معنی دنس - فرهنگ فارسی معین
معنی دنس
- دنس((دَ نِ))
- چرکین، پلید، ریمناک، زشت خوی، بد خلق، جمع ادناس
تصویر دنس
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دنس
دنس
- دنس
- آلوده به ریم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شوخگن. (نصاب الصبیان). چرک آلوده که به هندی میلا گویند (غیاث). ناپاک. چرکین. (یادداشت مؤلف). مرد آلوده ابرو و زشت خو. ج، ادناس، مدانیس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت خوی. بدخلق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دنس
- دنس
- ریمناکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسخ. شوخگنی. شوخ. پلیدی. ناپاکی. (یادداشت مؤلف). چرکنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دنس
- دنس
- ریمناک شدن جامه. (از منتهی الارب) (آنندراج). شوخگن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). چرک و چرکناک شدن. (غیاث). چرکین شدن. چرکن شدن. (یادداشت مؤلف) ، معیوب و زشت گردیدن عرض و خلق. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا