جدول جو
جدول جو

معنی دهبار - جستجوی لغت در جدول جو

دهبار(دِهْ)
دهی است از دهستان طرقبه بخش طرقبه شهرستان مشهد. واقع در 10هزارگزی جنوب باختری طرقبه. دارای 982 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهدار
تصویر دهدار
دارندۀ ده، صاحب ده، کدخدا، سرکرده یا سرپرست مردم ده، کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهبان
تصویر دهبان
نگهبان ده، کدخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربار
تصویر دربار
بارگاه، کاخ پادشاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهار
تصویر دهار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغار، مغاره برای مثال یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
محمود بن محمود. او راست: خلاصهالترجمان، که به سال 1013 ه. ق. تألیف کرده است. و جواهرالاسرار و جامعالفواید. (از الذریعه)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَعْ عُ)
معامله کردن با کسی مدت دهر. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غار. (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی). غار و شکاف کوه. (از برهان) (از آنندراج) :
یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
کهی پردهار و شکسته دره
دهارش پر از کان زر یکسره.
اسدی.
و آوردند در کنار کوه که شهر ایشان بر آن کوه بنیاد نهاده بود تا او را از سر آن دهار بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 194).
شست سیمین چو سوی تیر آرند
اژدها از دهار بگذارند.
سنایی. (از جهانگیری).
دهاز. رجوع به دهاز شود، دره. (صحاح الفرس) (از برهان) ، فضل و دانش. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَهَْ ها)
قاضی بدر محمدخان دهار صاحب اداهالفضلا و دستورالاخوان. (یادداشت مؤلف). نام مؤلف (دستورالاخوان) چنانکه خود در مقدمۀ کتاب بدان اشاره می کند ’قاضی خان بدر محمد دهار’ است اما در فهرست ریو لقب وی دهار وال یا دهار یوال ضبط شده است. دهار وال به معنی رئیس منطقه دهار می باشد و دهار از مضافات دهلی هنداست و حاجی خلیفه در کشف الظنون او را از اجداد علامه قطب الدین مؤلف البرق الیمانی دانسته است. وی کتاب دیگری در لغت پارسی دارد به نام ’اداهالفضلاء’ که آن را به سال 812 یا 822 ه.ق. و دستورالاخوان را به سال 827 ه.ق. استنساخ کرده است. به ظن قوی وی در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری می زیسته است. (از مقدمۀ نجفی اسداللهی بر دستورالاخوان ص پنج و شش)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نی)
هلاک. (منتهی الارب). هلاک شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نامیست چهارشنبه را. (مهذب الاسماء). روز چهارشنبه در قدیم و در کتاب عین خلیل شب چهارشنبه است. (منتهی الارب). دبار. روز چهارشنبه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خیابانهای زراعت و تره. دباره، یکی. (منتهی الارب). کرد زمین. کرد زراعت. (ناظم الاطباء) ، چهارشنبه. دبار. رجوع به دبار شود، دشمنی، جویها که در زراعت روند، حوادث وهزیمتها. (منتهی الارب) ، لایعرف قبالا من دبار، نمی شناسند قبیل را از دبیر. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ دباره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ دبره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
بارندۀ ماه. چیزی که از آن ماه بارد، کنایه از روشن و درخشان:
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ریزد از کف مهبارش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 209)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نگهبان ده. کدخدا. (از لغات مصوب فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دِهَْ بُ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین می شود. سکنۀ آن 251 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ کَ دَ / دِ)
به معنی دارندۀ ده است یعنی سرکردۀ اهل مزارع. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
وزین ایستادن به درگاه شاه
وزین خواستن سوی دهدار بار.
ناصرخسرو.
، بزرگ باغبانان را گویند، دهدار کوچک، باغبان کوچک را گویند و کنایه از تحقیر و بی رتبگی است. (لغت محلی شوشتر) ، (اصطلاح سیاسی) نام کسی است که کارهای یک دهستان را اداره می کند. (لغات فرهنگستان). در تقسیمات کشوری، مقامی بالاتر از دهبان (کدخدا) و پایین تر از بخشدار که وظیفۀاو ادارۀ امور دهستان است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ج 98)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بیت. خانه. مسکن. منزل. عمارت. سرای. بارگاه. (ناظم الاطباء) ، پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرهالسلطان و حضرهالامیر گویند. (آنندراج). کاخ شاهی. قصر سلطنتی. بارگاه:
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی.
فردوسی.
، مجلس شوری، دیوان عام. (ناظم الاطباء) ، در خانه دولتی، (به اضافت) ، در بارگاه. در و مدخل جای بار دادن:
کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
منوچهری.
بر در بار جلال احد شیخ ومرید
همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ / کِ دَ / دِ)
دربارنده. درفشاننده. درپاش:
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن.
منوچهری.
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری.
از میغ دربار زمین چون سما شده ست
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست.
ناصرخسرو.
دگر ره گفت کای دریای دربار
چو در صافی و چون دریا عجب کار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
نیکو فربه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ضیافت و سور و مهمانی و عروسی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی، مرکز دهستان. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. در این آبادی قلعه خرابه های زیاد یافت می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با)
سیف هبار، شمشیر بران. (ناظم الاطباء). تیغ بران. (منتهی الارب). بتاک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهار
تصویر دهار
شکاف کوه، غار، دره
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ نابودی روز تیر شید (چهارشنبه)، شب تیرشید، دشمنی، کرت درکشاورزی جویبار، شکست، پیشامد رخداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربار
تصویر دربار
بیت، خانه، مسکن، عمارت، سرای، بارگاه، امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبار
تصویر هبار
میمون پر پشم کپی پشمالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبار
تصویر اهبار
گوشت نو آوردن فربه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهباش
تصویر دهباش
اهلی، رام و خانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهبان
تصویر دهبان
نگهبان ده کدخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
سرکرده یا سرپرست مردم ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهار
تصویر دهار
((دِ))
شکاف کوه، دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهدار
تصویر دهدار
((دِ))
کدخدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربار
تصویر دربار
((دَ))
بارگاه، کاخ شاهی
فرهنگ فارسی معین
بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد