دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 33هزارگزی شمال باختری مشهد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 33هزارگزی شمال باختری مشهد. دارای 370 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق. (از ناظم الاطباء). یگانگی. (انجمن آرا). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی. (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) ، بیگانگی. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی)
یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق. (از ناظم الاطباء). یگانگی. (انجمن آرا). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی. (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) ، بیگانگی. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ اوبهی)
دخدخ. هلاک ساختن. هلاک کردن. (یادداشت مؤلف). ذبح. گلو بریدن و خبه کردن و دهدک ساختن و منه حدیث القضاء من ولی قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین، ای اهلک. (منتهی الارب)
دخدخ. هلاک ساختن. هلاک کردن. (یادداشت مؤلف). ذبح. گلو بریدن و خبه کردن و دهدک ساختن و منه حدیث القضاء من ولی قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین، ای اهلک. (منتهی الارب)
حیرت و سراسیمگی. (ناظم الاطباء) (غیاث). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل. (آنندراج). خیرگی. تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن. این صورت گویا در عربی نیامده است. در عربی این مصدر دهش است لیکن در فارسی متداول است. (یادداشت مؤلف). ضجر. (دهار) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. (کلیله و دمنه). دهشت و حیرت به خود راه ندهد (خادم) (کلیله و دمنه). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. (سندبادنامه ص 215). گفت حرارت جگرش تافته ست وحشتی از دهشت من یافته ست. نظامی. چه شبها نشستم در این سیر گم که دهشت گرفت آستینم که قم. سعدی (کلیات چ فروغی ص 218). - دهشت آلوده، حیرت زده و سرگشته: بزرگان از آن دهشت آلوده اند که در بارگاه ملک بوده اند. سعدی (بوستان). - دهشت خوردن، حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن: به جایی که دهشت خورند انبیا تو عذر گنه را چه داری بیا. سعدی. گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من. دهشت خوردم و خاموش شدم. (انیس الطالبین ص 133). - دهشت زده، متحیر و سرگشته و سراسیمه. (یادداشت مؤلف). ، ترس و هراس و خوف. (ناظم الاطباء). خوف و بیم. (لغت محلی شوشتر) ، تعجب. (ناظم الاطباء)
حیرت و سراسیمگی. (ناظم الاطباء) (غیاث). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل. (آنندراج). خیرگی. تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن. این صورت گویا در عربی نیامده است. در عربی این مصدر دَهَش است لیکن در فارسی متداول است. (یادداشت مؤلف). ضجر. (دهار) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. (کلیله و دمنه). دهشت و حیرت به خود راه ندهد (خادم) (کلیله و دمنه). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. (سندبادنامه ص 215). گفت حرارت جگرش تافته ست وحشتی از دهشت من یافته ست. نظامی. چه شبها نشستم در این سیر گم که دهشت گرفت آستینم که قم. سعدی (کلیات چ فروغی ص 218). - دهشت آلوده، حیرت زده و سرگشته: بزرگان از آن دهشت آلوده اند که در بارگاه ملک بوده اند. سعدی (بوستان). - دهشت خوردن، حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن: به جایی که دهشت خورند انبیا تو عذر گنه را چه داری بیا. سعدی. گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من. دهشت خوردم و خاموش شدم. (انیس الطالبین ص 133). - دهشت زده، متحیر و سرگشته و سراسیمه. (یادداشت مؤلف). ، ترس و هراس و خوف. (ناظم الاطباء). خوف و بیم. (لغت محلی شوشتر) ، تعجب. (ناظم الاطباء)
طبیب ایرانی به عهد هرون الرشید خلیفه، رئیس بیمارستان جندی شاپور. برادرزادۀ او میخائیل نیز در بیمارستان جندی شاپور با عم خویش همکاری داشت. (تاریخ بیمارستانات دکتر احمد عیسی بیک ص 65)
طبیب ایرانی به عهد هرون الرشید خلیفه، رئیس بیمارستان جندی شاپور. برادرزادۀ او میخائیل نیز در بیمارستان جندی شاپور با عم خویش همکاری داشت. (تاریخ بیمارستانات دکتر احمد عیسی بیک ص 65)
تلفظی از تشک در تداول عامه. تشک. توشک. برخوابه. شادگونه. نهالی. پنبه یا پشم آکندی که خواب بر وی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دشک و بالش و درون مبلها همه از هوا پر شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 14)
تلفظی از تشک در تداول عامه. تشک. توشک. برخوابه. شادگونه. نهالی. پنبه یا پشم آکندی که خواب بر وی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دشک و بالش و درون مبلها همه از هوا پر شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 14)
توشک. بستر خواب و لحاف. (ناظم الاطباء). بستر و توشک. (آنندراج). شادگونه. نهالی. (یادداشت مؤلف). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود، گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین. (آنندراج). فراش که برآن نشینند و آن کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) ، نمد را نیز گفته اند. (لغت محلی شوشتر) ، بره. (ناظم الاطباء) ، بزغاله، گربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما در این معنی صورتی از تشک است و آن هم مصحف پشک (پوشک) است. رجوع به پوشک شود
توشک. بستر خواب و لحاف. (ناظم الاطباء). بستر و توشک. (آنندراج). شادگونه. نهالی. (یادداشت مؤلف). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود، گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین. (آنندراج). فراش که برآن نشینند و آن کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) ، نمد را نیز گفته اند. (لغت محلی شوشتر) ، بره. (ناظم الاطباء) ، بزغاله، گربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما در این معنی صورتی از تشک است و آن هم مصحف پشک (پوشک) است. رجوع به پوشک شود
جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس). و بدانجا مغاص لؤلؤ است. (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه کشتیهاست برای بلاد یمن و حبشه. شهری است کوچک و گرم که در زمان بنی امیه تبعیدگاه مقصران بوده است. (از معجم البلدان)
جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس). و بدانجا مغاص لؤلؤ است. (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه کشتیهاست برای بلاد یمن و حبشه. شهری است کوچک و گرم که در زمان بنی امیه تبعیدگاه مقصران بوده است. (از معجم البلدان)