جدول جو
جدول جو

معنی دنگلک - جستجوی لغت در جدول جو

دنگلک
هل شدن، تحریک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنگلک
تصویر بنگلک
بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش
بوتۀ گل، درخت گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، بدخرد، خرطبع، تاریک مغز، گردنگل، خل، لاده، کاغه، فغاک، سبک رای، کهسله، کانا، گول، غمر، بی عقل، تپنکوز، دنگ، خام ریش، غتفره، ریش کاو، نابخرد، انوک، دبنگ، چل، کم عقل، کردنگ، شیشه گردن
فرهنگ فارسی عمید
اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی ’شر’ نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
ابله. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). در قزوین و آذربایجان امروز کلمه دنگل متداول است و آن را به معنی لاابالی و لاقید و بی اعتنا به امور استعمال کنند. (یادداشت مؤلف). ابله و نادان و احمق. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج). ابله و بی اندام. (لغت فرس اسدی). مردم ابله و نادان و احمق، و از اینجاست انگل که به معنی مزاحم و سرخر باشد. (لغت محلی شوشتر) :
گر دنگل آمد این پسرت تا کی
بربندیش به آخرهر مهتر.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی).
محتمل است در این شعر ’گر دنگل’ مرکب از گر + دنگل نباشد بلکه یک کلمه باشد چنانکه امروزه کرتنکل و کرتنکلا، بمعنی بی اندام و گول متداول است. (یادداشت دهخدا) ، بی اندام. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (برهان) ، دیوث. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناشناس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ گُ / گَ لَ)
مصغر بنگل است که میوۀ مغزدار باشد که آنرا خورند. (برهان). میوه ای است ریزه که مغزکی دارد و بوگلک و بن کوهی نیز گویند. (رشیدی). نام یک قسم میوه. (ناظم الاطباء). رجوع به بنگل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ لَ)
مصغر انگل. انگل، انگشت کوچک. رجوع به انگل و انگولک کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ گَ لَ)
پیراهن. قمیص. (فرهنگ فارسی معین) :
گل کنگلک به دست حسد چاک می زند
برتو چو دید زینت ترلیک زرکشی.
وصاف الحضره (ازفرهنگ فارسی معین).
و رجوع به کنکلک شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ)
دهی است از دهستان گرمخان بخش حومه شهرستان بجنورد با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
روبرو نشستن در مجلس باشد، و بعضی گویند به این معنی ترکی است. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). جلوس روبرو و زانوبه زانو، گروه و جماعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیراهن قمیص: گل کنگلک بدست حسد چاک میزند برتو چو دید زینت تر لیک زرکشی. (وصاف الحضره. سبک شناسی) مغولی پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگلک
تصویر انگلک
انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
((دَ گَ یا گِ))
احمق، نادان، دیوث، بی اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگلک
تصویر انگلک
((اَ گُ لَ))
انگشت کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
دنکل، اجتماع، گرد هم نشستن در مجلس
فرهنگ فارسی معین
احمق، دنگ، کانا، کودن، نادان، بدقواره، بی هیکل، قناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که زیاد از خانه بیرون رود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی آلاشت واقع در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی خوراکی و ییلاقی شبیه چغندر و بدون ریشه که روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
آلت نرینگی کودک
فرهنگ گویش مازندرانی