اختلاط با اقوام سامی در علوم ایران تحت نفوذسامی و از آن بسیار متأثر است و نیز بنوبت خود مؤثر در علوم سامی گشته است. خط میخی که قدیم ترین یادگار خطی و ادبی ایران میباشد از دو خط سامی که در اشوریا و بابل متداول بوده اقتباس شده بوده است. الفبای آرامی که در قرن دهم قبل از میلاد نسبت بخطهای دیگر که در شمال و مشرق ایران رواج داشته مهم تر و کامل تر بوده مبنای خط پهلوی و اوستائی شمرده میشود. ولی در اینجا باید گفته شود که در خصوص الفبای اوستائی و پهلوی اختلاف دست داده است. بعضی از ایران شناسان بدلایل و براهین ثابت میکنند که ایران از ایام قدیم دارای الفبایی بوده که اوستا در آن نوشته شده است و خط پهلوی از خط اوستائی گرفته شده است.در سالیان اولیۀ اسلام خط کوفی عربی که در آن روزهادر عرب معمول بوده در ایران انتشار یافت. ایرانیان اصلاحات دلفریب و زیبا در آن کردند و در دست خوش نویسان ایران در حسن و جودت مشهور جهان گشت که از فنون ظریفه محسوب میشود. قلم شیوا و زیبای مذکور به اسم نستعلیق شهرت دارد و نتیجۀ ذوق سلیم و فکر بلند ایرانیان است و باید که به جای رسم الخط عربی باسم درست خودش یعنی، خط ایرانی، نامیده شود - این را هم نیز بایدگفت که خط کوفی عربی از خط مملکت حیره اخذ شده که اصل آن الفبای پهلوی بوده است. برخی از شرق شناسان را عقیده این است که اثر الفبای پهلوی در ’خط ایرانی’ دیده میشود. مطابق قول مؤلف الفهرست، خط مزبور مبتنی بر خط قرآن میباشد که، قیراموز، نامیده میشد. اما امروز هیچ اطلاعی در دست نیست که این خط چه بوده و لفظ قیراموز چه معنی داشته است. خط مسکوکات و کتیبه های پهلوی با خطی که در نوشتن کتب بکار برده شده بسیار متفاوت است و مثل خط مؤخرالذکر در خواندن دشوار و مبهم نیست. این خط به دو بهره است: یکی پهلوی اشکانی یا کلدانی و دیگری پهلوی ساسانی. هریک از این خطها دارای هیجده حرف است. خط پهلوی کلدانی کهنه تر از خط پهلوی ساسانی میباشد. و مشابهت الفبای آن بحروف کلدانی موجب تسمیۀ خط مزبور به این اسم بوده است. خط در نوع دیگر که بیشتر در مسکوکات و کتیبه های عهد ساسانی بکار برده شده تدریجاً بصورت حروف کتابی تبدیل یافته است. پس از انقراض دولت ساسانیان تا چند سال سکه های فاتحان عرب بزبان و خط پهلوی بوده است بویژه در طبرستان، ولی در زمان عبدالملک بن مروان بعربی تبدیل یافت. قدیمترین کتیبۀ ساسانی از زمان اردشیر اول میباشد، کتیبه های نقش رستم و نقش رجب بسه زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی و یونانی میباشد. کتیبۀ مشهور حاجی آباد که از شاپور اول بیادگار مانده است در پهلوی اشکانی و ساسانی است و بعضی از کتیبه ها فقط در پهلوی اشکانی منقوش است. گذشته از اطلاعات تاریخی، از خواندن این کتیبه ها چنان برمی آید که خط پهلوی اشکانی از اواخر قرن سوم میلادی رو به انحطاط گذارده و خط پهلوی ساسانی جای گیر آن شده و نیز خط پهلوی ساسانی از وسط قرن چهارم میلادی تا آخر قرن ششم تغییر یافته و مبدل بخط تازه تری گردیده است.
