جدول جو
جدول جو

معنی دنوح - جستجوی لغت در جدول جو

دنوح
(تَ شَ / شِ رِ)
رام گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دنوح
رام گشتن رامگشت
تصویری از دنوح
تصویر دنوح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوح
تصویر نوح
(پسرانه)
راحت، معرب از عبری، نام پیامبری که به دستور خداوند کشتی بزرگی ساخت و یاران خود را از طوفان نجات داد، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوح
تصویر نوح
هفتاد و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنح
تصویر دنح
یکی از اعیاد مسیحیان، عید خاج شویان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن، نزدیک بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن، هویدا شدن، پدید آمدن، رخ دادن امری، پابرجا شدن، در گناه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
جمع واژۀ دوحه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دوحه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کلان جثه، ماده شتر کلان خلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقه که به زمستان شیر دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که به زمستان شیر میدهد. (ناظم الاطباء). ناقه که شیرش پس از سپری شدن شیر دیگر شتران، باقی بماند و عبارت صحاح چنین است: ماده شتری که در زمستان پس از سپری شدن شیر دیگر شتران شیر دهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَخْ خُ)
راه رفتن به کوتاه گام با بار گران بر پشت. (از منتهی الارب). گران بار رفتن. (المصادر زوزنی). زیر بار گران رفتن. (تاج المصادر بیهقی). با قدمهای کوتاه راه رفتن شخص بسبب سنگینی بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بسیارآب. گویند: سحاب دلوح، یعنی ابر بسیارآب. ج، دلح. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شهرکی است (به ماوراءالنهر) بر لب رود نهاده و آبادان و مردم اندک. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دانشمند. ج، دنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. ج، دنق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَشْ شُ)
تتبع و جستجو کردن مداق امور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ظاهر شدن شکار آهو از سوی دست چپ. (آنندراج) (غیاث) ، پیدا و هویدا شدن: سنح لی رأی، پیدا و هویدا شد مرا تدبیری. (منتهی الارب). ظهور، بمجاز، به معنی پیدا شدن حادثه. (غیاث) (آنندراج) ، سخن بربسته گفتن. (تاج المصادر بیهقی) : سنح بکذا، سخن بربسته گفت، برگردانیدن از رأی: سنح فلاناً رایه، برگردانیدن او را از آن رأی، سنح به و علیه، در گناه انداخت او را و بدی رسانید، سنح العشر لی، آسان شد مرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ماده شتر تیزرو و شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
جنبیدن چیز فروهشتۀ آویزان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحرک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بخیل که چون چیزی از او بخواهند تنحنح کند ، دراز شدن شتر، دردمند گردیدن، طمع کردن، طلب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نالیدن. (تاج المصادر بیهقی). رخیدن و دم برآوردن از مرض و دمه و تاسه و جز آن. (منتهی الارب). انح. انیح. (ناظم الاطباء). رجوع به انح و انیح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلوح
تصویر دلوح
ابر زایا ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنوع
تصویر دنوع
زفتیدن زفت گشتن، ناکسی فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنوح
تصویر جنوح
گرایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنو
تصویر دنو
نزدیک شدن نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوح
تصویر دوح
خیمه مویین: ویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوح
تصویر انوح
خوش خنده بسیار خنده، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته نام روز ششم کانون الاخر است جشن ترسایان است که در آن روز یحیی عیسی را در رود اردن به آ یین شست روز دوازدهم پس از زایش عیسی است که در آن روز ستاره ای شگفت در آسمان دیده شد روز ششم ماه کانون الاخر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا درین روز مسیح را در آب معمودیه بنهر اردن غسل تعمید داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن پدید آمدن ایجاد شدن، حدوث (واقعه) ایجاد (سانحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنوح
تصویر فنوح
کم نوش: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
((سُ))
پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنو
تصویر دنو
((دُ نُ))
نزدیک شدن، نزدیک بودن
فرهنگ فارسی معین
((دِ))
روز ششم ماه کانون الا´خر روزه عید دنح مسیحیان است. گویند که یحیی بن زکریا، در این روز مسیح را در آب معمودیه به نهر اردن غسل تعمید داد
فرهنگ فارسی معین
رشد دوباره ی ساقه ی برنج بعد از برداشت محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی دوباره سبز شده ی برنج، جوانه ی نورسته ی گیاهان و
فرهنگ گویش مازندرانی