جدول جو
جدول جو

معنی دندل - جستجوی لغت در جدول جو

دندل
(دَ دِ)
در لهجۀ کرمان، نصف کردن
لغت نامه دهخدا
دندل
گل میمون
تصویری از دندل
تصویر دندل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جندل
تصویر جندل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان درگاه فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندش
تصویر دندش
غرغر، سخن گفتن زیر لب، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، بدخرد، خرطبع، تاریک مغز، گردنگل، خل، لاده، کاغه، فغاک، سبک رای، کهسله، کانا، گول، غمر، بی عقل، تپنکوز، دنگ، خام ریش، غتفره، ریش کاو، نابخرد، انوک، دبنگ، چل، کم عقل، کردنگ، شیشه گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندل
تصویر صندل
نوعی کفش تابستانی و روباز
چندل، درختچه ای با برگ های نوک تیز گل های سفید خوشه ای کوچک و ریشه های تارمانند که چوب خوش بوی این درخت که برای ساختن اشیای چوبی گران قیمت به کار می رود و در طب و عطرسازی کاربرد دارد، چندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنده
تصویر دنده
دند، در علم زیست شناسی هر یک از دوازده استخوان قوسی شکل که از ستون مهره ها به طرف جلو و به سمت جناغ سینه کشیده شده و قفس سینه را تشکیل می دهند، هر یک از دندانه های چرخ یا میلۀ دندانه دار ماشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندن
تصویر دندن
گیاه خشک گیاه سیاه شده، درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنده
تصویر دنده
هر یک از استخوانهای پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندل
تصویر گندل
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان بصورت درختچه بارتفاع 2، 1 تا 4، 2 متر که در اکثر نقاط ایران میروید. ساقه اش ضخیم بی کرک و گلها یش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است. در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره شیرینی رنگی جریان دارد که بر اثر گزش حشرات یا تولید زخم و خراش شکافها یی که باد و عوامل دیگر در پوست ساقه اش ایجاد میکند بخارج ترشح میشود و بعلاوه در ریشه های سه ساله تا چهار ساله نیز مقدار زیادی از این صمغ وجود دارد که بر اثر گرمای ثابت زمین خود بخود از اطراف شکافها ناحیه یقه بخارج ترشح میشود. این صمغ را بنام صمغ آمونیاک می نامند و آن بصورت قطعات کوچک و نا منظم (ببزرگی 3، 1 تا 5، 3 سانتیمتر) یا بشکل توده حجیمی برنگ زرد میباشد و بوی معطر و طعم گس و تلخ و مهوعی دارد شجر الاشق درخت اشه درخت و شق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندل
تصویر قندل
بزرگ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندم
تصویر دندم
گیاه سیاه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندل
تصویر صندل
چوب خوشبوی، بهترین آن سرخ یا سپید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندل
تصویر شندل
چکاوک فرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
دمل و بر آمدگی کوچکی در پوست که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است، ورمی که در اعضا بهم رسد و بزبان عربی دمل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندل
تصویر جندل
سنگ عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندل
تصویر اندل
گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حندل
تصویر حندل
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
((دَ گَ یا گِ))
احمق، نادان، دیوث، بی اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
دنکل، اجتماع، گرد هم نشستن در مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنده
تصویر دنده
((دَ دِ))
هر یک از استخوان های خمیده قفسه سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود، وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل
از دنده چپ بلند شدن: کنایه از سر حال نبودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندل
تصویر سندل
((سَ دَ))
نوعی کفش که معمولاً چوبی است
فرهنگ فارسی معین
درختی کوچک بومی هند که از قطعات ضخیم چوب آن وسایل چوبی می سازند. نمونه هایی از این گیاه از راه ارتباط با ریشه و حتی ساقه گیاهان گوناگون بخشی از دوره زیستی خود را به حالت انگلی می گذرانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صندل
تصویر صندل
((صَ دَ))
نوعی کفش بنددار تابستانی، چندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندل
تصویر مندل
((مَ دَ))
مندله، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند
فرهنگ فارسی معین
((هِ دِ))
ابزاری فلزی که به وسیله چرخاندن آن اتومبیل هایی راکه استارت الکتریکی ندارد روشن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره