جدول جو
جدول جو

معنی دنسن - جستجوی لغت در جدول جو

دنسن
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنس
تصویر دنس
آلودگی، پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنان
تصویر دنان
در حال نشاط و شور و هیجان، راه رفتن و خرامان، برای مثال ابر پشت پیلان تبیره زنان / از آن رزمگه بازگشته دنان (فردوسی - ۴/۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ)
کوژپشتی، پستی و فرورفتگی سینه و گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَنْ نا نِ)
به صیغۀ تثنیه، نام دو کوه که هر یک از آن دو را دن ّ نامند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
شهری با 27449 تن سکنه در شمال فرانسه دارای معادن زغال سنگ وآهنکاری. آنجا میدان پیروزی (1721 میلادی). فرانسه در جنگ جانشینی اسپانیا است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
علف سیاه خشک شده یا درخت سیاه خشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه دیرینه. (مهذب الاسماء) ، بیخ صلیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار با 400 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَشْشُ)
آهسته سخن گفتن که فهمیده نشود از آن، بانگ کردن مگس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سخن به آواز خفی که بفهم نیاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گیاه کهنۀ سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دمشقی، ، رجوع به ’کاتالونی’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
سخن به آواز خفی که مفهوم نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به دندنه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دن ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ)
حرام مغز و آن چیزی است سفید از جنس عصب که میان سوراخهای مهرۀ پشت و گردن میباشد و خوردن آن حرام است. (منتهی الارب). تیزی مهره های پشت. (غیاث) (آنندراج). سر استخوانهای سینه و کنارۀ استخوانهای پهلو که در سینه است. ج، سناسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سر استخوان پهلو از سوی پشت. ج، سناسن. (مهذب الاسماء). سر استخوانهای پهلو از سوی پشت یااز سوی سینه با تیزی مهره های پشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دزی ج 1 ص 693 شود، تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سر چرخ دول. (ناظم الاطباء). سر چرخ دلو. سنسنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ژُ سُ)
جانسن. بنژامن. نام یکی از بهترین شعرای درام نویس انگلیس. مولد وستمینستر بسال 1572 یا 1573و وفات بسال 1637 میلادی وی را بن ژنسن نیز میگفتند
جانسن. سموئل. نام نویسنده و نقّاد انگلیسی متولد در لیشفیلد و متوفی در لندن (1709-1784 میلادی). مؤلف کتاب تذکرۀ زندگانی شعرای انگلیس
جانسن. اندریو. نام رئیس جمهوری اتازونی در سال 1865 میلادی وی پس از کشته شدن لینکلن به مقام ریاست جمهور رسید (1808-1875 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام کوه بزرگی است در شمال موصل از سوی دجلۀ شرقی و بدانجا گروهی بسیار از کردان باشند که داسنیه نامیده می شوند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
سخن نافصیح و غیربلیغ. (برهان) (ناظم الاطباء). سنسان. رجوع به سنسان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندن
تصویر دندن
گیاه خشک گیاه سیاه شده، درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنان
تصویر دنان
در حال نشاط و شور و هیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسن
تصویر سنسن
ویشمغز (مغز حرام) تشنگی، نوک سر هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنن
تصویر دنن
خمیده پشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنس
تصویر دنس
نا کس و بی غیرت و بیقدر و حقیر و فرومایه پلیدی، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنان
تصویر دنان
((دَ))
خرامان، رفتار از روی خرامیدن و ناز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنس
تصویر دنس
((دَ نِ))
چرکین، پلید، ریمناک، زشت خوی، بد خلق، جمع ادناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنن
تصویر دنن
((دَ نَ))
گوژپشت شدن، خمیده شدن
فرهنگ فارسی معین
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان
فرهنگ گویش مازندرانی
بگذار، بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخوابان، سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی