- دهباشی
- دباشی: دهبان کسی که بر ده سرباز فرمان میراند فرمانده ده سرباز، سر دسته ده فراش
معنی دهباشی - جستجوی لغت در جدول جو
- دهباشی ((دَ))
- فرمانده ده سرباز
- دهباشی
- در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش، فرمانده ده سرباز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نگهبانی ده، کدخدائی
اهلی، رام و خانگی
حکومتی
نگاهبانی دژ، پاسبانی دژ
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
شغل ومنصب دربان
باقیمانده
دلباختگی
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
عمل و شغل دهقان
دهگانی کشاورزی عمل و شغل دهقان
عمل و شغل دهدار
ترکی سردار سالار
ولنگاری ولگردی عمل و فعل اوباش الواطی هرزگی فسق و فجور اشتغال بلهو و لعب
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
دیباگر، دیباباف، دیبافروش
بخشی کوچکی از سازمان ارتش که وظیفه مراقبت از اعمال افسران و سربازان را به عهده دارد
نگاهبانی دژ، کوتوالی
قسمت کوچکی از سازمان ارتش برای مراقبت در رفتار و کردار سربازان و افسران و جلوگیری از کارهای خلاف آنان، عمل و شغل دژبان
محتاج الیه، لازم
نگهبان ده کدخدا
رئیس عسس رئیس نظمیه والی الشرطه
پوست پیرایی پیراستن عمل وشغل دباغ پیرایش و پرداخت پوست حیوانات
ضروری، مورد حاجت، سزاوار
پاک کردن و پیراستن پوست حیوانات، دباغت، پیشۀ دباغ
عمل وشغل نباش
نگهبان ده، کدخدا
оральный
оральний