قوم پهلوی، پارت. مردم سرزمین پارت. (پرثوه) و یسمی هذا الصقع (صقع الجبل) بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمره و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و سجستان و کرمان و قزوین و الدیلم. (کتاب البلدان ابن الفقیه) سلسلۀ پهلوی، نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسلۀ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هجری شمسی تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هجری شمسی با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید
قوم پهلوی، پارت. مردم سرزمین پارت. (پرثوه) و یسمی هذا الصقع (صقع الجبل) بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمره و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و سجستان و کرمان و قزوین و الدیلم. (کتاب البلدان ابن الفقیه) سلسلۀ پهلوی، نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسلۀ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هجری شمسی تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هجری شمسی با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید
منسوب به پهله، پارت، پهلوانی. (جهانگیری). فهلوی. (شرفنامه) : بیامد هم اندر زمان بیدرفش گرفته بدست آن درفش بنفش نشسته بر آن بارۀ خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی. دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی). همه کار ایران مر او را سپرد که او را بدی پهلوی دستبرد. دقیقی. بیاورد پس جامۀ پهلوی یکی اسب با آلت خسروی. فردوسی. همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همیریخت خاک. فردوسی. بفرمود پس خلعت خسروی ز رومی و چینی و از پهلوی. فردوسی. چو نزدیکی شهر ایران رسید (رستم) همه جامۀ پهلوی بردرید. فردوسی. ز اسب اندرافتاد پیران بخاک همه جامۀ پهلوی کرد چاک. فردوسی. زره نیز کرده ببر پهلوی درفشان سر از مغفر خسروی. فردوسی. همه بارشان دیبه خسروی ز رومی و چینی و از پهلوی. فردوسی. وزآن پس بدو گفت رستم تویی که داری برو بازوی پهلوی. فردوسی. درآمد برو پیلتن همچو باد بکین بازوی پهلوی برگشاد. فردوسی. چو بشنید بابک فروریخت آب از آن چشم روشن کزو دید خواب بیاورد پس جامۀ پهلوی یکی اسب با آلت خسروی. فردوسی. پرستنده ای سوی در بنگرید بباغ اندرون چهرۀ جم بدید جوانی همه پیکرش پهلوی فروزان ازو فره ایزدی. اسدی. شه ترک ناگه یکی بنگرید کشاورز مردی تناور بدید ستاده بدان دشت همچون هیون بتن همچو کوه و بچهره چو خون قوی گردن و سینه و بر فراخ بتن چون درخت و ببازو چو شاخ بدان پهلوی بازوان دراز همی شاخ بشکست آن سرفراز. عطائی (برزونامه). هستند گاه بخشش و کوشش غلام او حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی. ابن یمین. و رجوع به پهلوانی شود. - بیت پهلوی، فهلویه. شعر بلحن پهلوی. رجوع به فهلویه شود: لحن او را من و بیت پهلوی زخمۀ رود و سماع خسروی. بندار رازی. - ره پهلوی یا راه پهلوی، آهنگی است در موسیقی: سرایندگان ره پهلوی ز بس نغمه داده نوا را نوی. نظامی. - سرود پهلوی، لحنی است در موسیقی: سرود پهلوی در نامۀ چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ. نظامی. - سنجق پهلوی، علم پهلوانی: هزار و چهل سنجق پهلوی روان در پی رایت خسروی. نظامی. - غزل پهلوی، سرود و تصنیف بلحن پهلوی: مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی. حافظ. - گلبانگ پهلوی، لحن پهلوی. آهنگ پهلوی: بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی. حافظ. ، منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری. (برهان)
منسوب به پهله، پارت، پهلوانی. (جهانگیری). فهلوی. (شرفنامه) : بیامد هم اندر زمان بیدرفش گرفته بدست آن درفش بنفش نشسته بر آن بارۀ خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی. دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی). همه کار ایران مر او را سپرد که او را بدی پهلوی دستبرد. دقیقی. بیاورد پس جامۀ پهلوی یکی اسب با آلت خسروی. فردوسی. همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همیریخت خاک. فردوسی. بفرمود پس خلعت خسروی ز رومی و چینی و از پهلوی. فردوسی. چو نزدیکی شهر ایران رسید (رستم) همه جامۀ پهلوی بردرید. فردوسی. ز اسب اندرافتاد پیران بخاک همه جامۀ پهلوی کرد چاک. فردوسی. زره نیز کرده ببر پهلوی درفشان سر از مغفر خسروی. فردوسی. همه بارشان دیبه خسروی ز رومی و چینی و از پهلوی. فردوسی. وزآن پس بدو گفت رستم تویی که داری برو بازوی پهلوی. فردوسی. درآمد برو پیلتن همچو باد بکین بازوی پهلوی برگشاد. فردوسی. چو بشنید بابک فروریخت آب از آن چشم روشن کزو دید خواب بیاورد پس جامۀ پهلوی یکی اسب با آلت خسروی. فردوسی. پرستنده ای سوی در بنگرید بباغ اندرون چهرۀ جم بدید جوانی همه پیکرش پهلوی فروزان ازو فره ایزدی. اسدی. شه ترک ناگه یکی بنگرید کشاورز مردی تناور بدید ستاده بدان دشت همچون هیون بتن همچو کوه و بچهره چو خون قوی گردن و سینه و بر فراخ بتن چون درخت و ببازو چو شاخ بدان پهلوی بازوان دراز همی شاخ بشکست آن سرفراز. عطائی (برزونامه). هستند گاه بخشش و کوشش غلام او حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی. ابن یمین. و رجوع به پهلوانی شود. - بیت پهلوی، فهلویه. شعر بلحن پهلوی. رجوع به فهلویه شود: لحن او را من و بیت پهلوی زخمۀ رود و سماع خسروی. بندار رازی. - ره پهلوی یا راه پهلوی، آهنگی است در موسیقی: سرایندگان ره پهلوی ز بس نغمه داده نوا را نوی. نظامی. - سرود پهلوی، لحنی است در موسیقی: سرود پهلوی در نامۀ چنگ فکنده سوز آتش در دل سنگ. نظامی. - سنجق پهلوی، علم پهلوانی: هزار و چهل سنجق پهلوی روان در پی رایت خسروی. نظامی. - غزل پهلوی، سرود و تصنیف بلحن پهلوی: مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی. حافظ. - گلبانگ پهلوی، لحن پهلوی. آهنگ پهلوی: بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی. حافظ. ، منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری. (برهان)
خواجه حسن دهلوی، صوفی، شاگرد سلطان المشایخ. درگذشته در دولت آباد به سال 738 هجری قمری دیوان شعر فارسی او ده هزار بیت دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 285) شاعر فارسی زبان هند. نامش محمد حسنعلی ماهلی از نوادگان شاه فتح الله در هند بود و در 1258 هجری قمری درگذشت. (ذریعه ج 9 ص 242)
خواجه حسن دهلوی، صوفی، شاگرد سلطان المشایخ. درگذشته در دولت آباد به سال 738 هجری قمری دیوان شعر فارسی او ده هزار بیت دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 285) شاعر فارسی زبان هند. نامش محمد حسنعلی ماهلی از نوادگان شاه فتح الله در هند بود و در 1258 هجری قمری درگذشت. (ذریعه ج 9 ص 242)
عبدالرحمن خان بن بختیارخان دهلوی. صوفی و شاعر بود و در 1025 هجری قمری درگذشت. از اوست: گر دل ز غم دوست سلامت بودی آماجگه تیر ملامت بودی گویند قیامتی و دیداری هست ای کاش که امروز قیامت بودی. (از تذکرۀ روز روشن چ تهران ص 88) ، بویانیدن نشوق را و در بینی ریختن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بویانیدن نشوق (داروی بینی) را. (از اقرب الموارد). با دارو بینی کسی را وا کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به نشوق شود
عبدالرحمن خان بن بختیارخان دهلوی. صوفی و شاعر بود و در 1025 هجری قمری درگذشت. از اوست: گر دل ز غم دوست سلامت بودی آماجگه تیر ملامت بودی گویند قیامتی و دیداری هست ای کاش که امروز قیامت بودی. (از تذکرۀ روز روشن چ تهران ص 88) ، بویانیدن نشوق را و در بینی ریختن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بویانیدن نشوق (داروی بینی) را. (از اقرب الموارد). با دارو بینی کسی را وا کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به نشوق شود
جوانی نیکوسیرت و مرید خواجه میردرد دهلوی بود، این بیت ازوست: بتکلف چه کنی منع ملاقات شبم نیست در وهم مرا آنچه گمان داری تو. (از تذکرۀ روز روشن ص 69). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
جوانی نیکوسیرت و مرید خواجه میردرد دهلوی بود، این بیت ازوست: بتکلف چه کنی منع ملاقات شبم نیست در وهم مرا آنچه گمان داری تو. (از تذکرۀ روز روشن ص 69). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
قاضی حمیدالدین دهلوی، یکی از مشاهیر علمای قرن هشتم هجری است. شرحی بر هدایه نگاشته و آثار دیگری نیز دارد. وی در 764 هجری قمری وفات یافت. (قاموس الاعلام)
قاضی حمیدالدین دهلوی، یکی از مشاهیر علمای قرن هشتم هجری است. شرحی بر هدایه نگاشته و آثار دیگری نیز دارد. وی در 764 هجری قمری وفات یافت. (قاموس الاعلام)
پارتی، از قوم پارت، پادشاهی، سلطنتی، پهلوانی، قهرمانی، نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان، آهنگی است در موسیقی قدیم، نوعی سکه طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسله پادشاهی در ایران)
پارتی، از قوم پارت، پادشاهی، سلطنتی، پهلوانی، قهرمانی، نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان، آهنگی است در موسیقی قدیم، نوعی سکه طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسله پادشاهی در ایران)